معرفی
یکم: نتایج ریاست جمهوری امریكا كه خلاف توقع خیلی ها بود، در جهان میان مردم و بخصوص سیاسیون خبرساز شد. فرق میان قشر نخبه و مردم عادی در امریكا هیچ گاهی به این پیمانه نبوده است که اکنون است. تا جایی كه ایدیولوژی امریكا مطرح است، دولت فعلی اگر از دولت قبلی در سیاست هایش زیادتر كپیتالیست نباشد، كمتر هم نیست؛ اما نتایج انتخابات مردم را وادار كرد تا انزجار خود را از حالت فعلی آشكار سازند كه این نمایان گر آنست كه اطمینان بر ایدیولوژی سرمایه داری كمتر شده است. این نتایج هم چنان نمایان گر آنست كه مردم امریكا طرفدار سیاست همكاری بین المللی هم نیستند.
ما می توانیم از وقت دخول تیم دونالد ترامپ در كابینه ی امریكا، نظرات و گذشته ی آن ها را مورد تعمق و بررسی قرار دهیم، با دیدن تیم فعلی در كابینه امریكا می توان تغییری را در تطبیق نظام سرمایه داری پیش بین بود، هم چنان این تیم بالای موارد مهم دیگری از قبیل تروریزم اسلامی كه هدف اصلی آن ها از استفاده ی این واژه که همانا اسلام است، تمركز خواهد داشت.
حالت فعلی فرصت بحث در باره ی رأی عام جوامع غربی در قبال رژیم های حاكم و لیبرال-سرمایه داری، تاثیر این رأی بالای سیاست هایی كه سیاسون غربی اتخاذ می كنند، ضرورت برای بدیل نوین در دنیا دارند و این كه مردمی در پاكستان اند که توانایی این را دارند تا آن بدیل را به دنیا بیاورند.
دوم: كاهش نفوذ سیاسی امریكا و اطمینان بالای لیبرال-سرمایه داری
بعد از از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، امریكا یگانه ابرقدرت در جهان شد. بعد از ابر قدرت شدن، امریكا به این توانایی دست یافت تا بالای دیگر كشورها نظام جدیدی از خود تحت نام "The New World Order" را تحمیل كند كه ازین طریق توانست استعمار و زورگویی خود را بالای دیگران بقبولاند.
این وقتی بود كه مفكران مثل فرانسس فوكویاما به این نتیجه رسیدند كه لیبرالیزم غربی نهادینه شد. فرانسس فوكویاما در یكی از مقالاتش به نام "پایان تاریخ" كه در 1989م، نوشته شده است؛ چنین می نگارد: «چیزی را كه ما شاهد آن خواهیم بود تنها پایان جنگ سرد و یا پایان تاریخ مابعد جنگ نیست؛ بل حالا زمان پایان تكامل ایدیولوژیكی بشر و جهانی شدن لیبرال-دموكراسی غربی منحیث آخرین نظام برای بشر است. البته این بدین معنی نیست كه هیچ حادثه ای وجود نخواهد داشت كه با آن سیاست فرامرزی و خلاصه سالانه روابط بین الملل را پر كرد؛ چون پیروزی لیبرالیزم تنها در قلمرو افكار و بیداری ثابت شده است و در دنیای ماده و واقعی هنوز ناتكمیل است، اما دلایلی بس قویی وجود دارد كه این ایدیولوژی در دراز مدت، دنیای مادی را رهبری خواهد كرد.»
بعد رهایی از روسیه كمونیست، امریكا بالای سیاست دنیا حاكم شده و در دهه ۹۰ در آسیا و افریقا در مناطقی كه قبلاً تحت سیطره ی انگلیس و فرانسه قرار داشتند، نفوذ پیدا كرد. این صحنه در امریكا تكبری را ایجاد كرد كه این كشور را تشویق به جنگ در افغانستان و مهم تر از آن به جنگ در عراق كشاند. همین جنگ های امریكا در عراق و افغانستان را تاریخ نویسان در آینده نقطه ی پایان آرزوی امریكا برای رهبری قرن ۲۱ به حیث دولت ابر قدرت در كتاب های شان خواهند نوشت.
با در نظرداشت موارد گوناگون؛ از قبیل: دروغ های محض استخباراتی امریكا مبنی بر وجود بمب های اتومی در عراق، تلفات زیاد غیر نظامیان، زیرپا کردن شدید قوانین حقوق بشری زندانیان و ناتوانی در آوردن امنیت در عراق و افغانستان تا کنون از جمله دلایلی است كه نفوذ سیاسی امریكا را به شدت ضربه زده است. هزینه ی مالی این جنگ ۱.۷۷ تریلیون دالر تخمین شده است كه این رقم بیشتر از دو برابر هزینه ی جنگ ویتنام است و اگر مصارف دراز مدت این جنگ را در نظر بگیریم، این جنگ تا سرحد ۶ تریلیون دالر هزینه داشته است كه این رقم این جنگ را پر مصرف ترین جنگ تاریخ امریكا می سازد.
با در نظرداشت كوشش های امریكا برای یافتن حامی ها در جنگ خلیج اول و كوشش های دوباره اش برای جلب حمایت آیساف در جنگ سوریه كه بعدها آیساف با این اعمال خستگی اش را ازین حمایت اعلان كرد، می توان به عدم قدرت امریكا در جمع آوری حمایت بین المللی و تطبیق پلان های سیاسی اش پی برد. به همین خاطر است كه امریكا كوشش به تشویق پاكستان در كمربند شمالی و تشویق ارتش افغانستان در جنگ با طالبان را دارد. این كشور در سوریه برای مداخله ی تمام عیار ایران و روسیه چراغ سبر نشان داده و در عراق اجازه هر نوع مداخله برای ارتش تركیه، كردها و نیروهای ضعیف عراقی را داده است. این سیاست ها جز نشان دهنده ی ضعف امریكا هیچ چیزی دیگری نیست.
این ضعف در نفوذ سیاسی با بحران اقتصادی همراه بود كه دنیا و به خصوص قدرت های بزرگ با نظام سرمایه داری، از قبل امریكا و اروپا را از اواخر ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹م، درهم كوبید. این حادثه باعث شد تا بسیاری از شهروندان این كشورها بی كار شده و درامدهای شان آفت شدیدی كند؛ درحالی كه دولت امریكا ادعای جلوگیری از عقب گرد این كشور را سر می زد؛ اما از اواخر سال ۲۰۱۴ تا اوایل ۲۰۱۵م، اكثریت مردم امریكا به این نظر بودند كه ملت امریكا درحال عقب گرد است. این عدم توازن در درامدها، غوغاهای زیادی را در امریكا به وجود آورد كه از جمله می توان از حركت "Occupy Wall Street" نام برد. این غوغاها تا حدی بود كه در انتخابات اخیر ریاست جمهوری امریكا نیز از آن توسط بسیاری از كاندیدان یاد شد.
مسئله ی عدم توازن درامدها در امریكا پرده از فساد اداری در رهبری امریكا نیز برداشت و نمایان گر ادعای مردمی بود كه آن ها صرف نماینده ۱ درصد از آن ها هستند نه از همه. شعار "ما ۹۹ درصد هستیم" تا حدی درین كشور فضاگیر شد كه برنی سندرز در یكی از كمپاین های انتخاباتی اش گفت: «حالا وقتی است كه ما دولتی بسازیم كه نماینده ی همه ی امریكایی ها باشد نه از ۱ درصد. بعد ازین تظاهرات در امریكا و حتی در كشورهای اروپایی؛ از قبیل: انگلیس، هسپانیا، یونان وغیره نیز به راه انداخته شد.
به نتیجه ی جدایی انگلیس از اتحادیه اروپا كه در آن مردم انگلیس با قاطعیت، نظریه های لیبرال-سرمایه داری را رد كردند، حاکی از خستگی مردم اروپا از اقتصاد سرمایه داری است. موج رد شدن نظریه اقتصاد لیبرال در اروپا رو به گسترش است، به گونه ی مثال: در فرانسه حزب محافظه كار نزدیك به داخل شدن به كارزارهای انتخاباتی سال آینده است. در اتریش حزب محافظه كار و بیگانه ستیز نزدیك بود در انتخابات ریاست جمهوری برنده شود و به همین گونه حزب های ملی در كشورهای اروپایی؛ از قبیل: هالند، بلجیم، جرمنی، دنمارك، هنگری و دیگران رو به قوت گیری اند.
جامعه طبقاتی ناموزون بزرگ ترین دست آورد نظام سرمایه داری است. تظاهرات و اغتشاش ها همه نمایان گر این شاخصه این نظام اند و هم چنان بیرون شدن انگلیس از اتحادیه اروپا در ذات خود نشان دهنده ی آنست كه اعتماد مردم نسبت به لیبرال-سرمایه داری در غرب لرزان شده است. مردم در غرب دچار مشكلاتی؛ چون: ناامنی اقتصادی، بی كاری، مشكلات در درامد و عدم مساوات روز افزون اند. گرچه مردم توسط احزاب ملت گرای شان صاحب نظام دیگری به جای سرمایه داری نخواهند شد؛ اما بدون شك روحیه ی رد این نظام شكل گرفته میان مردم بالای سیاست دولت ها و بخصوص بالای سیاست خارجی تاثیرات خود را خواهد داشت.
سوم: مكاتب گوناگون فكری در قبال سیاست های خارجی امریكا و تاثیرات آن ها
در قبال سیاست خارجی، مفكران به اساس باورهای شان به چندین دسته ی خاص تقسیم می شوند. به گونه مثال: یكی از آن گروه نیوكانسروتف ها اند كه با مطالعه ی افكارشان می توان به آن ها لقب نیوكانسروتف های مداخله گر را داد. افكار این گروه به باوری استوار است كه بر وسعت نفوذ امریكا در سراسر دنیا به گونه ی متجاوز تر از قبل همراه و یا بدون نهادها و قوانین بین المللی تاكید دارد.
گروه دیگر "Liberal Internationalists " نام دارد. این گروه كه با مطالعه ی افكارشان به آسانی می توان به آن ها لقب مداخله گران را داد. آن ها بدین باور اند كه دولت های لیبرال می توانند با اهداف لیبرالیزم در دیگر سرزمین ها مداخله كنند كه این مداخله می تواند تحاجم نظامی و یا كمك های بشردوستانه باشد؛ اما خلاف عقاید نیوكانسوتف ها، این گروه خواهان قانونی بودن كارشان از لحاظ قوانین بین المللی هستند.
وقتی این دو گروه در مقابل یك دیگر قرار گیرند، گروه دوم اندكی به قانون نزدیك تر استند؛ به گونه ی مثال: آن ها برای مداخله در كشوری باید موافقت نامه ای از جامعه ملل، تحریمی از "NATO" و یا دعوتی از اتحادیه عرب برای رفتن به جنگ به آن كشورها را دریافت كنند. هردوی این دو نظریه در مخالفت با نظریه سیاست خارجی انزوا، واقعی و غیر مداخله گرا قرار دارند.
نظریه سیاست خارجی عدم مداخله نظریه ی است كه بنابر اساسات آن هیچ كشوری حق مداخله در امور خارجی كشور دیگری را بدون رضایتش ندارد و حتی اگر كشوری اجازه دهد، هیچ كشوری حق مداخله در امور داخلی آن را ندارد. سیاست عدم مداخله كاملاً مجزا از سیاست انزوا است كه گهگاهی با آن مغالطه می شود.
درین اواخر در امریكا نظریه ای در حال تكامل است كه آن را "Alternative right" می نامند که در 2015م، وارد كارزار سیاسی امریكا شد. افرادی كه ازین نظریه پشتیبانی می كنند، كسانی اند كه به حل تهدیدات به تمدن غرب می پردازند، این افراد مهاجرت های بزرگ به امریكا و روابط گوناگون میان مردم امریكا و دیگران را تهدیدی به تمدن غرب می دانند، به افراد وابسته به این نظریه گهگاهی برچسپ ملیت گرا، اسلام ستیز و ضد زن گرا نیز داده شده است. این گروه كسانی اند كه می خواهند جوامع شان توسط خودشان بارور شده، توسط خود شان زیاد شود و توسط ارزش های خودشان در آن حكمروایی صورت گیرد.
افراد وابسته به این گروه گهگاهی كشتار یهودیان توسط هتلر، یهودیان و درستی سیاست ها را به چالش می كشند. حامیان و متخصصین این حركت بعضی اوقات می گویند كه بسیاری از كسانی كه به حمایت از دونالد ترمپ رأی دادند، پیروان همین نظریه بوده اند.
بحران های سیاسی و اقتصادی امریكا تاثیرات زیادی بالای رأی عام در داخل و خارج امریكا داشت. این بحران با كشته شدن افراد زیادی ارتش امریكا و تعداد خود كشی ها در ارتش بدتر شد که این بحران میان مفكرین در امریكا زیر بحث است. مردم عام در امریكا و تعداد كمی از سیاسیون بعد ازین حالت به تأمل زیاد و زیر پرسش بردن حركت "Interventionist" پرداختند و اكثریت مردم عام درین كشور به حركت "Non-Interventionist" روی آوردند.
در فبروری ۲۰۱۱م، رابرت گیتس وزیر دفاع وقت امریکا در بیانیه اش برای نظامیان "West Point Academy" گفته بود: «امریكا هیچ وقت باید جنگ دیگری را به مثابه جنگ عراق و افغانستان انجام ندهد و هر وزیر دفاع دیگر كه به رئیس جمهور مشوره ی فرستادن قوای زمینی را به قاره آسیا و یا به خاور میانه دهد باید به عقلش شك كرد؛ و یا به الفاظ دیگر او گفت كه مداخله دیگری مثل مداخله در امور عراق و افغانستان دیوانه گی است.»
قرار گزارش تحقیق پیو در سال ۲۰۱۳م، كه تحت نام جای امریكا در ۲۰۱۳، در این کشور برگزار كرده بود، در آن ۵۲ درصد از مردم امریكا به دولت امریكا چنین نظر دادند: «امریكا باید كار به كار خود داشته باشد و دیگر كشورها را بگزارد تا خود به سرنوشت خود حاكم شوند.» این بزرگ ترین آمار از مشتركین از سال ۱۹۶۴م، بدینسو است كه هم چو پیشنهادی به دولت امریكا از طرف مردم امریكا داده می شود؛ درحالی كه یك دهه قبل فقط ۱.۳ درصد ازین رأی دهنده گان به این نظر بودند.
قرار تحقیقی كه در باره ی قوای زمینی امریكا در سال ۲۰۱۴م انجام شد، ۷۷ درصد از اشتراك كننده گان به بیرون شدن قوای زمینی امریكا از افغانستان تا آخر سال ۲۰۱۶م، رأی دادند و تنها نزدیك به ۱۵ الی ۱۷ درصد از رأی دهنده گان به اشتراك در مسایل اوكراین و سوریه رأی دادند و متباقی ۶۷ درصد دیگری رأی دهنده گان به گزینه ای رأی دادند كه چنین وضاحت داشت: «امریكا باید فقط در خنثی سازی تهدیداتی اشتراك داشته باشد كه تهدید مستقیم به امنیت ملی این كشور است.» در جریان ریاست جمهوری اوباما بعضی از اعضای دولت فدرال امریكا به شمول اوباما و وزیر خارجه این كشور(جان كری) به مداخله نظامی در سوریه رأی دادند.
در احصایه ی گیری سال ۲۰۱۳م در امریكا ۶۲ درصد از مردم امریكا به بیانیه ای رأی دادند كه چنین صراحت داشت: «امریكا هیچ مسئولیتی در قبال جنگ میان حكومت سوریه و گروه های مخالف ندارد؛ در حالی كه تنها ۲۵ درصد از اشتراك كننده گان با این بیانیه موافق نبودند.
ازین واقعیت ها می شود چنین نتیجه گرفت كه نظریه ی بیشتر امریكایی ها به عدم مداخله امریكا در امور دیگر كشورها تمركز دارد، این واقعیت ها بالای سیاست های رئیس جمهور فعلی امریكا تاثیرات خود را خواهد داشت. نفرت به وجود آمده در مقابل استعمار و به خصوص در مقابل امریكا در دنیا، مداخله ی نظامی مثل مداخله در افغانستان و عراق را تا حدی زیادی برای دولت امریكا سخت خواهد ساخت. دخول نیو كانسروتف ها در اداره ترامپ، امریكا را تشویق به مداخله در معركه های چون جنگ سوریه، خواهد كرد و اگر امریكا این حماقت را از خود نشان دهد، این عمل امریكا، این كشور را از امریكایی كه دنیا آن را می شناسد به دور خواهد انداخت.
چهارم: مرگ قانون بین المللی حتمی است
در دو دهه اخیر، جامعه ملل و قوانین بین الملل از هر نگاهی زیر پاشده است. حمله ی عراق كه توسط نیو كانسروتف ها در ۲۰۰۳م صورت گرفت، یكی از نخستین قدم هایی بود كه جهت ساختن تابوت قانون بین الملل گذاشته شد و گام های بعدی ساختن این تابوت توسط مجاهدین و بیداری اسلامی كه در سرزمین های اسلامی پدید آمد، گذاشته شد كه با عزم متین در مقابل حملات امریكا ایستادند.
از یاد نباید برد كه این همه برای دخول سیاست های اسلامی در داخل توده های امت صورت گرفته است. این جنبه ها كار را برای امریكا بخاطر پیاده ساختن سیاست هایش از طریق قوانین بین المللی كه برای خود ساخته بود، دشوار ساخت. اگر مسلمانان عراق در مقابل این حملات وحشیانه ی امریكا از خود ثابت قدمی نشان نمی دادند، نقض این قانون بین المللی از طرف امریكا هیچ گاهی مد نظر گرفته نمی شد؛ اما این کار امریكا برای خودش درد سر ساز شد.
این تحقیر برای امریكا كم نبود كه مسلمانان شجاع سوریه نیز دست به كار شدند و پرده از استعمار و وحشت غرب برداشتند و جامعه ملل را كاملاً عقیم ساختند. جامعه ملل كجاست وقتی امریكا و روسیه دست به دست هم شده و پلان قتل عام مسلمانان را می ریزند؟ جامعه ملل كجاست وقتی روسیه اطفال بی گناه را حتی در روز نمادین، روز كودك به وحشیانه ترین شكل ممكن بمباردمان می كند؟ جامعه ملل كجاست و قتی حزب و ملیشه های حمایت شده از طرف ایران با كسانی می جنگند كه تنها گناه شان تسلیم نشدن به استعمار و زور گویی های امریكا است؟ جامعه ملل و قوانین بین الملل كجاست وقتی كشورهای فرانسه، امریكا، اردن، تركیه، ایران و روسیه دست به دست هم شده و مسلمانان سوریه را بمباردمان كرده و قصداً شفاخانه ها و خبازی ها را هدف قرار می دهند؟ این جامعه ملل كجاست وقتی مسلمانان فلسطین توسط دولت یهود و مسلمانان كشمیر توسط دولت هند قتل عام می شوند؛ درحالی كه قطع نامه های جامعه ملل دهه های قبل تایید و به مرحله اجرا گذاشته شده است؟ چرا این نهاد صرف وقتی خود را نمایان می كند كه هدف مانع شدن حركت ارتش مسلمانان است تا آن ها را عقیم ساخته و متوقف کند؛ در حالی كه امت بالای آن ها صدا می زند كه بیایند و آن ها را از ظلم ظالمین نجات دهند.
رابرت كاگن یكی از مشهورترین نیوكانسروتف ها در كتابش به نام "ابرقدرت ها هیچ گاهی ازین مقام كنار نمی روند، چیزی كه كشور خسته ما از دنیا بدهی دارد" با این الفاظ آغاز می كند: «در نتیجه ی جنگ جهانی دوم پلان نظم نوین جهانی پا به عرصه وجود گذاشت. این نظم چنان نظمی است كه به رهبری واحد همه كشورهای دنیا تحت حکمرانی امریكا باور دارد؛ اما این پروژه درین روزها دچار سراشیب های زیاد و حتی سقوط شده است. حالات جهان رو به تحول است و مسیرهای نو درحال هموار شدن، ما خود شاهد هستیم كه در بسیاری از مسایل سرنوشت ساز، قوانین و نظم بین الملل كه توسط جامعه ملل رهبری می شود مرده است. این وقتش است كه نهاد جدیدی به جای این نهاد بیاید و جهان را از شر این پروژه خبیثانه نجات دهد.»
نتیجه
- لیبرالیزم رو به زوال است، نه تنها در امریكا، بل در تمام جهان.
- امریكا تقسیم شده است؛ حتی بعد از تعیین رئیس جمهور امریكا، حركت دیگری به وجود آمد كه شعار شان "او رئیس جمهور من نیست" بود. این تفاوت تنها تفاوت میان اشخاص نیست؛ بل نماینده گی از تفاوت های بزرگی بین توده های مردمی می كند.
- در سیاست امریكا از طرف نیوكانسروتف های مداخله گر، مداخله های مبنی بر خنثی سازی تهدید بزرگ خلافت اسلامی و قوت گیری چین خواهد شد؛ چون این دو تهدید بیشتر از زمان بوش امكان پذیر است.
- در سیاست امریكا ناسیونالیست ها نیز دخیل خواهند شد. این ها كسانی اند كه برای پیروزی دونالد ترامپ پا به صندوق ها رأی گذاشتند و می خواهند امریكا را زیادتر در مسایل داخلی مصروف سازند كه این كارشان تطبیق اجندای نیوكانسروتف های مداخله گر را سخت تر می سازد.
- نفرت در مقابل استعمار امریكا، بیداری سیاسی امت اسلامی، انزجار مردم از اداره ترامپ و از شناختی كه در باره اسلام ستیزی این اداره دارند، تطبیق پلان های امریكا را به این كشور سخت خواهد ساخت. عناصر فوق كار را برای مزدوران امریكا كه آنها را تحت نام متحدین محلی پوشش داده، سخت خواهد ساخت.
- قسمی كه قبلاً تذكر یافت، نیوكانسروتف ها نهادهای بین المللی را كه حتی در جریان حكومت لیبرال-انترنشنالیست ها را که ضعیف شده اند، دست كم گرفتند.
- جامعه ملل و دیگر نهادهای بین المللی كه از جمله وسایل قوانین بین الملل بودند، بعد از ضعیف شدن عمومی امریكا و راه یابی نیوكانسروتف ها در اداره ی امریكا بیشتر از پیش ضعیف خواهد شد.
- خیزش ایدیولوژی جدید باعث انهدام ایدیولوژی فعلی است.
برای انهدام هر ایدیولوژی، بودن ایدیولوژی بدیل برای توده های مردمی امر حتمیست؛ گرچه این دلایل همه و همه رجعت به ضعف امریكا دارد؛ درحالی كه امریكا نماد اصلی سرمایه داری است، این عناصر برای زوال این نظام كافی است. این نكات همه و همه بیان گر فرصتی است كه در دست است و آن همانا خیزش ایدیولوژیی است كه توسط دولت مقتدر، خود مردم را از چنگال زهراگین سرمایه داری نجات دهد.
تاریخ گواه این پدیده است، تاسیس خلافت بود كه امپراتوری روم، ابر قدرت آن زمان را به زانو در آورد. این خلافت بود كه رنسانس اروپا را تحت تاثیر خود در آورد و باعث انقلاب ها و ایدیولوژی های جدید شد و اما كشورهای سرمایه داری فرانسه و انگلیس با ایدیولوژی پلیدشان به از بین بردن این دولت مقتدر در آن زمان آستین بر زدند. بعدها اتحاد جماهیر شوروی بود كه با ایدیولوژی كمونیزم، رقیب دولت های سرمایه داری شد و این امریكا بود كه به خاطر جنگ ایدیولوژیك، حتی دست به جنگ سرد زد که بعدها لیبرال-سرمایه داری بدیل كمونیزم شد.
اگر حالا ایدیولوژی دیگری روی كار آمده و قدرت گیرد، می تواند به بسیار آسانی سرمایه داری را به چالش كشانده و راه های جدیدی دیگر پیشنهاد كند و دیوارهای این نظام را كه از قبل لرزان است، بیشتر بلرزاند. این ایدیولوژی باید در جنبه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی راه حل تقدیم کند كه به غیر از اسلام هیچ ایدیولوژی دیگری قادر به این كار نیست.
راه حل های اقتصادی اسلام
اسلام به واحد پول با پشتوانه ی طلا و نقره تاكید دارد. تطبیق این راه حل مانع خوبی سد راه انفلاسیون-انفلاسیون عبارت از افزایش مقدار پول زیادتر از نیاز آن در اقتصاد و یا عبارت از افزایش متداوم قیمت ها و کاهش متداوم ارزش پول است- ناگهانی و ضرورت به سود است. اسلام تقسیم سرمایه را، راه حل اساسی برای حل مشكلات اقتصادی می داند و ضروریات را به اولیه و دومی تقسیم می كند. این راه حل اسلامی به عدم مساوات طبقاتی كه زاده ی نظام سرمایه داری است، نقطه پایان می گذارد.
اسلام از استفاده شدن مردم توسط خودشان جلوگیری می كند. برای این كار اسلام خصوصی سازی منابع طبیعی، به ویژه منابع انرژی را از بین برده است. اسلام نظام مالیه دهی را بیان می دارد كه در آن فقط مردم سرمایه دار و آن هایی را كه قادر به پرداخت مالیه هستند، مالیه می پردازند. اسلام به تمام معنی از سود جلوگیری می كند. نظام خلافت می تواند به ملت های ضعیف از طریق قرض های بدون سود خیلی مفید واقع شده و آن ها را به پا ایستاده كند كه این قانون در نظام سرمایه داری و تحت قوانین بانك های بین المللی "IMF" اصلاً جای ندارد، قرضی كه این بانك ها و این نهاد به ملت های ضعیف از نگاه اقتصادی می پردازند، فقط به خاطر مزدور ساختن آن هاست.
راه حل قانونی اسلام عدالت است. بی عدالتی در نظام سرمایه داری كه زاده ی قانون اصلی این نظام از دموكراسی سرچشمه گرفته است، بودن صلاحیت تقنین در دست طبقه ی نخبه است؛ اما اسلام این بی عدالتی را ریشه كن می سازد. در اسلام صلاحیت تقنین را صرف الله سبحانه وتعالی دارد و اگر مشكلات معاصر پیش آید اسلام از راه اجتهاد به آن پرداخته و مشكل را به بهترین شكل ممكن حل می كند. پروسه ی اجتهاد شامل سه بخش اساسی است: مطالعه ی موضوع معاصر، مطالعه كتاب قرآن و صادر نمودن حكم بالایش با مقایسه به چیزی كه به آن در كتاب قرآن اشاره شده است. این پروسه بدیلی است برای تقنین در سرمایه داری كه استوار بر قوانین سیكولار-دموكراسی بوده و صرفاً استوار بر سازش و منفعت است.
تنها همین نظام است كه می تواند، مرد و زن را به حقوق حقه ی شان رسانده و مردم را بدون تعصبات در قوم، دین، نژاد و رنگ با هم در زنده گی خوب و آرام متحد كند.
راه حل های سیاسی اسلام
این فقط اسلام است كه سیاست را غمخوار امور مردم تعریف می كند. در نظام اسلام به رهبران بار گرانی سپرده شده كه آن را انتقال دهند، نه مانند نظام های چون دموكراسی كه در آن به قدرت رسیدن را برای خود تحفه ای می دانند. سیاست و قدرت در اسلام یك وجیبه است نه مسلك و تجارت.
غرب حتی درین واپسین روزها كه آن را دوره های بیرون آمدن از دوره های سیاه نامیده است، نتوانسته كه حاكمیت قانون را در سرزمین های شان بیاورد و حتی تا حال رهبران از مصئونیت قانونی بر خوردار هستند. این اسلام است كه حتی رهبران را در مقابل قانون به مثابه ی یك فرد عادی می داند. در قدم دوم، مسئول بودن و مسئول ساختن رهبر در اسلام، یك انتخاب نه، بل یك وجیبه است. این وجیبه استجواب از خلیفه و رهبران دیگر، توسط محكمه ی مظالم كه در آن قاضی مظالم صلاحیت استجواب را دارد، مجلس امت، احزاب سیاسی و در كل امت مسئول امر به معروف و نهی از منكر، دستور از رهبر و خلیفه مسلمانان است.
پاكستان به این مقام مناسب است، دولت این چنینی می تواند از هر كشور قویی در جهان اسلام بروز كند. بیایید این جا پاكستان را منحیث دولت مناسب به این كار به بحث گیریم. پاكستان ششمین كشور دنیا از لحاظ وسعت نفوس با معادن بی شمار و عقیده ی عمیق در اسلام است. این كشور هشتمین ارتش را در دنیا داراست و با داشتن بمب های اتم، قوی ترین ارتش در جهان اسلام محسوب می شود. این كشور سابقه و تجربه ی شكست ابر قدرت ها را دارد؛ مثلی که ابرقدرت زمان؛ یعنی اتحاد جماهیر شوروی را به زانو در آورد. پاكستان با تكیه بر زراعت منحیث ستون فقرات این كشور توانایی این را دارد كه نقطه عطف تاریخ اسلام شده و برای برپایی خلافت راشده دوباره بر روش نبوت شود كه این خلافت ایدیولوژی اسلام را به جهانیان خواهد رساند. دشمن این را خیلی خوب می داند و در چندین بیانیه در سال های اخیر به این مطلب اشاره كرده است.
در ذیل به بیانیه هایی می پردازیم كه در صورت آمدن دوباره خلافت بر روش نبوت، پاكستان را منحیث تهدید بزرگ مطرح می كنند. در یك مصاحبه در مارچ ۲۰۰۹م، مشاور قوماندانی مركزی امریكا چنین گفت: «پاكستان با داشتن ۱۷۳ میلیون نفوس، ۱۰۰ بمب اتمی و ارتش بزرگ تر از ارتش ایالات متحده کار را به جایی کشیده كه انقلاب بزرگی در راه است و با آمدن این حالت، همه چیزی را كه ما در تاریخ جنگ با تروریزم دیده ایم تغییر خواهد داد.»
هم چنان گزارشی در ۱۶ نومبر ۲۰۰۹م كه در نیویارك تایمز چاپ شد چنین صراحت داشت: «ترس اولیه ی ما از انقلاب افراطی ها که در پاكستان انجام می دهند، می باشد.» بعداً یكی از فرستاده گان ارشد اداره اوباما برای افغانستان و پاكستان اسم حزب التحریر را گرفت كه هدفش اعاده خلافت بر منهج نبوت است.
دولت هند نیز درین باره بی تفاوت ننشسته است، یكی از مقامات بلند پایه امنیت ملی هند در بیانیه اش گفت: «ترس ما از بمب های اتمی پاكستان است. هم چنان، ترس ما ازین نیست كه ملاها در پاكستان قدرت را در دست گیرند؛ بلکه ترس ما از كارمندانی در دولت پاكستان است كه خلافت خواه هستند كه بعضی ازین ها آروزی داشتن و رهبری ارتش دولت واقعی اسلامی را دارند.»
در یكی از بیانیه های ۵۰ دقیقه ای صوتی هیلاری رودهام كلینتون در مراسم اشتراك پولی كه در فبروری ۲۰۱۶م، شروع و تا سپتمبر ۲۰۱۶م، ادامه داشت چنین گفت: «پاكستان تا آخرین حد توان برای توسعه ی بمب های اتمی خود می كوشد و این كشور با دشمنی عمیقی كه با هندوستان دارد تا آخرین امكانات دست داشته اش به این مسیر روان است.» او هم چنان اضافه كرد: «اما ما ازین هراس داریم كه جهادی ها درین سرزمین قدرت را در دست گیرند و آن وقت درین كشور حتی حملات انتحاری با بمب های اتم را شاهد خواهیم بود؛ بناً حالت ازین بدتر امكان نخواهد داشت.»
تنها این بیانات چشم گیر نیستند كه به قدرت پاكستان در اعاده خلافت تمركز دارند؛ بل عكس العمل ها در داخل پاكستان از طرف مردمی كه حاضر به آوردن خلافت در سرزمین شان هستند، دیگران را به لرزه در آورده است. گرایش افكار عامه در پاكستان تا حدی است كه لیبرال ها درین كشور از تطبیق پلان های شان ناامید شده اند و حتی این ناامیدی را رسانه ای كرده اند. آخرین كار برای این تغییر عالی در پاكستان فراهم آوری قناعت كسانی است كه در قدرت هستند كه بعد ازین مرحله به مرحله شگوفایی امت شروع خواهد شد.
اناتول لیوین در كتابش به نام "پاكستان: یك كشور با استقامت" در باره ی انقلاب درین كشور چنین می نگارد: «در پاكستان همیشه كودتاها به طورعموم توسط دولت و فرماندهان درون نظام صورت گرفته است، نه توسط اشخاص پایین رتبه كه این امر این كشور را از كشورهای افریقایی و دیگر كشورها متمایز می سازد. تنها چیزی كه برای پاكستانی ها ضرور است این است كه تعداد كافی از سربازان پاكستان با فشار اخلاقی و احساسی روبرو شوند و این به اندازه زاینده ی قدرت درین كشور است كه بهای خیلی سختی برای دشمنان شان خواهد داشت. كافیست وظیفه ی شان كه دفاع از پاكستان است و عزت شان كه به دفاع آن از همه چیز گذشته می توانند، توسط فرماندهان شان زیرپا شود تا کودتای دیگری از طرف نیروهای مسلح این كشور به دشمنان نشان داده شود. تا جایی كه من می دانم كافیست كه امریکا یكی از بخش های پاكستان را تحت حمله ی نظامی قرار دهد و فرماندهی پاكستان در امر فرماندهی به نیروهای مسلح این كشور ناكام بماند كه به شكل عموم همه ارتش پاكستان به این انقلاب دست بزنند.»
مطلب فوق الذكر اهمیت كار بالای كسانی را كه مهم اند بیان می دارد، این همان است كه در قضیه قتل اسامه بن لادن رخ داد. ما همه می دانیم كه حالت آن وقت از چه قرار بود، این جا نیز سناریوی همان قضیه تكرار می شود. در خط كنترول همان قضیه رو به تكرار است؛ درحالی كه دولت هند اوضاع را روز به روز خراب تر می كند، پاسخ فرماندهان پاكستان به عساكر محترم و مخلص این كشور اصلاً قناعت بخش نیست.
آن امریكا بود، این هند است و تسلیمی در مقابل دولت هند و امریکا به هیچ وجه با گفتن این كه ما نمی توانیم با یك ابر قدرت بجنگیم توجیه شود. مسئولیت عساكر مخلص در ارتش پاكستان در قبال امت، این مولفه را واضح می سازد كه عساكر در ارتش پاكستان از احساسات كار نگرفته و عاقلانه بسنجند و دست به كارهای نمادین نزنند، قبل ازین كار به صدای دولت خلافت منحیث دولت ایدیولوژیك لبیك گویند و از توان و قدرت كسانی كه این ندا را به آن ها كرده اند، با خبر باشند.
در مرجله ی دوم، دور نمایی كه به آن ها پیشنهاد می شود، باید وضاحت صد درصدی داشته باشد. این مسئولیت دعوتگران است كه كتله ی خود را به بهترین سطح رهبری رسانده و این دعوت را با وضاحت و قوت تمام به مردم و دولت پاكستان که از نخبه ترین و متنفذترین مردم در میان امت هستند، برسانند.
الله سبحانه وتعالی می فرماید:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمْ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یعْبُدُونَنِی لاَ یشْرِكُونَ بِی شَیئًا
[نور: ۵۵]
الله سبحانه وتعالی به كسانی از شما كه ایمان آورده اند و كارهای شایسته انجام داده اند، وعده می دهد كه آنان را قطعاً جایگزین پیشینیان و وارث فرماندهی و حكومت خویش در زمین خواهد كرد(تا آن را پس از ظلم ظالمان، در پرتو عدل و داد خود آبادان گردانند) همان گونه كه پیشینیان(دادگر و مؤمن امت های گذشته) را جایگزین(طاغیان و یاغیان ستمگر) قبل از خود(در ادوار و اعصار دور و دراز تاریخ) كرده است(و حكومت و قدرت را بدانان بخشیده است). هم چنین آئین(اسلام نام) ایشان را كه برای آنان می پسندد، حتماً(در زمین) پابرجا و برقرار خواهد ساخت و نیز خوف و هراس آنان را به امنیت و آرامش مبدّل می سازد(آن چنان كه بدون دغدغه و دلهره از دیگران تنها) مرا می پرستند و چیزی را انبازم نمی گردانند. بعد از این(وعده راستین) كسانی كه كافر شوند، آنان كاملاً بیرون شونده گان(از دایره ی ایمان و اسلام) بشمارند(و متمرّدان و مرتدّان حقیقی می باشند).
عبدالمجید باتی
عضو دفتر مطبوعات مرکزی حزب التحریر