- مطابق
ثقافت اسلامی چیست و چرا قابل تغییر نیست؟
(بخش دوم و پایانی)
احمدصدیق احمدی/نویسنده و استاد دانشگاه
برداشت نادرست از ثقافت و تمدن
آن چه که مسئله را پیچیده ساخته، برداشت نادرست از ثقافت/فرهنگ و تمدن است. چنان چه در کتاب فرهنگ صنف دهم مکاتب افغانستان، فرهنگ را چنین تعریف نموده اند: «فرهنگ عبارت از یک هویتی که هستی اجتماعی و طبیعی به یک ملت می دهد. فرهنگ مُبَیِن و تعیین کنندۀ ارزش های معنوی و چگونه گی مزایای زیستی و اخلاقیِ یک جامعه می باشد. وقتی در مورد فرهنگ یک جامعه یا مردم یا کشوری صحبت می کنیم، منظور ما از آن: رسم و رواج ها، عنعنات، صنایع دستی، سرگرمی ها، ورزش های باستانی، اعیاد، میله ها و جشن های قدیمی، سوگواری ها، افسانه ها، اسطوره ها، روایات و ادبیات شفاهی، ضرب المثل ها و غیره میراث های مادّی و معنوی باستانی مردم که از نسلی به نسلی از گذشته گان به حاضران رسیده، می باشد و...»4
به دنبال آن قالین و نمد بافی و نیز اتن ملی و مهمان نوازی را به بحث گرفته و در بخشِ از آن (نمونه های جهانی و ملی هنرهای اسلامی و نیز تصویر خانه کعبه، مسجد نبوی، مسجد شاه دو شمیره، تاج محل و غیره مکان های تاریخی جهان اسلام را نام برده است. این کتاب از طریق وزارت معارف افغانستان، ریاست عمومی انکشاف نصاب تعلیمی و تألیف کتب درسی توسط بیش از ده تن از دوکتوران، پوهاند صاحبان، علما و متخصصین امور دینی، فرهنگی و ادبی تألیف شده است تا برای صنف دهم مکاتب این کشور تدریس گردد.
مقصود از یاد آوری آن این است که برخی ها عدم لازم بودن تدریس ثقافت اسلامی در دوره دانشگاه را مبنی بر آموزش شاگردان در مکاتب، بسنده خوانده و بر غیر ضروری بودن آن در دانشگاه ها تأکید می دارند. چنان چه (محمد محق) زیر عنوان ثقافت اسلامی می نویسد: «...این که اغلب و اکثریت قریب به اتفاق دانشجویان قبل از رسیدن به دانشگاه آگاهی دینی اساسی را به دست آورده اند، چراکه دست کم در سه ایستگاه آموزشی دیگر نیز توقف کرده و آموزش دینی دیده اند، نخست خانواده، دوم مسجد و سوم مکتب. البته به علاوه آن، امروزه زمینه های بیش تری از طریق رسانه ها و شبکه های اجتماعی نیز فراهم آمده است که بخشی از معلومات دینی را به دسترس مردم و از جمله جوانان قرار می دهد....»
باتوجه به این، آیا شاگردان می توانند با این همه غلط فهمی ها و نیز هجوم فرهنگی بیگانه گان، از خانواده، مکتب و بعد رسانه ها و حتا شبکه های اجتماعی به درستیِ ثقافت اسلامی پی ببرند؟ چنان چه اگر مقصود از یادگیری ثقافت در مساجد-آن هم در دوره ی قبل از مکتب- تنها یادگیری و خواندن الفاظ قرآن و احادیث باشد، هیچ گونه برداشت واضح را برای شاگردان نمی تواند به بار آورد، زیرا فهم قرآن و احادیث تنها در یادگیری الفاظ و عبارات نیست، بل برای آن باید روندی دراز مدت و برنامۀ منظمی در کار باشد. هم چنان اگر مقصد از یادگیری در دوره مکتب، آموزش مضامین هم چو (فرهنگ) باشد که درج نصاب تعلیمی وزارت معارف است، نمی توان از آن حتا تفاوت فرهنگ و تمدن را دانست چه رسد به آن که از مضمون فوق ارزش های فرهنگ اسلام و سایر ادیان و مذاهب دیگر را دانست. پس چگونه و با کدام ضمانت فرزند مسلمانِ افغان قبل از دانشگاه در سه ایستگاه به فهم درستِ ثقافت و فرهنگ اسلامی نایل آید؟! این ها تناقضاتی اند که امروزه جامعه ما سخت از آن رنج می برد.
اما خطرناک تر از سطح مکتب و دانشگاه، در عصر حاضر نهادهایی حکومتی و نیز تطبیق کننده گان قوانین یکجا با تطبیق کننده گان آن همه در خارج از چارچوب ارزش های ثقافت اسلامی بسر می برند. چنان چه برای ایجاد نظام سیاسی و نیز تطبیق قوانین اسلامی اصل نظام سرمایه داری غرب را در نظر گرفته، درج قوانین نموده اند. بگونه ای که این قاعده معروف دموکراسی (مردم مصدر و منبع قدرت اند) را اخذ نموده و آن را قاعده و اساس اسلام معرفی نموده اند؛ این درحالیست که چنین طرز دیدگاه کاملاً با اسلام در تناقض می باشد، زیرا در اسلام حاکمیت تنها از آن شريعت است نه از مردم، و مردم(حاکم) تنها تطبیق کننده آن است نه سازندۀ-و یا وضع کنندۀ- آن.
این ها از اساساتِ تفاوت میان ثقافت اسلامی و سایر ثقافت های دیگر می باشد که باید از همدیگر تمیز شوند. با توجه به این، بر فرزند مسلمان لازم است تا از آوان طفولیت با اساسات ثقافت اسلامی آشنایی پیدا نماید. البته معنی تشويق بر ثقافت اسلامی اين نيست که بايد مسلمانان تنها به آن اکتفا کنند، بلکه ثقافت اسلامی بايد در تثقيف و تعليم اساس قرار داده شود و ثقافت ها و علوم غیر از آن مباح کرده شود، زيرا مسلمان می تواند هر ثقافتی از ثقافت ها را که می خواهد و هر علمی از علوم را که دوست دارد بياموزد، ليکن واجب است که شخصيت اسلامی همانا مرکز اساسی و مهمی باشد که بر اطراف آن کسب هرگونه ثقافت و فرهنگِ بچرخد. مسلمانان بسيار حريص می بودند بر اين که اولاً فرزندان خود را مثقف به ثقافت اسلامی سازند، سپس هنگامی بر محکم شدن اين ثقافت مطمئن می شدند، دروازه را به سوی انواع ثقافت ها باز می کردند؛5 و این شرطی از شرایطِ اخذ ثقافت اسلامی و سایر ثقافت هاست.
برای نخستین بار چه زمانی بر ثقافت اسلامی هجوم آورده شد؟
مسلمانان هنگامی که فارس، عراق، سوریه، مصر، شمال افريقا و اسپانيا را فتح کردند، اين مناطق دارای انواع زبان ها، نژادها، تمدن ها، قوانين و عادات گوناگون بود...، به دنبال آن برای مردم قرآن، حديث و احکام دين را تعليم می دادند و نيز زبان عربی را[به مقصد یادگیری قرآن، حدیث و فقه] به آنان یاد می دادند و توجه خود را بر ثقافت اسلامی محصور می داشتند. بنابر آن هنوز وقت زيادی از حکومت شان بر سرزمين های مفتوحه نگذشته بود که ثقافت قديمی آن ها متلاشی گرديد و تنها ثقافت اسلامی به حيث ثقافت و زبان عربی به حيث زبان اسلام باقی ماند...، بنابر اين ثقافت همه سرزمين های اسلامی باوجود گوناگون بودن اقوام، زبان ها و ثقافت های شان يک ثقافت گرديد که همان ثقافت اسلامی بود. ليکن مسلمانان با آن که مرکز قيادت فکری جهانی را از آن خود می ساختند، ثقافت اسلامی را به زور بالای مردم تحميل نمی کردند.6
تا این که بعدها آهسته آهسته مفکوره های بیگانه؛ مانند: ثقافت[و فلسفۀ] یونان، فارس و هندو وارد سرزمین های اسلامی گردید. پس از آن در اواسط قرن هجدهم میلادی جنگ تبشیری، فرهنگی و سیاسی غرب علیه مسلمانان آغاز شد. چنان چه در یک جبهه به استعمار سرزمین های اسلامی پرداختند و در جبهه دیگر بر ثقافت و فرهنگ اسلام هجوم آوردند تا این که دو ایدیولوژی بر همه ادیان و ثقافت ها پیشی گرفت. چنان چه کمونیزم آمد یک سره موجودیت خالق در ماورای کائنات که اساس ثقافت اسلام را تشکیل می دهد، انکار کرد. این ایدیولوژی همراه با تحمیل تانگ و توپ به ترویج آن پرداخت، ولی دیری نپاید تا این که خودش یک سره دفنِ تاریخ گردید.
پس از آن ایدیولوژی سرمایه داری غرب بگونه ای خطرناک تری آن وارد این کارزار شد. چنان چه در عصر حاضر دیده می شود بسیاری از قواعد بشری اش را بجای احکام شرعی-زیر عنوان تمدن و پیشرفت- وارد سرزمین های اسلامی ساخته است، تاجایی که می خواهند برخی ارزش هایی که زیر عنوان ثقافت اسلامی تدریس می گردد را به عنون (نو سازی) و (بهینه سازی) بجای ارزش های غربی عوض کنند تا نسل آینده از جمله نسل های باشد که وحدت مسلمانان و وحدت نظام سیاسی اسلام را ناممکن بدانند. به این لحاظ یگانه ابزاری که غرب بگونه ی مستقیم در پیش گرفته هجوم و اشغال سرزمین های اسلامی است، و بگونه غیر مستقیم توسط اعمالش ارزش های فرهنگی و ثقافت اسلام را تربیه کنندۀ تروریزم، افراط گرا و بنیادگرا عنوان نموده دست و آستین بر نابودی آن بر زده است، تا جایی که حتا مفکوره (خلافت) و (امارت) که از جمله اساسات ثقافت اسلامی محسوب می شوند را به عنوان مفکوره داعش و طالب سرکوب می نمایند؛ در غیر آن چگونه ممکن است یک مسلمان بی هیچ انگیزه ای بیاید و بعد بگوید که ثقافت اسلامی قابل تغییر است!
هرچند آن چه را که در حال حاضر زیر عنوان ثقافت اسلامی در دانشگاه ها تدریس می گردد، در کل در برگیرندۀ همه مواردی نیست که در چارچوب ثقافت اسلامی از آن یاد کردیم؛ اما با استفاده از این برخی از سیکولران زیر عنوان تغییر و اصلاح مواد درسی مضمون ثقافت در دانشگاه ها، برنامۀ ریشه کن سازی همین ارزش های نیمه جان که برای نسل جوان تا حدی یادآورِ ارزش های ثقافتی است را از سر راه بر دارند.
ظاهراً این مسئله را بر دامن زدن به افراط گرایی و نیز عدم پیشرفت و حل مشکل جامعه پیوند می دهند. در حالی که عمده ترین مشکل جامعه ی ما عدم تطبیق نظام سیاسی کامل اسلام است که ثقافت اسلامی معرفی کننده آن می باشد که در عصر حاضر ترویج و تحمیل نظام بشری غرب، بزرگ ترین مانع این دگرگونی شده است.
در کل اگر چنین تمیزِ میان ثقافت اسلامی و سایر ثقافت ها به ویژه ثقافت سرمایه داری غرب صورت نگیرد، هیچ گاه نسل جوان و دانشگاهی ما نخواهد توانست گُل را از خار، مغز را از پوست و راست را از دروغ تفکیک نماید تا در پرتو حق زیست نموده و جامعه را از استبداد، فساد، خیانت، اشغال و تجاوزِ باطل نجات دهد؛ آن چه که نه تنها جامعه کنونی ما، بل سایر جوامع اسلامی از آن سخت رنج می برد.
منابع
فرهنگ صنف دهم وزارت معارف افغانستان، سال چاپ: 1390هـ.ش
شخصیت اسلامی، جلد اول، النبهانی؛ ص 163.
همان منبع؛ ص 164.