جمعه, ۲۰ جمادی الاول ۱۴۴۶هـ| ۲۰۲۴/۱۱/۲۲م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية

نقش زنان در تأسیس دوباره خلافت اسلامی

هر صاحب بصیرتی که امروز به ماحول حیات خویش نگاهی گذرا اندازد، به وضوح خواهد دید که بشر به سوی حالت نگران کننده ی بی سابقه  سَیر دارد. طوری که از هر ناحیه به ناچاری و تنگدستی مواجه بوده و با گذشت هر ساعت و هر روز، این بدبختی و گمراهی عمیق تر شده و همه انسان ها را با خود درین ورطه انتقال می دهد. این حالت در تمام کشورهای جهان قابل مشاهده بوده و ملموس ترین مورد برای اثبات این ادعا همانا خیزش های مردمی سراسر جهان بوده که با درنظرداشت عوامل مختلف؛ هیچ کشوری حین نوشتن این مقاله آرام و راحت نبوده، بلکه با نوعی انقلاب مردمی روبروست. از بحران اقتصادی گرفته تا بهار عربی، تصرف وال ستریت و بالاخره شامل سایر بحران های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورها می شود. 

امت اسلامی نیز به عنوان بخشی از بشریت امروزی ازین نوع مشکلات به دور نمانده حتی در حالت خراب تر و نامساعدتری نسبت به سایر انسان ها زندگی دارد. زیرا گرچه مشکلات و نابسامانی ها در عصر کنونی به یک پدیده طبیعی مبدل گشته است ولی مسلمانان از آن جائی که خود صاحب نظام نبوده و نظام های خلاف عقیده و ارزش های اساسی آنان بالای شان تطبیق می شود، بیش تر از همه آسیب پذیر گشته اند. همین امر سبب شده تا امت در انحطاطی فرو رود که در تمام ابعاد زندگی چه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و یا اجتماعی مستقل نبوده و به غرب نیازمند گردد و موقفی را که شایسته ی این امت است و از طرف خالق عطا گردیده، نداشته باشد.

بنأً برای مسلمانان فرض است تا خود را از انحطاط رهانیده و دوباره به اصل خود برگردند تا بدین ترتیب نه تنها سعادت دارین را به دست آرند بلکه همه ی انسانیت را از گودال بدبختی ها نجات دهند. و این ممکن نیست مگر توسط راه و طریقی که اسلام به عنوان ایدیولوژی و عقیده طرح کرده است که آن کار برای تأسیس دوباره دولت اسلامی است که اسلام را در تمام عرصه های زندگی بشریت به شیوه انقلابی تطبیق و به جهان حمل  می کند. و حکم آن بدون اختلاف و اندک ترین تردید و شک از اهم ترین فرایض و واجبات محسوب می شود. و چون طبیعتاً جامعه اسلامی متشکل از مردان و زنان است و زنان نقش برازنده ی خویش را در طول تاریخ اسلام ادأ کرده اند، فرضیت این حکم متوجه زنان نیز بوده وهست. همان طوری که زنان در گذشته از خانه و پرورش فرزندان گرفته تا میدان اجتماع، سیاست، اقتصاد و حتی جنگ با درنظرداشت احکام اسلام به درستی و برجستگی درخشیدند؛ بازهم نقش خود را ادأ و در احیای خلافت و تطبیق نظام الهی کوشا باشند. و در اثر غافل ماندن و یا بی پروائی درمقابل فرایض آن هم مهم ترین فرض که ترک آن از جملۀ گناهان کبیره بوده و در آخرت وعید الهی متوجه ما خواهد شد. پس در مقاله هذا توجه ما برین است که زنان مسلمان افغانستان را از مسوولیت اسلامی و تاریخی شان آگاه سازیم تا به إذن الله سبحانه و تعالی برای نجات خود و امت برای تأسیس دوباره سپر ما یعنی دولت اسلامی فعالیت شان را آغاز و تشدید کنند.

خطاب شارع تنها متوجه مرد نیست:

درحقیقت هر انسان درین کره ی زمین مکلف بوده و از هر انسان پرسیده خواهد شد، درین راستا هیچ بهانۀ قابل قبول نبوده و هر فرد چه مرد و چه زن مسئولیت خود را خودش به دوش می کشد. تطبیق اسلام تنها مسئولیت مردان نبوده بلکه زنان نیز درین رأستا مسئول اند و به خاطر تأسیس خلافت که اسلام را تطبیق می کند طریقه خاص تعیین شده که هدف نهايی آن موفقیت در امتحان زندگی و رضامندی الله سبحانه و تعالی می باشد، که در نتیجه آن درين دنيا اسلام توسط دولت اسلامی (خلافت) تطبیق می گردد و در آخرت سبب نجات از جهنم و ورود به جنت می شود. برای تحقق این هدف، یگانه راه، حمل دعوت بوده که درمورد آن الله سبحانه و تعالی در قرآن چنين فرموده است:

  ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ

[نحل، 125]

"ای پیامبر! مردم را به راه خالقت دعوت کن و با ایشان به شیوه هرچه نیکوتر و بهتر گفتگو کن; زیرا پروردگارت به حال کسانی که از او منحرف و گمراه اند آگاه است و به همین ترتیب به حال راه یافتگان نیز دانا است."

و حمل دعوت چه از سوی افراد، گروه ها و یا دولت باشد، یگانه راه انتشار و پخش اسلام بوده که آن حضرت صلی الله علیه وسلم خود در قدم نخست این طریقه را درپیش گرفتند. و یک بخش اساسی حمل دعوت و مبارزه فکری – سیاسی امر بالمعروف و نهی عن المنکر بوده که قرآن آن را بر همه امت اسلامی بدون تفکیک جنسیت شان فرض قرار داده است. گرچه درین مورد آیات و احادیث بی شمار وجود دارد ولی ما درینجا فقط به یک آیت اکتفا می کنیم. آنجا که الله سبحانه و تعالی در کتابش می فرماید:-

  وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ 

[توبه: 71]

"مردان و زنان مؤمن، برخی دوستان و یاوران برخی دیگرند. همدیگر را به كار نیك می‌خوانند و از كار بد نهی می کنند، و نماز را چنان كه باید می‌گزارند، و زكات را می‌پردازند، و از خدا و پیامبرش فرمانبرداری می‌كنند. ایشان كسانی اند كه خداوند به زودی ایشان را مشمول رحمت خود می‌گرداند. (این وعده خداست و خداوند به دروغ وعده نمی‌دهد و از وفا به آن هم ناتوان نیست. چرا كه) خداوند توانا و حكیم است."

قرآن در هر جائی که از فرضیت تطبیق اسلام، فرضیت دعوت و فرضیت امر بالمعروف و نهی عن المنکر یاد می کند، میان مرد و زن اصلاً فرقی قایل نشده و این نصوص به شکل عام برای هر دو جنس وارد گردیده است. بدین معنی که اگر زنان از رعایت این احکام سر زنند یا تساهل نمایند، همان گونه که در ترک نماز گناه عاید شان می شود، درینجا نیز به عین ترتیب گنهکار خواهند شد.

و یک زن مسلمان درجریان حمل دعوت به سایر زنان می تواند از شیوه ها و اسالیب مختلف استفاده کند. به عنوان مثال، سخنرانی ها، بیانیه های اسلامی و اظهار نظر از طریق نوشتار وغیره تمام این ها مشروط برین که به مفکوره تغیر کامل جامعه ارتباط داشته باشد، کارهای سیاسی اند. هم چنین یک زن می تواند دعوت را به خویشاوندان، دوستان، همسایگان، همکاران و بالاخره تمام امت برساند. زیرا الله سبحانه و تعالی همه ی مسلمانان را مکلف نموده تا فقط از آن چه وی فرستاده پیروی کنند نه از خواهشات شان، آن جا که می فرماید:

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُّبِيناً  

[احزاب: 36]

"هیچ مرد و زن مؤمنی را در كاری كه خدا و پیامبرش فیصله كرده باشند (و آن را مقرّر نموده باشند) اختیاری از خود ندارند (و ایشان باید تابع خدا و رسول باشد). هر كس هم از دستور خدا و پیامبرش سرپیچی كند، گرفتار گمراهی كاملاً آشكاری می‌گردد."

نمونه های از موقف اجتماعی و سیاسی زنان مسلمان-از دیدگاه تاریخ: 

تمام زنان مؤمنی که در قرآن وسیرت پیامبر صلی الله علیه وسلم ذکر شده اند بدون هیچ نوع شک وتردید باوجود مشکلات فراوان و تحمل سختی های زیاد در راه حق باز هم ثابت قدم واستوار باقی ماندند. بر همین مبناست که الله سبحانه و تعالی در قرآن آن ها را ستایش کرده است. مثلاً اولین کسی که اسلام را قبول کرد خدیجه الکبری رضی الله عنها یک زن بود و اولین شهید در راه اسلام هم بی بی سمیه رضی الله عنها نیز یک زن بود. به همین شکل زنان در طول تاریخ نقش مهم و فعالی را ایفا نموده اند و آن ها مثال عالی از قوت ایمان یک زن مسلمان برای ما هستند. هم چنان، الله سبحانه و تعالی در قرآن مثال آسیه همسر فرعون را می دهد كه او چنین به خالق خود دعاء می كرد.

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ 

[تحریم: 11]

" و خدا از میان مؤمنان، زن فرعون را مثال داده است که گفت: پروردگارا! برای من در بهشت، نزد خودت خانه‌ای بنا كن، و مرا از فرعون و كارهایش رهائی‌بخش، و از این مردمان ستمكار نجات بده."

همچنان الله سبحانه و تعالی به مریم مادر عیسی چنین اشاره می کند.

وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ 

[تحریم: 12]

" و مریم دختر عمران كه دامن به گناه نیالود و خود را پاك نگاه داشت، و ما از روح متعلّق به خود در آن دمیدیم، و او سخنان پروردگارش و كتاب هایش را تصدیق كرد، و از زمره مطیعان و فرمانبرداران خدا بود."

علاوه برآن، فاطمه دختر خطاب و خواهر عمر رضی الله عنه درحالی که عمر رضی الله عنه هنوز غیر مسلمان بود، اسلام را پذیرفت. از ابن عباس روایت است كه از عمر رضی الله عنه درباره این که چگونه اسلام را پذیرفت پرسیدم؛ وی رضی الله عنه فرمود: سه روز بعد از این كه حمزه اسلام را پذیرفت من نیز به اسلام رو آوردم. بدین ترتیب: زمانی که از خانه خود بیرون رفتم در راه با یك مردی از قبیله مخزوم روبرو شدم، از او پرسیدم كه آیا تو دین محمد را به دین پدرانت ترجیح می دهی؟ در جوابم گفت: كسی که به تو نسبت به من نزدیک تر است قبل از من این كار را انجام داده؛ پرسیدم كه او كیست؟ گفت: خواهرت و شوهر او. با شنیدن این حرف با شتاب به طرف خانه خواهرم رفتم دیدم كه دروازه از داخل قفل بود و از داخل صدا می آمد. وقتی در را باز كرد، داخل رفتم و پرسیدم كه آن چه شنیدم صدای چه بود؟ خواهرم گفت كه صحبت می کردیم. زمانی که به فرقش کوبیدم به خشم آمده گفت كه ما این كار را انجام می دهیم خواه تو خوش باشی یا نه... وقتی که دیدم از سرش خون جاری شد بسیار احساس پشیمانی كردم و برایش گفتم.. آن كتاب مقدس را برایم نشان بده؟ (این واقعه را ابن حجر عسقلانی روایت کرده است). به این ترتیب حضرت فاطمه که در ایمانش ثابت بود باوجود حمله ای برادرش تكانی نخورد. 

مثال دیگر از ام حبییبه دختر ابوسفیان است که البته پدرش هنوز به اسلام مشرف نشده بود و از سرسخت ترین دشمن اسلام به شمار می رفت اسلام را پذیرفت و همراه با شوهرش عبدالله ابن جهش به منظور فرار از زجر و شکنجه ای که به خاطر عقیده شان متوجه آن ها بود به حبشه مهاجر شدند. شوهرش در حبشه اسلام را ترک وعیسویت را قبول کرد و کوشش کرد تا ام حبییبه را نیز به قبول دین عیسویت وادار کند اما ام حبییبه باوجود زجرهای که به حیث یک مهاجر تحمل می کرد اسلام را ترک نکرد و همچنان ثابت قدم و استوار باقی ماند.

مثال دیگر؛ حریثه بنت الموامیل خواهر ام عبیس می باشد كه مردم او را به نام ظنیره الرومیه می شناختند. او یك كنیز بود و از جمله كسانی بود كه اسلام را در اوایل پذیرفته بود. وی زجر و عذاب زیادی را به خاطر عقیده ی خود تحمل کرده بود. ابوجهل و حضرت عمر قبل از مسلمان شدن، او را به شدت شكنجه می کردند. او بعد از آن كه اسلام را قبول كرد؛ آن قدر مورد عذاب و شكنجه قرار گرفت كه حتی بینایی خود را از دست داد. همچنان ام کلثوم بنت عقبه بن ابی میت با این وجود که فامیلش به پرستش چندین خدا معتقد بود، اسلام را پذیرفت. او به مدینه هجرت كرد تا طبق قانون اسلام زندگی کند.
در عین راستا، تعداد زیادی زنان به دلیل پذیرفتن اسلام شكنجه و عذاب فراوانی را متقبل شدند که یكی از مشهورترین آن ها (الله سبحانه و تعالی شهادتش را بپذیرد)؛ سمیه– طوری که قبلاً ذکر شد – اولین زن شهید در تاریخ اسلام بود. او مادر عمار بن یاسر و هفتمین كسی بود كه اسلام را قبول نموده بود. قبیله المغیره او را مورد عذاب شدید قرار دادند. مردم به چشم خود دیده اند كه او را در حضور پسر و شوهرش بالای ریگ های سوزان مكه تعذیب می کردند. پیامبر صلی الله علیه وسلم او را که پیر و ضعیف بود با گفتن این کلمات كه «این عذاب را با حوصله مندی تحمل كن زیرا الله سبحانه و تعالی برای تو وعده بهشت داده است» تسلیت می داد. ابوجهل هم از جمله كسانی بود كه او را شكنجه می كرد؛ او خود را به عذاب بیش از حد تسلیم نمود و از بین رفت و اولین شهید در راه اسلام گشت.

مسوولیت ما!؟

شهامت و توانایی که از زنان مذکور یادآوری شد و ستم های که زنان در جهان امروز تحمل می کنند همه وهمه به خاطر دین و عقیدۀ آن ها بوده و اطاعت از الله سبحانه و تعالی مطابق اوامر وی ونفرت از نظام های باطل می باشد. زیرا برای مسلمانان هرگز جائز نیست که باوجود داشتن نظام اسلامی (خلافت) که از جانب الله سبحانه و تعالی نازل شده است تحت نظام های ساخته شده دست بشر زندگی کنند. که آن نظام های باطل بر اساس طغیان و سرکشی درمقابل الله سبحانه و تعالی ایجاد شده و از حل مشاکل انسان عاجز مانده اند. و بزرگ ترین بدبختی زمانی ظهور کرد که بعد از سقوط سوسیالیزم؛ نظام سکولر و استنباط شده از ایدیولوژی کپیتالیزم (مبتنی بر مفکوره جدایی دین از زندگی)، به نام دیموکراسی بالای تمام دنیا حاکم شد. این نظام باطل در کشورهای اسلامی هم تطبیق می شود که درنتیجه آن تمام جامعه در عرصه های گوناگون زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به مشکلات طاقت فرسا مبتلا شده اند. امت اسلامی که در گذشته ابرقدرت جهان بود باوجود ایمان به دین صحیح در انحطاط فرو رفته و در مشاکل و بحران های بی حد و مرز غرق شده اند. این حالت طبیعی است زیرا مسلمانان از تطبیق نظامی که الله سبحانه و تعالی نازل کرده (خلافت) دست کشیدند. الله سبحانه و تعالی در قرآن عظیم الشان می فرماید:

قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى

[طه: 123]

"از بهشت پائین شوید که برخی از شما دشمن بٍرخی دیگری خواهند شد; پس هرگاه هدایت من برای شما آمد هر که از آن پیروی کند گمراه و بدبخت نخواهند شد."

خلافت نوع نظام حکومت داری در اسلام است و یگانه نظامی است که سبب دفاع از دین، خون و مال امت می شود. الله سبحانه و تعالی وحدت سیاسی، عقیدوی، اتفاق و یک بازو بودن مسلمانان را واجب نموده و آن ها را از هر نوع تعصب و تبعیض نژادی، قومی و مذهبی به قاطعیت نهی کرده است. خلافت نظامی است که الله سبحانه و تعالی آن را برای آسایش تمام بشریت  نازل نموده است تا تحت سایه آن مسلمانان تمام عرصه های زندگی خویش را به اساس اسلام تنظیم و به تطبیق همه جانبه اسلام بپردازند. طوری که در رأس دولت خلافت اسلامی خلیفه قرار داشته تا امور حکومت را به پیش برده و جانشین آن حضرت صلی الله علیه وسلم در حکومت و سیاست باشد. خلیفه حاکم مشروع امت اسلامی است که تنها دین وی سبحانه و تعالی را تطبیق می نماید؛ چنان چه ابوهریره روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است:

إنما الإمام جنه یقاتل من ورائه و یتقی به صحیح مسلم

"هر آئینه امام (خلیفه، رئیس دولت) سپری است که از عقب وی جنگ شده و (در مشاکل و هجوم) به وی پناه برده می شود."

خلافت راه روشنی است که بدون آن مسلمانان راه خود را گم می کنند. خلافت برای مسلمانان رهبری در امور دینی و دنیویست. سقوط خلافت منجر به آغاز بدبختی مسلمانان و پامال شدن ارزش های آنان و پارچه شدن سرزمین های آنان به شصت کشور و تقسیم نمودن ایشان به مرزهای جداگانه، ایجاد نفاق مذهبی، ضیاع صنایع و سرمایۀ شان شده است. امروز کفار اکثریت کشورهای اسلامی را تحت استعمار درآورده وتمام امت را از نعمات و حقوق شان محروم نموده اند. صدها برادر و خواهر مسلمان ما به اشکال مختلف و بی رحمانه به قتل می رسند وبرادران و خواهران مسلمان ما که شب و روز در راه الله سبحانه و تعالی برای تأسیس دوباره خلافت اسلامی زحمت می کشند و یا به جهاد فی سبیل الله پرداخته اند، در زندان های وحشتناک مانند گوانتانامو، بگرام، فالوجه، ابوغریب و... شکنجه می شوند. 

پس ای خواهران مسلمان! این دعوت مخلصانه از طرف خواهران حزب التحریر شماست: ما زنان در حزب التحریر شما را متوجه حالتی می سازیم که دولت خلافت در مدینه توسط پیامبر محبوب ما حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم تأسیس شده بود و صدها سال قدرت اول جهان بود، اکنون از میان برداشته شده و در اثر سقوط خلافت؛ امت در انحطاط شدیدی فرو رفته است. با گذشت زمان، مشکلات تشدید یافته و وحدت امت از بین رفته، امور آن ها به دست کفار افتاده است. حاکمان سرزمین های اسلامی بالای امت فشار وارد نموده و هیچ شرمی از بردگی خویش نسبت به غرب ندارند. این حاکمان با همکاری کفار به قصد از بین بردن مسلمانان و اسلام مبارزه می کنند. 

درحقیقت یک مسلمان واقعی درمقابل این همه حوادث بی طرف بوده نمی تواند. گذشته از آن، برای یک مسلمان مناسب نیست که مأیوس باشد و یا خود را پنهان نماید، درحالی که او دینی دارد که دارای سیستم خلافت بوده و می تواند تمام مشاکل بشر را حل نماید. بنابرین برای هر مسلمان اعم از مرد وزن لازم است تا به فعالیت جهت تاسیس خلافت قیام کنند. زنان در حزب التحریر میان شما برای تاسیس خلافت به شکل آگاهانه فعال هستند. آن ها این دعوت را برای شما رساندند و شما را دعوت می کنند و از شما می خواهند که این دعوت را کاملاً درک نموده و با خواهران تان در راستای تاسیس خلافت بر منهج رسول الله صلی الله علیه وسلم تلاش نمایید تا آیندۀ شما نسبت به امروز بهتر شود و در آخرت نزد الله سبحانه و تعالی کامیاب و موفق گردیده و در جمع صحابیات رضی الله عنهن حشر شوید.

منبع:

برگرفته شده از کتاب «نقش زنان در تأسیس خلافت» تألیف بخش زنان حزب التحریر-ولایه پاکستان، با تلخیص و اضافات لازم

مرتب: عایشه و زینب

 

ادامه مطلب...

مدرنیزم اروپایی و پیشرفت در اسلام

اصطلاح مودرن از ریشه لاتین «modo» اقتباس گردیده است. این اصطلاح در ساختار اصلی و ریشه یی خود در جامعه اروپا به مفهوم «مطابق روز بودن» یا در جریان بودن دانسته میشد. و این مفهوم نیز به معنی تمایز و تفاوت میان امور و پدیده های نوین یا جدید با امور و پدیده های کهن و قدیمی مورد استعمال قرار می گرفت.

در فرهنگ آکسفورد، اصطلاح مدرنیزم به عنوان نماد اندیشه ها و شیوه های نوینی به کار رفته است که جایگزین اندیشه ها و شیوه های سنتی گردیده و همه جوانب و زمینه های زندگی فردی و اجتماعی انسان غربی، به ویژه جنبه های مرتبط با دین، معرفت دینی، هنر و زیبایی او را در بر گرفته است.

یکی از عرصه های مهمی که مودرنیزم در اروپا  منشأ تحولات و جهت گیری های تازه ای بوده است، حوزه دین و روحانیت است. در این رابطه مودرنیزم به صورت نهضتی برای ایجاد تغییر و تحول یا مودرنیزه کردن آراء و عقاید دینی و کنار گذاشتن، یا لااقل جرح و تعدیل در پاره ای از اعتقادات رایج و غالب در حوزه کلیسا مطرح شد. بعداً این پروسه در میان عام مردم غرب گسترش پیدا کرد، تا سرحدی که غربی ها مودرن بودن و مودرن زیستن را در مودل زندگی عاری از دین پنداشتند. یعنی اروپاییان طوری فکر کردند که مودرن بودن توأم با دین امکان پذیر نبوده و برای این که به یک زندگی مودرن و معاصر دست یابند باید دین را از زندگی خویش دور سازند.

جایگاه دین در مدرنیزم:

در دیدگاه متفکرین غربی، هر امر جدید و هر اندیشه نوینی، مودرن نمی باشد. بلکه اندیشه مودرن، اندیشه ای است که دارای ویژگی خاصی بوده و از هرگونه قیدی بویژه قیود دینی کاملا رها و آزاد باشد و تا زمانی که آموزه های دینی  بر اندیشه ای حکومت کند هر چند آن اندیشه نسبت به اندیشه های متفکرین سابق، اندیشه جدیدی باشد باز هم مودرن نخواهد بود. از همین جهت، تمدن جدید اسلامی که در قرن هفتم در صحنه حیات بشری ظهور کرده است، از نظر متفکرین غربی جدید و مودرن نمی باشد. اما در جریان قرن نوزدهم تحلیل گران غربی، پدیده نوگرایی را در بستر دین و اندیشه های معرفت دینی مورد تأکید قرار داده  و به تعریف مودرنیزم در بستر دین پرداختند. به نظر این گروه، مودرنیزم در راستای دین جنبشی است که در سده های نوزدهم و بیستم به وقوع پیوست و تلاش کرد تا از منظر تاریخی، میان مسیحیت و یافته های جدید علم و فلسفه مودرن، وفاق و آشتی ایجاد کند. مدرنیزم در بستر دین اساسا از اینجا ناشی شد که در مطالعات دین شناسی پیشنهاد به کارگیری شیوه های جدید نقد و بررسی متون دینی از جمله عهد قدیم و جدید، و نیز شیوه های نوین نقد تاریخ دین مورد تأکید قرار گرفت. در نتیجه، بر جزم تاریخی و قوانین و دستورات دینی، کم تر تأکید شد و متقابلا بر جنبه ها و مسائل انسان گرایانۀ دین، بیش تر پافشاری به عمل آمد. در حقیقت روحانیون اروپا تلاش کردند تا وفاقی میان تجددگرائی و کلیسا ایجاد نمایند، ازینرو آنان از موضع اصلی عیسویت عقب نشینی نموده و صرف بر جنبه های انسانگرایانه ‌دین شان تأکید کردند، تا باشد که در جریانات نهضت فکری اروپا آنان عقب نمانند. 

عوامل دین گریزی در مدرنیزم:

  1. مقارن شدن پیشرفت غرب در زمینه علوم تجربی و صنعتی با کنار گذاشتن دین: عصر نوگرائی که از پیامدهای مهم آن در اروپا می توان جدا سازی دین از دنیا دانست با پیشرفت سریع و چشمگیر علم همراه بود. این پیشرفت که ابتدا در زمینه های ریاضیات، نجوم و فیزیک ظهور کرد از زمان دانشمندانی مانند گالیله و کپلر شروع شد و با تغییر بسیاری از عقاید قطعی آن دوران (مانند اوضاع و احوال منظومه شمسی) همراه شد و با ظهور نیوتن به اوج خود رسید. تلاش ها و کشف های برجستۀ نیوتن به اندازه ای مهم و فراگیر بود که توجه بسیاری از غربی ها را به خود جلب کرد. درواقع کار گالیله و نیوتن امور زیادی را به چالش فرا خواند ( از سوء استفاده کلیسا از نام دین  در عرصه قدرت، و اعمال نفوذهای نامنصفانه دانشمندان تا روش عجیبی که روحانیون برای استخراج حقایق علمی از کتاب مقدس به کار بردند.) اما نافذترین و مهم ترین نتیجه عبارت بود از توجه به رابطه میان علم و دین. به نوعی می توان منازعه میان گالیله و نیوتن با کلیسا را یکی از مراحل جدا شدن تدریجی دین (عیسویت) از علم تلقی کرد.

به فاصله کوتاهی که از آغاز این حرکت های علمی می گذشت، غرب، بر اساس میل زائدالوصف به نوآوری ها و اکتشافات و اختراعات، و به پشتوانه دیدگاه منفعت طلبانه خود، زمینه ای مناسب را برای رشد اندیشه های علمی و تجربی و استفاده از دستاورد های فکری و صنعتی را فراهم آورد. این دو مقوله عقیدتی و صنعتی، مقارن با یکدیگر تحقق یافت تا آنجا که  به اشتباه گمان بر این شد که گویا دست کشیدن از دین، به عنوان برترین عامل زمینه ساز برای پیشرفت غرب در زمینه علوم تجربی و صنعتی بوده است.
2. تقارن حاکمیت دینی با ظلمت و جهالت در قرون وسطی:

متفکرین نوگرایی (تجدد گرایی) از طریق فعالیت های گسترده فرهنگی شان در اروپا از قبیل تبلیغات در روزنامه ها، مجلات، مقالات و کتب در اذهان مردم عام اروپا طوری جلوه دادند که عامل اصلی عقب مانی اروپا در جریان قرون وسطی دین بوده است و ازهمین لحاظ است که بنام قرون تاریک یاد میگردد. پس دین عامل عقب مانی و ظلمت است نه عامل  پیشرفت و رستگاری.
3. عدم توانایی روحانیون غربی به پاسخگویی به شبهات:

بسیاری از شبهات و مشکلات عقیدتی در اذهان مردم غرب رسوخ کرده بود که روحانیون کلیسا از عهده پاسخ به آن ها بر نمی آمدند و گویا اصلاً برای آن ها پاسخ روشنی جز توجیه جانبدارانه و متعصبانه نمی یافتند. علاوه بر این، خرافات و اسطوره های نفوذ یافته در دین، ساختار  دین(عیسویت) را از درون آسیب پذیر ساخته و راه را برای انکار مفاهیم و مسایل دینی گشود و زمینه را برای ایجاد مجموعه افکار جدید و سازگار با بینش و نگرش روشنفکران غربی فراهم آورد.  
در مجموع، عواملی نظیر عاجز ماندن کلیسا از مباحثات عقلی، بی بهره بودن آن نظام از سیطره استوار علمی، عدم شناخت جهان و انسان، تفسیر ناروا از دین، فاصله مابین گفتار و رفتار کشیشان و سایر روحانیون کلیسا، عدم توانایی روحانیون کلیسا به طرح و پرداخت شبهات دینی و ارائه پاسخ لازم و مناسب به آن ها و علم گرایی را می توان از عوامل زمینه ساز دین ستیزی و ترویج دین گریزی در اروپا به شمار آورد.
اما جالب اینجاست عواملی که باعث نزول امت اسلام از جایگاه اصلی شان در سطح جهان گردید، کاملاً  عکس عواملیست که باعث پیشرفت در اروپا شد. یعنی به راستی که دین(عیسویت) در اروپا مانع پیشرفت و سعادت جامعه گردیده بود،‌‌ زیرا زمامداران اروپایی در توافق با کلیسا تحت نام آموزه های دینی از هیچ نوع ظلم و ستمی در حق مردم عقب مانده اروپا دریغ نورزیدند.
 در حالیکه اسلام نه تنها که مانع پیشرفت و سعادت برای امت اسلام نیست،‌ بلکه ترقی و پیشرفت را بالای امت اسلامی واجب گردانیده است. ولی متاسفانه گروها و حرکت هایی در میان امت اسلامی پدیدار گردیدند که پیشرفت و ترقی را از مودل اروپایی(جدایی دین از دولت) الگو گرفته و همواره در پی افکاری رفتند که در فراز و نشیب های تاریخ اروپا پرورش یافته است.
بناً در جامعۀ امروزی، به خصوص در افغانستان، از یک طرف فکر مودرنیزم اروپایی که با دین ستیزی توأم میباشد وارد اجتماع مسلمانان گردیده است  و از طرفی عدم آگاهی و دسترسی ملاها و مولوی ها به علوم معاصر و تکنولوژِی جدید، باعث گردیده است تا مردم در افغانستان به خصوص قشر جوان مودرن زیستن را در غیر اسلام جستجو نمایند.

در حالیکه استنباط احکام در مورد لوازم و وسایل جدید تکنولوژیکی و علمی فرض کفایی میباشد. یعنی اگر حکم اسلام در مورد مسائل مختلف از قبیل تکنولوژی، سائینس و غیره اختراعات علمی استنباط نگردد، مسلمانان بصورت کُل مسؤل بوده و فرض را ترک کرده اند. زیرا حکم الله سبحانه وتعالی شامل تمام اشیا، حالات و پدیده های جدید تا قیام قیامت میگردد، و بالای مسلمانان واجب است که در میان آنان مجتهدینی باشند تا حکم الله متعال را در موارد مختلف استنباط نموده و به مردم برسانند که حکم استفاده ازین وسایل چگونه میباشد. 

اسلام دینیست که بالای مسلمانان فرض گردانیده است که نباید لحظه یی بدون پیشرفت های علمی و تکنولوژیکی به سر برند. یعنی بالای مسلمانان واجب است تا خود را حد اقل به سویۀ کفار از هر لحاظ آماده سازند. طوریکه الله سبحانه وتعالی درین مورد چنین می فرماید:

وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ }

و هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا با اين [تداركات] دشمن الله و دشمن خود را بترسانید.

درین آیت الله سبحانه وتعالی ارهاب کفار را قرینه بر وجوب آمادگی قرار داده است. یعنی امت مسلمه باید از لحاظ قدرت طوری آماده و مجهز گردند تا کفار از آنان در هراس باشند. این امر زمانی متحقق میگردد تا مسلمانان در هر امریکه امروز شامل قدرت میگردد نسبت به کفار دست بالاتری داشته باشند. مطابق آیۀ مبارکۀ فوق مسلمانان باید از لحاظ اقتصادی، سیاسی  و نظامی از تمام قدرت های دنیا برتری داشته باشند. اما این امر متحقق نمیشود تا اینکه مسلمانان وسیلۀ دستیابی به آن را فراهم نسازند که همانا علم و دانش معاصر میباشد. پس بر مسلمانان فرض است تا امت مسلمه را به قوی ترین قدرت اقتصادی جهان مبدل سازند، قوی ترین ارتش دنیا مجهز با اسلحۀ اتمی را برای امت اسلامی آماده سازند و پیشرفته ترین تکنولوژی دنیا را در اختیار داشته باشند. این ها همه فرایض اند و باید به حیث فرایض و وجوبات مهم و جدی تلقی گردند. یعنی از طرف الله سبحانه وتعالی بالای ما مسلمانان امر گردیده است تا در هیچ عرصه یی از لحاظ پیشرفت و ترقی در علوم معاصر و مودرن از کفار عقب نمانیم.
بناً ما مسلمانان نبا  ید افکار اروپایی (دین ستیزی) را در میان خویش ترویج نموده و طوری تصور نمائیم که گویا پیشرفت و ترقی با اسلام ممکن نیست. بلکه این را باید بوضاحت درک کرد که پیشرفت و ترقی در اسلام یک فریضه است. و اگر مسلمانان از سایر ملت ها عقب بمانند، فرایض الله سبحانه وتعالی را ترک کرده اند. بدین ترتیب اگر اسلام بر اجتماع مسلمانان حکمروائی نماید، پس عقب ماندگی و زیردست بودن برای امت اسلام امکان پذیر نیست. جز اینکه تمام امت اسلام در نزد الله متعال مسؤل و گنهگار خواهند بود. ازین رو اسلام دین ترقی، پیشرفت،اختراعات، اکتشافات و بالآخره رفاه اجتماعی برای تمام بشریت میباشد. 

نویسنده: روز الدین کابلی

 

ادامه مطلب...

مفکوره‏ای جدایی دین از دولت(سیاست)

مفکوره‏ای جدایی دین از دولت یا سیاست (Secularism)نه تنها یک مبحث جدید، بلکه آغاز آن برمی‏گردد به‏یک سلسله مباحث عکس العملی علیه فلاسفه‏ای یونان و ظلم کلیسا از جانب روشنفکران اروپایی در قرون میانه، که سرانجام منجر به‏جدایی کلیسا از دولت و محدود ساختن دین عیسویت در کلیسا گردید. غربی‏ها و کسانی که از آن‏ها متأثر هستند حتی امروزه این مفکوره را بحیث یک مفکوره‏ای جدید و مدرن به‏داخل سرزمین‏های اسلامی آورده و می‏خواهند آینده‏ای اسلام را هم جدا از دولت(سیاست) برای مسلمانان تلقین نمایند. بنابرین لازم است جهت شناخت هدف اصلی و آغاز پیدایش این مفکوره، نگاهی به‏تاریخ یونان و انگیزه پیدایش آن در اروپا انداخته شود.

اندیشمندان یونانی حدود هشت قرن قبل از میلاد برای دریافت هستی(کائنات) تلاش نمودند که هستی از کدام منبع پیدا و یا هم آفریده شده است. به‏تعبیر دیگر، منبع پیدایش و زوال هستی چیست؟ طالس یک تن از این اندیشمندان حدود 700 سال قبل از میلاد در یونان زندگی می‏کرد. وی بدین باور بود که منبع تمام هستی آب است؛ به‏گفته او اگر آب تجزیه شود به‏هوا(بخار) تبدیل می‏شود و اگر غلیظ گردد به‏خاک، سنگ وغیره مواد جامد نیز مبدل می‏گردد. بناً طالس منبع هستی(کائنات) را آب می‏دانست. او همچنان تلاش نمود که برای دریافت هستی ابتدا کوچک‏ترین ذره‏ای را دریافت نماید تا این‏که با قیاس نمودن آن منبع آفرینش تمام هستی را می‏توان پیدا نمود. طالس با مطالعه‏ای خود برای دریافت کوچک‏ترین ذره در هستی به‏هدف پیدا نمودن منبع کائنات، نظریه‏ای اتم(ماده) را ارایه نمود. پس از آن اتم(ماده) را کوچک‏ترین ذره‏ای غیر قابل تجزیه تعریف کرد. وی نظریه‏ای اتم-کوچک‏ترین ذره- را به‏تمام جهان هستی قیاس نموده بیان داشت که تمام هستی از اتم بوجود آمده است. بدین اساس طالس اتم(ماده) را اصل قرار داده بیان نمود که ماده اصل همه اشیا و کائنات است، و آن غیر قابل تجزیه می‏باشد.

پس از طالس اندیشمندانی دیگری با مفکوره‏های متفاوتی از هستی پی هم نظریه پردازی نمودند. آن‏ها به‏هستی نظم قایل شدند و این نظم را قانون طبیعی فکر می‏کردند؛ مانند: این‏که انسان چه در حیات و چه در جامعه تابع نظم و قانون طبیعی می‏باشد، و می‏پنداشتند که همه هستی و کائنات از ماده بوجود آمده و این ماده نیز منبع دریافت تمام کائنات به‏شمار می‏رود. بگونه‏ای که آن‏ها به‏این باور بودند، اگر انسان بخواهد در جامعه‏ای خویش قانونی را برای نظم جامعه ترتیب دهد منشأ آن، قانون طبیعی می‏باشد و قانون طبیعی از طبیعت و طبیعت از ماده بوجود آمده است. بعداً فیلسوفانی؛ مانند: سقراط و افلاطون آمدند پایه و اعتبار قانون را از قانون طبیعی به‏عقل، فضیلت و تربیت انسان ربط دادند. به‏این معنی که منشأ قانون انسان‏ها هستند؛ اما تمام انسان‏ها نه، بل کسانی ‏که صاحب عقل، تخصص و تربیت باشند می‏توانند در میان مردم قانون بسازند و نیز حکومت نمایند. چنان‏که سقراط به‏این عقیده بود، اگر کفش دوزی برای انجام کار خویش به‏یک مسلک و تخصص ضرورت دارد و حکومت که یک مسلک بالاتر از آن می‏باشد، باید افراد متخصص و اهل تربیه برای پیش‏برد آن وارد کار شوند. بنابرین قانونگذاری(تقنین) و پیش‏برد حکومت باید مخصوصی یک طبقه‏ای خاص مردم باشد، نه تمام انسان‏ها!

در کل از دیدگاه سقراط حکومت دموکراسی بنابر اشتراک تمام انسان‏ها در ساختار قانون، حکومت مشروع نمی‎باشد چرا که در ساختار قانون و دولت‏داری باید انسان‏های عاقل و دارای تربیت حضور داشته باشند، نه تمام افراد جامعه. لذا سقراط میان برده و انسان آزاد فرق قایل بود و مقام برده را پائین‏تر از سایر انسان‏ها می‏دانست و برده را صاحب عقل نمی‏پنداشت. بنابرین برده از نظر سقراط اهل رأی در ساختار قانون و دولت نمی‏باشد. از این لحاظ سقراط مخالف نظام دموکراسی بود. سرانجام این مخالفت سقراط با دموکراسی او را به‏پای دار آویخت.

این سلسله مباحث در اروپا الی ظهور دین عیسویت و تشکیل امپراتوری روم ادامه یافت. بدین معنی که مردم اروپا با تأثیر از شیوه مباحث فیلسوفانه‏ای یونان بخصوص سقراط حدود یازده قرن برای دریافت منبع قانون، چه از طبیعت و چه از انسان مشغول بودند، تا این‌که سرانجام با سقوط امپراتوری روم بدست بربرها در سال 410 میلادی شیوه‏ای مباحث در میان مردم اروپا برای دریافت منبع قانون تغییر نمود. در حالی که عیسویت حدود چهار قرن قبل از سقوط امپراتوری روم در اروپا وجود داشت، اما بنابر عدم پیروان زیاد بگونه‏ای‏ قابل ملاحظه‏ای همه‏گیر نشده بود و در جریان حاکمیت امپراتوری روم عیسویت در اروپا به‏حد زیاد ترویج یافت، و متصل با سقوط امپراتوری روم پیروان این آئین خواستند که عیسویت را بحیث یک منبع و مرجع قانون بجای قانون طبیعی یونانی و قانون انسان‏های عاقل و اهل تخصص که از طرف سقراط و افلاطون مطرح شده بود، قرار دهند.

ترویج عیسویت در اروپا قبل از سقوط امپراتوری روم باعث شد که کلیسائیان پس از سقوط این امپراتوری خود را به‏حیث نماینده‏ای خدا و عیسی مسیح در روی زمین معرفی نمایند. چنان‏که مفکوره‏ای عیسویت که منشأ قانون الهی را بجای قانون طبیعی و قانون انسان‏ها که در یونان مطرح بود قبل از سقوط امپراتوری روم آهسته آهسته روی صحنه ظاهر ساختند، سرانجام این مفکوره را که پادشاه باید تابع فرمان کلیسا به‏عنوان سایه‏ای عرش خدا باشد یک مسئله‏ای عام گردانیدند تا این‏که منجر به‏پیروی شاهان از اوامِر کلیسا و نیز حاکمیت مفکوره‏ای عیسویت در اروپا گردید. در نهایت، اهل کلیسا با این دعوای خود توانستند شاهان اروپایی را قناعت دهند که عیسویت به‏حیث قانون الهی در روی زمین است.

تابع شدن شاهان از فرمان کلیسا و پذیرفتن قانون عیسویت به‏عنوان قانون الهی بجای قانون طبیعت و قانون انسان‏ها که قبلاً مطرح بود، از لحاظ تاریخی تا قرون میانه-سال‏های دوازدهم الی پانزدهم میلادی- و عصر جدید ادامه پیدا کرد.

با آغاز عصر جدید(رنسانس) و ظهور مفکرینی روشنفکر کشمکش‏های جدیدی در اروپا به‏میان آمد، که دلیل و انگیزه‏ای آن سال‏ها ظلم اهل کلیسا بر مردم عام و تکفیر مخترعین و دانشمندان و حتی به‏دار آویختن آن‏ها به‏دلیل اختراعات جدید ایشان در عرصه علم و ساینس بود، که کلیسا آن را مخالف عقیدۀ ساخته شده‏ای خود نسبت به‏عیسویت می‏دانستند. همچنان انگیزه‏ای دیگری این کشمکش‏ها را می‏توان خیال بافی‏های فلسفه و منطق یونانی دانست، که در ضمن از آن یاد آور خواهیم شد.

پس از قرن دوازدهم میلادی و با آغاز عصر روشنگری در اروپا، روشنفکران اروپایی آغاز به‏تفسیر و تأویل نمودن قانون کلیسا کردند. آن‏ها در ابتدا کلیسا را بصورت کلی نفی نکردند، بلکه آن را بحیث یک منبع قانون الهی ‏پذیرفتند، تا این‏که سرانجام کلیسا را به‏امور معنوی(روحانی) و دولت را به‏امور مادی(دنیایی) مردم ارتباط دادند؛ چرا که دولت در امور دنیایی ممکن ظلم را برای مردم روا دارد و بنابر باور آن‏ها کلیسا از چنین یک ظلمی مبرا است. از این‏رو کلیسا را مربوط به‏امور معنوی و دولت را مربوط به‏امور مادی تفسیر و تأویل نمودند. از اینجا بود که آغاز یک رشته مباحث بالای تقسیمات وظائف کلیسا و دولت‏های خودکامه در اروپا شکل می‏گیرد که کلیسا را مربوط به امور معنویت و دولت را مربوط به‏امور مادی و دنیایی تفسیر و تعبیر نمودند. البته این آغاز یک رشته تأویلات در عیسویت جهت تقسیمات وظائف کلیسا و دولت در آغاز قرون میانه بود. این‏که چرا چنین تأویلاتی در عیسویت بمیان آمد، بر می‏گردد به‏سال‏ها ظلم کلیسا و نیز وجود مفکوره‏های تخلیلی فلاسفه‏ای یونان که قرن‏ها مردم اروپا را در تاریکی و به‏دور از واقعیت نگهداشته بود، تا این‏که منجر به‏جدایی دین(عیسویت) از دولت و سیاست گردید؛ به‏عبارت دیگر، تحولاتی که منجر به‏جدایی دین از دولت و سیاست گردید، ظهور رنسانس بود.

بنابرین تلاش روشنفکران و ظهور رنسانس در اورپا سبب شد که به‏کلیسا دیگر حق دست ‏درازی به‏امور دولت‏داری داده نشود و کلیسا را در انزوای دایمی قرار دهند. به‏این معنی که عیسویت را به‏عنوان روحانیتی منحصر به کلیسا قراردادند که پس از آن هر شخص بگونه‏ای فردی حق دارد، که در کلیسا به‏امور اخروی(عبادت) بپردازد و یا هم آزاد است که این کار را انجام ندهد. به‏تعبیر دیگر، انسان در ایمان خود آزاد است که دین را بپذیرد و یا نپذیرد!

در اینجا پرسشی مطرح شود مبنی بر این‏که چگونه اروپائیان قرن‏ها همرا با مفکوره‏های تخیلی فلاسفه‏ای یونانی و نیز ظلم کلیسا بسر می‏بردند که امروزه در تاریخ از آن به‏نام عصر تاریک اروپا نام برده می‏شود؟ برای پاسخ به‏این پرسش به‏چند نکته‏ی مهم پرداخته خواهد شد:

ابتدا مباحثی که قبل از میلاد در یونان میان فلاسفه معمول بود، کلاً مباحثی نبود که به‏حل مشاکل مردم ارتباط می‏داشت؛ زیرا بحث‏های فلسفی محض به‏هیچ مشکلی از مشاکل زندگی اروپائیان و حتی سایر ملت‏ها رسیدگی کرده نمی‏توانست و این امر تاکنون پابرجاست؛ بناً چگونه این مفکوره قادر بود که مشکل مردم اروپا را حل می‏نمود. به‏دلیل این‏که فلاسفه قبل از این تماماً بدون معیاری مشخص گاهی از هستی سخن می‏زدند و بار دیگر از ماورای کائنات، گاهی هم از روح انسان حرف به‏زبان می‏اوردند و گاهی دیگر از عقل انسان نظریه پردازی می‏نمودند که این نوع مباحث تخیلی هیچ‏گاهی به‏حل مشاکل بشری بطور عام و به‏حل مشاکل مردم اروپا بطور خاص نمی‏توانست راه‏گاشا باشد. به‏همین علت است که برای یک فیلسوف در آن روزگار گاهی هستی، گاهی هم آب و قانون طبیعی و زمانی هم روح و عقل انسان معیار بود. این‏که قانون طبیعی و یا روح و عقل انسان چیست؟ هیچ‏گونه برداشت محسوسی از آن‏ها وجود نداشت. چنان‏که سقراط منبع قانون را عقل انسان می‏پنداشت، بنابر این دیدگاه باید قانون بوسیله‏ای انسان‏های عاقل و صاحب خرد/دانش ساخته شود، ولی سقراط تمام انسان‏ها را عاقل نمی‏دانست. وی بدین نظر بود که انسان برده صاحب عقل نیست، زیرا وظیفه برده صرف خدمت کردن بر مردم می‏باشد، از این‏رو حق رأی و انتخاب و نیز مشارکت در سیاست و اموری حکومت‏داری را ندارند!

دوم دین عیسویت که بعد از سقوط امپراتوری روم به‏وسیله‏ای پاپ‏های کلیسا به‏قدرت سیاسی-نظامی دست یافته بود یک آئین کامل نبود که در آن نظام‏های برای حل مشکلات مردم اروپا درج می‏بود. در پهلوی آن پاپ‏های کلیسا به‏تأویلات و تعبیراتی نادرست در عیسویت پرداختند تا این‏که منجر به‏تغییر ایمان در آن گردید؛ مانند: تغییر ایمان از یک خدای واحد به‏سه خدا-عقیده تثلیث- که امروزه عیسوی‏ها بجای یک خدای واحد به‏سه خدا ایمان دارند.

از جانب دیگر حاکمان کلیسا بعد از به‏قدرت رسیدن آهسته آهسته برعلاوه حاکمیت بالای شاهان و قیصرهای اروپایی نیز بالای سایر مردم ظلم روا می‏داشتند. البته نتیجه‏ی این ظلم آن‏ها و عدم حل مشکلات مردم از جانب ایشان بود که تنش‏های میان پاپ‏ها و روشنفکران به‏میان آمد. از سوی دیگر آئین عیسویت بعد از ترویج متوالی فلسفه یونانی در اروپا بی‏تأثیر نمانده بود، بنابرین مجموعه‏ای این دلایل باعث شد که اهل کلیسا نتوانستند به‏معضلات مردم اروپا رسیدگی نمایند تا باعث اتحاد مردم قبل از رنسانس می‏گردید. احتمالاً روشنفکران به‏تاریخ سیاه اروپا قبل از عصر رنسانس پی برده بودند تا این‏که آهسته آهسته آغازگر فصل جدیدی در تاریخ اروپا بنام رنسانس(حیات دوباره) گردیدند.

روشنفکران اروپایی ابتدا در مورد جهان مخالف ایمان اهل کلیسا که در آئین عیسویت ترسیم شده بود نظریه‏پردازی نمودند، چنان‏که آن‏ها کروی بودن زمین و گردش آن به‏محور آفتاب را کشف نمودند؛ اما این گونه نظریات از جانب کلیسا مورد تحقیر و تکفیر قرار گرفت. البته این زمانی بود که پاپ‏های کلیسا خود را بحیث سایه و نیز نماینده‏گان خدا در روی زمین و حاکمان اروپا معرفی می‏نمودند. جالب این‏که اهل کلیسا باوجود این بلند پروازی‏ها، پاسخ‏گو به‏نیازهای مردم اروپا نبودند. شاید به‏دلیل عدم کامل بودن آن به‏عنوان یک آئین کامل الهی بود، زیرا عیسویت تنها برای یک قوم خاص از جانب الله سبحانه وتعالی وحی شده بود نه بر تمام بشریت؛ همچنان حالت ادیان قبل از اسلام هم چنین بود که تنها به‏یک قوم خاص تبلیغ می‏گردید نه به‏تمام ملت‏ها. به‏همین علت با ظهور اسلام همه ادیان قبلی منسوخ قرار داده شد.  

به‏سلسله‏ای نظریات روشنفکران قبلی، روشنفکرانی جدیدی در اروپا ظهور نمودند، و این سلسله الی قرن بیستم ادامه پیدا کرد. روشنفکران معاصر بر خلاف مباحث فلاسفه که در ماورای طبیعت بحث می‏نمودند و نیز برخلاف برداشتی پاپ‏ها که از عیسویت داشتند، روش جدیدی فکری را احیا نمودند که شامل همه عرصه‏های زندگی انسان‏ها؛ مانند: عرصه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مادی وغیره می‏گردید. بناً روش جدیدی را که روشنفکران معاصر بعد از پایان قرون وسطی/قرون میانه در اروپا بوجود آوردند بنام عصر رنسانس مسمی گردید.

رنسانس یا حیات دوباره زمانی بوجود آمد که اروپا قبل از آن در تاریکی و جهالت بسر می‏برد. روشنفکران در این عصر در عکس‏العمل به‏مباحث فلاسفه‏ای یونان و ایمان تحریف شده‏ای عیسویت، مفکوره‏ای جدید «انسان محوری» را به‏جای مفکوره خدا محوری فلاسفه و کلیسا، احیا نمودند. مفکوره خدا محوری فلاسفه البته تا قبل از عصر رنسانس روی این می‏چرخید که در ماورای طبیعت بحث می‏نمودند، و هیچ دلیل محسوسی هم برای اثبات آن با خود نداشتند.

آن‏ها بدین باور بودند که تمام هستی از ماده بوجود آمده است. بعدها مفکوره عیسویت در اروپا حاکم گردید که سرانجام از جانب کلیسا تحریف شد و سال‏ها بر مردم ظلم را تحمیل می‏نمود که مشکل بر بالای مشکل افزوده شد. بنابرین چنین مفکوره‏ها که از جانب فلاسفه و اهل کلیسا از قبل مروج بود، هیچ‏گاه به‏حل مشاکل مردم اروپا ارتباطی نداشت، به‏جز از تاریکی، ظلم و پریشانی؛ روی همین علت روشنفکران مباحثی خدا محوری را به‏جای انسان محوری بوجود آوردند. به‏تعبیر دیگر، روشنفکران نخواستند بدانند که خالق انسان‏ها‏ کیست و خداوند برای بشریت چه مکلفیتی داده است؟ بلکه بحث آن‏ها بیشتر بالای این‏که انسان چگونه زندگی داشته باشد و آیا انسان در حیات خود کاملاً آزاد است و یا نه می‏چرخید؟! بناً این محور بحث آن‏ها بود، به‏همین علت این روشنفکران در ابتدا با این عمل خود از سوی کلیسا تکفیر شدند.

این جدال‏ها میان کلیسا و روشنفکران قرن‏ها به‏طول انجامید تا این‏که کلیسا را از امور دولت‏ و سیاست در انزوا قرار دادند، و امور دولت و سیاست را یک امر این جهانی دانستند. روشنفکران در آغاز به‏این باور بودند که خدا اصلاً وجود ندارد! و اگرهم بنابر فرمایش کلیسا خدا وجود داشته باشد در امور انسانی دخالتی ندارد. برعکس کلیسا اسرار می‏نمود که خدا وجود دارد و حاکمیت روی زمین از آن خداست. نتیجه بر این شد که روشنفکران بنابر مصلحتی، عقیده کلیسایی-موجودیت خدا- را بصورت کلی نفی نکردند، بلکه آن‏ها پیشنهاد نمودند که درست است خداوند وجود دارد، اما این یک عقیده ضمنی بوده نه این‏که خداوند در تمام امور انسانی دخالت داشته باشد. بر اساس این طرز دیدگاه، موجودیت خداوند یک مسئله‏ای شخصی و منحصر به‏فرد بود نه این‏که مربوط به‏تمام امور؛ مانند: امور سیاسی، دولت‏داری وغیره امور شخصی انسان‏ها بوده باشد. بدین ترتیب روشنفکران اسرار می‏کردند که موجودیت کلیسا را بصورت ریشه‏ای نمی‏توان انکار کرد، بلکه کلیسا بحیث یک نهاد روحانی منحصر در کلیسا باشد، نه این‏که در دیگر امور انسانی-از جمله دولت و سیاست- مداخله نماید.

روشنفکران به‏این هم اکتفا نکردند بلکه آن‏ها خواستند با عقل خود در حل تمام امور انسانی دخالت نمایند. بنابرین آن‏ها دموکراسی را از بدترین نظام‏های غربی به‏عنوان بهترین نظام برای حل مشکلات خود انتخاب نمودند و در تحت این نظام انسان را یک موجود آزاد تعریف کردند، و بیان داشتند که انسان‏ها مطلقاً در امور زندگی خود آزاد هستند. چنان‏که هر شخص در زندگی خود آزاد است و می‏تواند یک زمانی عیسوی و زمان دیگر هندو وغیره بوده باشد، و در هر صورت آزاد است. بناً انسان مجبور و مکلف بر یک عقیده نبوده بلکه می‏تواند هر نوع آزادی را که خواسته باشد، بدان عمل نماید.  

در اینجا برخی از اصطلاحاتی که بکار رفته را باید بگونه‏ای مشخص واضح ساخت، که هدف از کاربرد آن چیست؟ زیرا برخی از این اصطلاحات در جامعه بشکل دیگری بکار گرفته می‏شوند. باتوجه به‏این مسئله لازم است جهت روشنی این اصطلاحات توضیحاتی دقیق ارائه گردد:

اول: بسیاری‏ها فکر می‏کنند که اصطلاح فلسفه و یا فیلسوف یک اصطلاح اسلامی است، در حالی‏که این اصطلاحات هیچ‏گونه ارتباطی با اسلام ندارد. اصطلاح فلسفه حدود پانزده قرن قبل از اسلام و در یونان مورد استفاده قرار می‏گرفت، و گذشته از آن اصطلاح فلسفه ناشی از مفکوره‏ای است که هدف ویژه‏ای را در خود دارد که آن مخالف مفکوره اسلام است. چنان‏که فیلسوفان کسانی بودند که بدون هیچ‏گونه معیاری مشخص و محسوس نظریه‏پردازی می‏نمودند؛ مانند: طالس منبع تمام هستی را ماده می‏دانست. بعدها این مفکوره بنام مفکوره‏ای ماتریالیسم(ماده پرستی) مسمی گردید که کمونیزم از دیدگاه فکری از همین عقیده نشأت کرده است. به‏عبارت دیگر، فیلسوفان بدون موجودیت وحی-دستورات الهی- توسط عقل محدود بشری خود به‏پیدایش و زوال هستی پرداختند، که این مفکوره در پهلوی این‏که خلاف عقل انسان بوده مخالف وحی الهی نیز می‏باشد.

دوم هدف از کاربرد اصطلاح روشنفکر به‏آن‏های بکار رفته که به‏ارزش‏های عقید‏تی باورمند نبودند. به‏زبان دیگر، همین روشنفکران بودند که اصل مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) را مطرح ساختند؛ همچنان همین روشنفکران بودند که موجودیت خدا را منتفی دانسته و رد می‏کردند. سپس بنابر مصلحتی عقیده به‏خدا را یک مسئله‏ای شخصی منحصر به‏فرد مطرح نموده بیان می‏داشتند که انسان در امور زندگی‏اش مطلقاً آزاد است. بنابرین، همین روشنفکران بودند که اساس مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) را مطرح و عملی ساختند. این‏که چرا عیسویت مانع پیشرفت اروپا قبل از رنسانس گردید، مخالفت عقیده تحریف شده‏ای پاپ‏های کلیسا در رابطه با اختراعات جدید تجربی و ساینسی دانشمندان بود، زیرا از یک طرف کلیسا تحمل تجربه علمی و ساینسی مخترعین را نداشت، و از سوی دیگر توان حل مشکلات مردم اروپا در آن دیده نمی‏شد.

علت دیگری که مانع پیشرفت اروپا گردید مفکوره خیالی فلسفی بود، زیرا مباحث فلسفی استوار بر خیالات است که هیچ گونه ارتباطی به‏مشکل عملی مردم نداشت و تا به حال هم ندارد. سرانجام مبارزه‏ای این روشنفکران جهت جدایی دین عیسوی از دولت(سیاست) و احیای مفکوره تجربی و عملی بجای مفکوره‏های خیالی فلاسفه و برگزیدن نظام دموکراسی در اروپا گردید.

بناً مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) یک اصطلاح جدید نبوده، و نیز این مفکوره یک مفکوره‏ای غربی و مخالف ایمان و باور اسلامی می‏باشد، که دموکراسی را بحیث اساس خود انتخاب نموده حمل می‏نماید. از این‏رو مفکوره‏ای جدایی دین از دولت(سیاست) خلاف عقیده اسلامی است، چرا که اسلام عزیز برخلاف عیسویت فلاسفه یونان و نیز روشنفکران اروپایی، تمام مشکلات بشر را الی قیام قیامت حل می‏نماید، زیرا این عقیده مبتنی بر وحی الهی بوده که جهت تنظیم امور بشری آمده است.

این بود اساس و بنیاد مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) که یک مفکوره‏ای غربی و مخالف اسلام و ارزش‏های آن است؛ نه در ابتدا و نه هم در انتها، نه از لحاظ تاریخی و نه هم از لحاظ انگیزه پیدایش، به‏هیچ وجه با اسلام ربطی ندارد. اسلام عزیز به‏عنوان دین کامل از جانب الله سبحانه وتعالی برای رهنمای بشریت و پاسخ دهنده‏ای همه نیازهای بشری فرستاده شده است، از این‏رو هیچ‏گونه تغییر و تحول را نمی‏پذیرد.

در اینجا یک چیز باید واضح گردد که هدف ما از به‏راه انداختن این ابطال تمام اصطلاحاتی نیست که به‏مسایل مادی تعلق می‏گیرد؛ مانند: اصطلاح تکنالوژی، ماشین، کمپیوتر، موتر وغیره وسایل مادی. بلکه هدف ما از ابطال اصطلاحاتی فکری و عقیدتی است که در اصل مخالف مفکوره اسلامی-ویا هم مخالف ایمان- است؛ مانند: نظام‏های غربی از قبیل دموکراسی، آزادی عقیده، آزادی ملکیت، آزادی شخصی وغیره.

بناً غرب کینه توز امروزه مفکوره‏های باطل خود از جمله مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) را از طریق مزدورانی حاکم خود در بلاد مسلمانان به‏مرور زمان پخش و ترویج می‏نماید. آن‏ها تصور می‏نمایند که دین اسلام مانند عیسویت مشکل مردم را حل کرده نمی‏تواند؛ این در حالیست که مسلمانان نزدیک به‏سیزده قرن متوالی تاریخ درخشانی خود را با قیادت و رهبری دولت خلافت در جهان و بدون رقیب سپری نمودند. اگر امروزه ما مسلمانان به‏این تاریخ شگوفای خود نگاه کنیم، فاصله‏ای چندانی با آن را نداریم.

پس آیا اسلام دارای چنین یک حاکمانی است که بعد از سقوط دولت خلافت با ظلم کفار تماشاچی باشد؟ و آیا این حُکام بلاد مسلمانان حاکمان واقعی اسلام هستند؟ در یک جمله هرگز نه!

باتوجه به‏این مسئله، تقلید از نظام‏های غربی برای ما مسلمانان در پهلوی این‏که یک انتحار سیاسی محسوب می‏گردد، و از دیدگاه اسلام نادرست پنداشته می‏شود. به‏دلیل این‏که اساس مفکوره غربی را دشمنی با ایمان و نیز ارزش‏های اسلامی تشکیل می‏دهد. همچنین نظام‏های غربی استوار به‏مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) است، که این مفکوره خلاف ایمان/عقیده اسلامی می‏باشد، و الله سبحانه وتعالی در طول تمام عصرها از حضرت آدم علیه السلام الی ختم نبوت با بعثت خاتم النبین حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم برای انسان‏ها تکلیف ایمان را بحیث یک معیار و مقیاس تعیین نموده و بر مبنای آن نظام‏های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی وغیره را جهت حل مشکلات بشری تنظیم کرده است، که این جهان‏بینی اسلام مخالف آن جهان‏بینی غرب است.

بناً اسلام بر خلاف افکار و مفاهیم عیسویت و سایر افکاری غربی برای ما نعمت مبدأ را ارزانی فرموده و نظام خلافت را به‏عنوان یک اصل سیاسی جهت تطبیق احکام اسلامی برای حل تمام مشکلات بشری فرض گردانیده است. باتوجه به‏این، اسلام مفکوره‏ای جدایی دین از دولت و سیاست را که در غرب مطرح می‏باشد هرگز نمی‏پذیرد، و این باور را نیز کفر آشکار می‏پندارد، چون‏که هدف اصلی آن خلاف ارزش‏های اعتقادی مسلمانان است. اما برعکس الله سبحانه وتعالی ما را مکلف ساخته تا به‏آن ذات واحد و لاشریک که الله سبحانه وتعالی است، ایمان داشته باشیم و از احکام فرستاده‏اش توسط پیامبر صلی الله علیه وسلم متابعت و پیروی نمایم و سایر افکار و مفاهیمی را که خلاف احکام شرعی می‏باشد، از آن امتناع ورزیم. چنان‏که الله سبحانه وتعالی می‏فرماید:

وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ

[مایده:44]

کسی‏که بدون آنچه الله سبحانه وتعالی فرستاده حکم می‏کند، از جمله کافران محسوب می‏گردد.

همچنان در جای دیگری نیز فرموده است:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا

[مایده:3]

امروزه ما دین شما را کامل ساختیم و نعمت خویش را برای شما تمام نمودیم و اسلام را به‏حیث بهترین دین برای شما برگزیدم.

و نیز در جای دیگری این گونه می‏فرماید:

إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهِ سَرِيعُ الْحِسَابِ

[آل عمران: 19]

بی‏گمان دين حق و پسنديده در پيشگاه الله سبحانه وتعالی دین اسلام است-و اين آئين همه پيامبران بوده- که در آن اهل كتاب به اختلاف برنخاستند، مگر-بعد از آگاهی بر حقيقت و صحت آن- و نیز به‏سبب ستمگری و سركشی ميان خودشان بود؛ و(انگيزه‏ای جز قدرت خواهی و انحصار طلبی نداشتند و كسی‏ كه به‏ آيات الله سبحانه وتعالی كفر ورزد بی‏گمان الله سبحانه وتعالی زود حسابرسی می‏كند.‏

بناً نادرست‏ترین افکار خواهد بود که ما به‏عنوان پیروانِ پویاترین دین که از جانب خالق وحی شده است، به‏قوانین دست ساخته‏ای بشر زیر عنوان جدایی دین از دولت و سیاست تن داده باشیم.

نویسنده: احمدصدیق احمدی

 

ادامه مطلب...

خلافت چرا از میان براشته شد؟

یکی از تلاش‏های که به هدف بی‏هویت کردن امت اسلامی از طرف کفار صورت می‏گیرد، جدا ساختن مسلمانان از تاریخ شان است تا مسلمان‏زاده‏ها ندانند که کی هستند و چگونه تاریخی دارند و موقف مناسب شان در جهان چیست؟ ولی بر ماست تا بدانیم که در گذشته کی‏ها با ما چی کردند و کی‏ها دوست وکی‏ها دشمن ما بوده‏اند؟ کی‏ها تلاش کردند تا پیامبر ما را به قتل رسانند و کی‏ها جلو گسترش دین مان را می‏گرفتند و کی‏ها کیان و سلطه‏ی سیاسی ما را که خلافت اسلامی بود از میان برداشتند؟ در کدام روز و با کدام وسایل؟ تا از آن‏روز برای نسل جوان یادآوری نموده و نسل حاضر و آینده را از نقاط آسیب‏پذیر آگاه ساخته و از افتیدن دوباره در چنین مهلکه‏ها بر حذر داریم. بدین منظور می‏خواهم از 28 رجب یادآوری کنم، 28 رجب روزیست که در آن خلافت را سقوط دادند و اکنون ما در نودمین سالروز سقوط آن قرار داریم، امسال 28 رجب برابرست با پنجشنبه نهم سرطان و به حساب قمری نود سال قبل در چنین روزی در سال 1342 هجری قمری مطابق 3 مارچ 1924 میلادی خلافت اسلامی که مرکزش در ترکیه‏ی عثمانی بود توسط کفار استعمارگر واجیران خود فروخته شان مانند مصطفی کمال اتاترک سقوط داده شد. این‏که چرا خلافت می‏گوییم و چرا می‏خواهیم از آن یاد نمائیم؟ اهمیت خلافت برای مسلمانان می‏باشد که ما را وادار به یادبود از آن نموده است، چیزی که شاید امروزه اکثر اذهان از آن خالی باشد.

آری! خلافت سپر امت، ام الفرایض، اهم الواجبات و تاج الفروض است. خلافت، مناره‏ی روشن و نوریست که بدون آن مردم راه خود را گُم می‏کنند. خلافت رهبری عامه‏ی مسلمانان در امور دین و دنیاست، خلافت رمز وحدت امت اسلامیست، خلافت حافظ اقتدار و عزت مسلمانان است، خلافت طریق اجرای احکام شرعی است و به‏قول علامه اقبال "خلافت پاس‏ ناموس الهی است".

لذا سقوط خلافت مساوی است با آغاز ذلت و بدبختی امت اسلامی، پامال شدن ارزش‏ها و عزت و ناموس مسلمانان، پارچه شدن سرزمین‏های اسلامی، تسلط کفار بر منابع شان، ضایع شدن سرمایه‏های شان و گسترش ظلم و بی عدالتی و اشاعه‏ی رذایل و بد اخلاقی و وحشت در سراسر جهان. چون خلافت یگانه نظامیست که نه تنها مسلمانان بلکه غیر مسلمانان نیز تحت سایه‏ی آن از زندگی مطمئن و مصئونی برخوردار می‏باشند.

تاسیس چنین دولتی با دستان مبارک پیامبر صلی الله علیه وسلم صورت گرفت، چنان‏چه از زمانی‏که آن حضرت صلی الله علیه وسلم در سال سیزدهم بعثت دولت اسلامی را در مدینه‏ی منوره اساس گذاشت اسلام به فعالیت درآمده و با قوت تطبیق گردید، نشر اسلام به نقاط مختلف جهان توسط دولت صورت گرفت؛ طوری‏که رسول الله صلی الله علیه وسلم به هرقل پادشاه روم نوشت: اَسلِم تَسلِم... "اسلام بیاور تا در سلامت بمانی ..."

در موجودیت دولت اسلامی از مقدسات و نوامیس امت با قوت دفاع صورت می‏گرفت و هیچ کسی جرأت آن‏را نمی‏یافت که به ارزش‏های اسلامی توهین و تحقیر نماید. چون می‏دانستند که اگر چنین کنند به سرنوشت یهود بنی قینقاع مواجه خواهند شد؛ آن‏جا که لشکر اسلام به‏خاطر اهانت به یک زن مسلمان، این قبیله‏ی یهود را ذلیلانه از مدینه‏ی منوره بیرون راند.

این همه قدرت و شوکت مسلمانان و این همه عزتی که در جهان داشتند و آن نصرت رعبی که الله سبحانه و تعالی برای پیامبر صلی الله علیه وسلم و مسلمین نصیب کرده بود که کفار در فاصله‏ی یک ماهه راه از مسلمانان می‏هراسیدند، در وجود دولت اسلامی بود.

مسلمانان بر قسمت‏های بزرگی از سه قاره‏ی دنیا (آسیا، اروپا و افریقا) تسلط و فرمانروایی داشتند و قدرت‏های استعمارگر امروزی برای تأمین امنیت خویش جزیه می‏پرداختند و در حالت ذلت و پستی و دور از تمدن زندگی داشتند که این امر از اظهارات محققین و دانشمندان مسلمان و غیر مسلمان هویداست. چنان‏چه عبدالله صالح علوان در کتابش تحت نام "دست‏آوردهای تمدن اسلامی و نقش آن در رنسانس" از قول - دویبر – استاد دانشگاه نیویورک می‏نویسد:"هنگامی که در سال 813م خلافت به مامون رسید بغداد پایتخت بزرگ علمی جهان شد. زیرا خلیفه کتب بی‏شماری را در آن‏جا جمع‏آوری نموده و دانشمندان زیادی در اطراف او جمع شدند و او نسبت به آنان در نهایت لطف و مهربانی برخورد می‏کرد..." وی بعد از آن‏که تاثیر مسلمانان بر علوم طبیعی را بر شمرد، گفت: "آن‏ها (مسلمانان) علوم قدیمه را به ترقی و تعالی رسانده و علوم جدیدی هم ابداع کردند که قبل از آنان کسی به آن آشنایی نداشت..." محقق دیگری به‏نام - سیدیو- درکتاب تاریخ عرب می‏نویسد: "مسلمانان در قرون وسطی در علم، تخنیک و هنر بی‏بدیل و منفرد بودند و این علوم را به هر جا که قدم می‏نهادند وسعت می‏بخشیدند و از جانب آن‏ها بود که علم به اروپا رسید و آن‏ها عامل اصلی بیداری و پیشرفت اروپا بودند..."

اروپای که امروز پیمان ناتو دارد و همه‏باهم متحدانه بالای سرزمین‏های دیگر حمله می‏کنند آن قدر در تعصبات نژادی و تنگ‏نظری قرار داشتند که حتی در تفکرات دینی شان نیز نمی‏خواستند از محدوده‏ی کشور خود پا فراتر نهند. چنانچه ابوالحسن ندوی در کتابش "ما ذا خسر العالم بانحطاط المسلمین" قول دانشمند آلمانی، پروفیسور اترنی را نوشته است که می‏گوید: "برای چه فرزندان ما تاریخ ملت‏های بیگانه را مطالعه می‏کنند و می‏خوانند و به چه منظور داستان‏های ابراهیم و اسحاق برای شان حکایت می شود؟  باید خدای مان نیز آلمانی باشد." {فکر (نشنلزم) که متاسفانه امروزه میان ما مسلمانان ترویج یافته است.}

تمدن و پیشرفت بی نظیری که مسلمانان تحت سایه‏ی یگانه دولت اسلامی به آن دست یافتند و جهان را توسط آن پر نور ساختند، برای کفار و دشمنان اسلام قابل تحمل نبود، برعلاوه سنت الهی که مبارزۀ همیشگی حق و باطل ادامه دارد و این امر واضح است که دشمنان دین از آوان بعثت رسول الله صلی الله علیه وسلم تلاش کردند تا ممانعت‏هایی را جلو گسترش اسلام ایجاد کنند و پیوسته از در عناد و دشمنی با رسول الله صلی الله علیه وسلم برخورد کردند، بعد از آن نیز پیوسته تلاش کرده‏اند که این چراغ پر نور الهی را خاموش سازند. بناءً دسایس و توطئه‏های زیادی را به‏کار بردند تا امت اسلامی را از مقامش پایین کشند و با هر وسیله‏ی ممکن انتقام پدران شان را که در بنی قینقاع و خیبر و بنی قریظه ذلیل  و رسوا شدند بگیرند و عقده‏های دیرینۀ شان را بگشایند.

شهید عبدالله عزام درکتابش تحت نام "فروپاشی خلافت" می‏نویسد: "غرب از دیر زمان بدین اندیشه بود که راز حیات و بقای اسلام در روی زمین چه خواهد بود؟ می‏گفتند این‏جا قضایای زیادی وجود دارد که عبارت از: خلافت، کعبه، مسجد نبوی، جهاد و... لذا ناگزیر باید به تمرکز روی این قضایا پرداخت، نخست لازم است تا خلافت را درهم شکست، زیرا وجود خلافت هم‏چون مناره‏ی روشنی است در شب تاریک، مناره‏ی که مردم همه به‏سوی آن مأوا می‏جویند، وقتی نور موجود است ما یکدیگر خویش را می‏بینیم و همه اشیا در پرتو آن واضح است و چون برق خاموش شود ما هیچ چیزی را دیده نمی‏توانیم. اکنون اگر این نور یعنی خلافت را خاموش نماییم مسلمانان در تاریکی‏های جاهلیت و صحرای خشک آن ضایع خواهند شد." وی در ادامه می‏نویسد: "کفار بعد از تمرکز و مکث روی درهم شکستن خلافت سه قرن برای نابودی آن تلاش کردند."

بلی برادران دین‏دوست و خداپرست!
کفار پلید در رأس شان انگلیس مکار مدت‏ها تلاش کردند تا خلافت اسلامی را که رمز قوت و وحدت مسلمین بود از بین ببرند و بدین منظور وسایل زیادی را به‏کار بستند که عمده‏ترین وکاراترین آن ترویج افکار قوم پرستی و ملیت گرایی بود که  این گیاه خبیثه و زهرآلود را میان مسلمین به‏نام های ترک و عرب غرس کردند و مسلمین را با شعارهای پوچ و واهی دیگری چون آزادی خواهی، استقلال، وطن پرستی و استعمال اجیران شان در مقابل یکدیگر قرار دادند و چون مسلمانان هم از دید فکری در انحطاط قرار داشتند، ضربه های دشمن کارگر افتاده و مسلمانان درباره‏ی قضیه سرنوشت ساز شان که حفظ خلافت بود کوتاهی کردند. ندوی می‏نویسد: "جنگ جهانی اول که بین سال‏های 1914 الی 1918 رخ داد فرصت مناسبی برای جدایی سرزمین‏های عربی از امپراطوری عثمانی را فراهم کرد. در این میان متفقین (پیمان کفری آن زمان)، این فرصت طلایی را غنیمت شمرده و شعار نژادپرستی را سردادند. لورنس نویسنده‏ی انگلیسی نیز تاب و تب نژادی را برافروخت و اعراب را بر ترکان شورانید. به عنوان مثال شریف حسین امیر اردن در حجاز و مردمان شام در شامات علیه ترکان شوریدند... آنان نصوص قرآن و سنت را درمورد حرام بودن نژاد پرستی از یاد بردند و به وعده‏های فریبنده، دلربا و سیاست دروغینی که جز رعایت مصالح و منافع بیگانگان چیزی نبود و به زور و قدرت پایدار بود، اعتماد کردند."

همان بود که دشمن بی‏باکانه توانست با استعمال مزدور خبیثش مصطفی کمال اتاترک، در پهلوی دارالخلافة که در استانبول ترکیه واقع بود، دولت جمهوری لائیک (بی دین) را در انقره (پایتخت امروزی ترکیه) تاسیس نماید و با این عملکرد قدرت خلیفه را محدود ساخته و بالاخره در روز 28 رجب سال 1342 هه.ق. مطابق 3 مارچ 1924 میلادی خلافت اسلامی را رسماً سقوط داده و با تغییر معیارها و قوانین، جامعه را از ارزش‏های اسلامی تهی ساخت و افکار غیر اسلامی مانند سیکولاریستی (جدایی دین از دولت)، ملت گرایی، وطن پرستی، قوم پرستی و مادی گرایی را میان مسلمانان رایج نمود. و دشمنی شان با اسلام آن قدر آشکار است که اگر انسان بی طرفانه سری به اظهار نظرات سران کفر آن زمان بزند، هیچ ابهامی برایش باقی نمی ماند. چنان چه بعد ازین که در 24 جولائی سال 1924 معاهده لوزان در اجلاس مشهور لوزان به امضا رسید، یکی از اعضای پارلمان برطانیا پیرامون خروج انگلیس از ترکیه و به رسمیت شناختن این کشور، بالای کروزن (Curzon) بازیگر اصلی در سقوط خلافت اعتراض نمود. اما وی در پاسخ گفت: "نکته مهم این است که ترکیه (عثمانی ها) سقوط نموده و هرگز دوباره ظهور نخواهد کرد، زیرا ما قدرت روحی آن یعنی اسلام و خلافت را از بین برده ایم."

 اتاترک که پرورش یافته‏ی دست انگلیس و از مادر یهود بود هزارها تن از علما‏ی دین را به قتل رساند، رسم الخط مردم ترکیه را از عربی به لاتین تغییر داد، حجاب را ممنوع ساخت‏، در نظام حکومتی‏اش قوانین غربی را برگزید و برای اولین بار نظام جمهوریت را در سرزمین‏های اسلامی تأسیس نمود. این‏جا بود که دولت قوی و قدرتمند اسلامی به دولت‏های خورد و کوچک و ضعیف تبدیل گشت و در نتیجه آن امروز کفار توانایی آن‏را یافته اند که هر بخشی از سرزمین‏های اسلامی را به‏طور جداگانه مورد هجوم قرار دهند و مانند این که خوردن نان بعد از توته شدنش آسان می‏گردد و هیزم بعد از شکسته شدنش به سوختن آماده می‏گردد، دشمنان توانستند امت اسلامی را نیز توته توته و پارچه پارچه ساخته هرگاه و از هر طرفی که خواستند به سادگی آن‏را به حلقوم شان فرو برند. چنانچه شاهد هستیم که یهود خبیث بالای فلسطین و قبله‏ی اول مسلمانان چه وضعی را حاکم ساخته است، بالای عراق چه می‏گذرد، افغانستان را به چه بدبختی دچار کرده اند؟ ولی متاسفانه اهل این سرزمین‏ها با وجودی که همه مسلمان اند سرنوشت خود را از سرنوشت یک‏دیگر جدا دانسته و از هم بیگانه شده اند. چه بسا مردم افغانستان به افغانیت خود افتخار می‏کنند، پاکستانی‏ها به پاکستانی بودن خود و ایرانی‏ها به ایران خود و عرب به عربیت خود، درحالی‏که الله سبحانه و تعالی فرموده است:إِنَّمَا الٌمُؤمِنُونَ إِخٌوَهُُ ... الحجرات، 10  "یقیناً (جز این نیست که) مومنان برادر یکدیگر اند" لذا کسانی‏که می‏گویند تاجک‏ها برادر یکدیگر اند یا پشتون‏ها برادر یکدیگر اند و یا افغان‏ها برادر یکدیگر اند و یا اعراب برادر یکدیگر اند، خلاف آیۀ فوق حرف زده اند. و در جای دیگر الله سبحانه و تعالی فرموده است: إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمٌ أُمَهً وحده وأَنا رَبُّکُمٌ فاعبُدُونِ ¨الانبیأ، 92  "هر آیینه این امت شما امت واحد و یک‏پارچه هست و من پروردگار شما هستم، پس مرا بپرستید" چنان‏چه رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیثی می‏فرمایند: المسلم أخو المسلم لا يظلمه ولا يخذله ولا يحقره  "مسلمان برادر مسلمان است، نه با او ظلم می کند و نه او را تسلیم (دشمن) می کند و نه او را تحقیر می‏کند."

پس ای برادران مسلمان و ای آنانی که خود را پیرو رسول الله صلی الله علیه وسلم و اصحاب او می‏دانید!

بیدار شوید تا بیش ازین دشمن شما را نفریبد، خود را از افکار جاهلیت و قوم پرستی که باعث از بین رفتن قوت شما شده نجات بخشید، معیارهای زندگی تان را اسلامی بسازید و برای وحدت امت و احیای خلافت اسلامی تلاش کنید تا در دنیا و آخرت سرفراز گردید.

خداوندا! نود سال است که مسلمین به ذلت وخواری مبتلا شده اند، پروردگارا! دیگر تحمل بار ذلت را نداریم..

الهی! چشمان ما را با اعاده‏ی خلافت اسلامی که نور است و هدایت، روشن ساز

یا الله! ما را از حالتی که به مرگ جاهلیت بمیریم نجات عطا فرما!

نویسنده: عبدالرحمن فهیم

 

ادامه مطلب...

یاد آوری به استقبال جریده «الرایه»

نوشته ای برای افتتاحیه: به قلم عالم جليل، عطا بن خلیل ابو رشته امیر حزب التحریر

الحمدلله والصلوة والسلام علی رسول الله وعلی آله وصحبه ومن والاه!

برای نخستین بار جریده«الرایه» در سال 1954میلادی برابر با 28 ذوالقعده سال 1373هجری قمری[یک سال بعد از تأسیس حزب التحریر]، به دست نشر سپرده شد. بعداً برای آخرین بار، شماره سیزدهم آن به روز چهارشنبه مؤرخ 27 اکتوبر سال 1954م برابر با 29 صفر 1374هجری، نشر گردید.

بر اساس معلوماتی که به ما رسیده، به تعداد سیزده شماره جریده«الرایه» به چاپ رسیده است، ولی بنابر گفته برخی از برادران، در مجموع به تعداد چهارده شماره از آن نشر گردید، و نیز شماره چهاردهم بعد از فرمان دولت اردن مبنی بر ممنوعیت جریده «الرایه»، به تاریخ 28 می سال 1954م به چاپ رسید. بناً تعداد مجموعی شماره های نشر شده ای آن به چهارده شماره می رسد. هرچند باوجود تلاش های زیاد، شماره چهاردهم آن به دسترس ما قرار نگرفت، ولی باوجود این باز پخش شماره چهاردهم را نیز به عنوان شماره پانزدهم محسوب می نمائیم که بنابر گفته برادران، سرانجام به گونه بازپخش به نشر رسید.

جریده «الرایه» معمولاً روزهای چهار شنبه هفته ای یک بار در عمان پایتخت اردن، از یک كتاب خانه کوچک نزدیک مسجد حسینی توزیع می گردید. در ابتدا مدیر مسئول این هفته نامه، عالم جلیل شیخ عبدالقدیم زلوم رحمت الله علیه، دومین امیر حزب التحریر بود که بعد از وی، عطاء بن خلیل ابو رشته، امیر کنونی حزب التحریر به عنوان مدیر مسؤل جریده «الرایه» تعیین گردید؛ و منیر شقیر، یکی از نویسندگاه نخبه به عنوان سردبیر آن فعالیت می نمود. همچنان استاد نبیه الجزایری، مطالب داغ روز از اوضاع جاری جهان را از زبان انگلیسی به زبان عربی ترجمه و در این جریده به نشر می رسانید.

جریده «الرایه» از بقیه نشریات جهان كاملاً متمایز بود، زیرا اعلانات تجارتی سایر نشریات حاوی تصاویر مزخرف بودند، و برعکس جریده «الرایه» چنین چیزهای را به نشر نمی رسانید، بلکه به حق سخن می گفت و اوضاع سیاسی جهان را به بحث می گرفت و نیز راه های بیرون رفت واقعی آنرا از دیدگاه ایدیولوژی اسلام، برای جهانیان به ویژه امت مسلمان بیان می نمود. چنانچه چهار صفحه کوچک آن که در آن زمان به مبلغ یک ونیم پول اردنی، به فروش می رسید، مطالب پر محتوا و با ارزشی را نظر به واقعیت موجود، به نشر می سپرد.

«الرایه» امت را به خیر فرا می خوانده و نیز علیه شر مبارزه می نمود و در راه حق بنابر قول الله سبحانه وتعالی، از ملامت هیچ ملامت کننده ای نمی هراسید. به همین منظور، تنها سلاح جریده «الرایه» کلمه حق بود، با آنهم ستمگران توان شنیدن آنرا نداشتند؛ زیرا کلمه حق از موشک و راکت هم بر آنان سنگین تر تمام می شد. سرانجام، دولت ستمگر اردن علیه فعالیت های حزب التحریر و بستن جریده «الرایه» دست بکار شد، و وزارت داخله آن به دستور کلوب(مقام ارشد اردوی کشور اردن)، قانون وعظ و ارشاد را علیه دعوت گران مخلص صادر نمود، تا اینکه شباب(اعضای) حزب را از تدریس در مساجد ممنوع ساختند. باوجود این، حزب التحریر به قانون ستمگرانه ای مذکور توجهی نکرد و زبان حق را خاموش نساخت، به همین منظور دولت اردن، دست به بازداشت شباب حزب تو ام با جمع آوری کتب، جراید زد، و یگانه اسناد جزائی علیه شباب حزب را موجودیت جریده «الرایه» قلمداد نمود که برای خیر و فلاح امت اسلامی، حق را بیان می داشت.

چنانچه در فوق ذکر شد، جریده «الرایه» بعد از چاپ شماره سیزدهم مؤرخ27 اکتوبر سال 1954میلادی برابر با 29 ماه صفر سال 1374هجری، از سوی دولت ستم پیشه اردن، ممنوع اعلام گردید. باوجود آن، حزب التحریر تلاش نمود تا جریده «الرایه» را به به نشر برساند، اما این بار در کشور لبنان؛ متأسفانه حزب پس از تلاش های زیادی مؤفق به این کار نگردید. سپس حزب از یکی از روزنامه های لبنانی، شماره «پایانی هفته» آنرا تحت نام «الحضاره» به مدت شش ماه جهت تداوم نشرات جریده «الرایه» به اجاره گرفت، و از این طریق سخن حق را برای امت به نشر می سپرد، ولی بعد از ختم قرارداد شش ماهه، حزب تقاضای تجدید قرارداد را با مدیر مسئول روزنامه پیشنهاد نمود، اما وی با بیان اینکه خانه ومحل کارم به نسبت نشر مطالب شما(الحضاره)، تحت تعقیب و بازجوئی امنیت ملی قرار دارد، از جانب دیگر مقدار پول قرارداد اندک است، قرارداد را فسخ نمود؛ حزب با وجود بلند بردن مقدار پول قرارداد، بازهم صاحب روزنامه پاسخ رد داده آنرا نه پذیرفت. البته این زمانی است که کشور لبنان ظاهراً به آزادی بیان خیلی ها شهرت داشت وصدها روزنامه در آن کشور به نشر می رسید؛ اما دولت با نشر مطالب «الحضاره»، مخالفت نموده سرانجام دروازه ای آنرا بسته نمود.

بنابراین در اواسط قرن گذشته(1955م) حزب شاهد ظلم، شکنجه و بازداشت بی شماری شبابش بود، در این زمان اعضای حزب به سال های سختی مواجه بودند. سرانجام حزب آرام نه نشست و تلاش های جهت باز نشر جریده «الرایه» برای رسانیدن پیام حق به اسلوبی دیگری دست زد، و آن رسانیدن پیام حق از طریق دعوت علنی بود؛ زیرا در آن زمان رسانه ها به این گسترده گی وجود نداشت، بگونه ای که اکنون کارهای رسانه ای آسانتر و از تعقیب استخبارات(امنیت)، اندکی به دور قرار دارند.

در آن زمان حزب به تلاش های خستگی ناپذیر خود جهت ایجاد رای عام(ذهنیت سازی در میان افراد جامعه) و دست یافت به قدرت سیاسی(طلب نصره)، به طریقه رسول الله صلی علیه وسلم راه خود را ادامه داد؛ و در دهه شصت قرن گذشته استفاده وسیعی از برنامه های انترنتی، دفاتر مطبوعاتی، برنامه های رادیوئی و تلویزیونی را آغاز کرد؛ ولی این آرزوی حزب بود که جریده «الرایه» را بار دیگر، همزمان با اعلان خلافت اسلامی به عنوان بزرگترین خواست امت اسلامی، به دست نشر بسپارد. اکنون الحمدالله برپائی خلافت چنان نزدیک شده که گویا همین اکنون خلافت اعلام می گردد. چنانچه الله سبحانه وتعالی می فرماید:

لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاب

برای هر امر، زمانی مقرر است.

هرچند حزب التحریر تاکنون به برپائی خلافت دست نیافته است، اما به فضل و یاری الله سبحانه وتعالی حزب توانسته، رای عام را نزد امت ایجاد نماید. بنابراین، حزب به همین امید باز پخش جریده «الرایه» را آغاز نموده تا یادگاری از سر قافله های دعوت و مایه ای سرور و بشارت باشد بر اینکه برپائی خلافت انشاء الله نزدیک است.

در اینجا باید از برخی نسخه های جریده «الرایه» که به آن دست یافته ایم یاد آور شوم؛ باوجود سپری شدن بیش از شصت سال، تاکنون برخی از نسخه های آن از غصب نیروهای امنیتی در امان مانده و من به یاد روزهای گذشته برخی  مطالب آنرا برای خواننده گان و دعوتگران مخلص، باوجود اینکه نسخه های مذکور فرسوده وپاره شده و به مشکل قابل خواند می باشد، نقل می نمایم. چنانچه یکی از برادران که نسخه های جریده «الرایه» را نزد خود نگهداشته اینگونه حکایت می‏ نماید: "باوجود تعقیب نیروهای امنیتی، فضای ضیق و کم بود وسائل مورد نیاز، ضرورت بود تا جریده «الرایه» نگهداری و حفظ گردد؛ زیرا دولت خیلی کوشش می نمود تا جریده «الرایه» را در هر خانه ای که بود بدست بیآورد..."

به هرحال در شماره های بعدی بعضی مطالب که قابلیت خواندن را داشته باشد برایتان نقل خواهم کرد، ولی اکنون ذکر چهار مورد از مطالب نشر شده در آنرا کافی دانسته و یاد آور می شوم:

1-      در شماره هشتم جریده «الرایه» که به تاریخ 23 سپتمبر 1954م برابر با 24 محرم 1374هجری، مقاله ای است تحت عنوان: "جنایت بزرگ سیاسیون عرب... صلح با دولت یهود(اسرائیل) خنجریست بر امت که خونش قطع نخواهدشد... امت هر نوع مصلحت در قضیه فلسطین را جنایت بزرگ می پندارد... ." تفصیل این مطالب در شماره بعدی جریده «الرایه»، انشاء الله که نشر خواهد شد.

2-      در همین شماره(شماره هشتم) مقاله ای نوشته شده زیر عنوان: "مصر و کمک های نظامی واشنگتن؛ هیئت نظامی مصر به ریاست جنرال محمد ابراهیم رئیس اردو(ارتش) با «ستیفنس» وزیر دفاع امریکا ملاقات کرده و روی کمک های نظامی امریکا به مصر گفتگوهای به عمل آمد که مقدمات گفتگو قبلاً میان جیفرسون، سفیر امریکا ومقامات مصری صورت گرفته بود."

3-      در صفحه اول شماره دوازدهم، چهار شنبه مؤرخ 20 اکتوبر 1954م برابر با 22 صفر 1374هجری، چنین نگاشته شده: "برای اینکه مردم ندانند... حکام جنایات خویش را پنهان می دارند... «سن لوید» نماینده دولت انگلیس در سازمان ملل به طور مخفیانه تقاضای صلح را می نماید... ."

 لندن- منابع خبری- سن لوید، نماینده انگلیس در سازمان ملل، در یکی از نشست های خبری در پاسخ به سوالی پیرامون قضیه فلسطین، چنین بیان داشت: "هیچ گفتگوی صلح میان اعراب و اسرائیل[یهود] به بار نمی آید، مگر اینکه طرفین آماده پذیرش مواردی شوند که بعداً روی آنها تماس گرفته می شود."

وی به ادامه افزود: "این خیلی مشکل به نظر می رسد که گفتگوها بگونه ای علنی صورت گیرد، زیرا هیچ کسی به گفتگوهای علنی به اتفاق نظر نخواهد رسید. به نظر من بهتر خواهد بود تا گفتگوها عقب دروازه های بسته صورت گیرد تا ما برای اختلافات خویش، راه حلی را پیدا نمائیم."

4-      در صفحه چهارم شماره دوازدهم روز چهار شنبه مؤرخ 20 اکتوبر 1954م برابر با 22 صفر 1374هجری، مقاله ای است تحت عنوان: "به اثر تلاش های دیپلوماتیک اخیر... در مقابل  پیمان جنوب شرق آسیا... اتحاد جماهیر شوروی با جمهوری کمونیستی چین، قرارداد نظامی امضاء نمود تا امریکا را از شرق دور، بیرون بکشد." تفصیل این مطالب در شماره های بعدی انشاء الله که به نشر خواهد رسید.

در پایان به خوانندگان جریده «الرایه»، سلام تقدیم نموده و توجه آنها را به نصیحتی از رسول الله صلی الله علیه وسلم که به حضرت ابوذر بیان کرده بود، جلب می دارم. چنانچه از حضرت ابوذر رضی الله عنه روایت است که گفت:

أوصانی خلیلی صلی الله علیه وسلم بخصال من الخیر... و أوصانی أن أقول الحق وإن کان مرا وأوصانی أن اکثر من قول لاحول ولاقوة إلا بالله فإنها کنز من کنوز الجنة

دوست من رسول الله صلی الله علیه وسلم مرا به چند خصلت خیر توصیه فرمودند...، و آن اینکه حق را بگویم ولو که تلخ باشد، و توصیه ام نمودند که قول-لاحول ولا قوة اِلا با لله- را زیاد یاد کنم، چون ذخیره ای از ذخیره های جنت است.

این حدیث را ابن حبان در صحیح اش و امام احمد در مسند خود و ابن ابی شیبه در مصنف اش، بیان کرده اند.

برادر شما، عطا بن خلیل ابو رشته

 

ادامه مطلب...

هنوز اولِ سخن است!

یک. سرزمین بازارهای جنسی - دو. ایالات متفرقه‏ی تفنگچه - سه. قلمرو پشیمانی - چهار. نتیجه
یک. سرزمین بازارهای جنسی: بازار جنسی به بازاری گفته می‏شود که زنان و دختران جوان در آن-معمولاً به‏ شکل غیر قانونی- به هدف ارتباط جنسی، به مردان و حتی شرکت‏ها تا چند دست به ‏فروش می‏رسند. این بازار که بیشترین قربانیان آن از کشورهای آسیائی فراهم می‏گردد، اکثراً در اروپا متقاضیان زیادی دارند. چنان‏ که بر مبنای احصائیه‏های موجود تنها در شهر لندن پایتخت انگلستان، در حدود یک‏صدهزار زن و دختر جوان سالانه درین بازار به ‏فروش رسیده است، این به‏‏ جائی رسیده که حتی قیمت یک زن جوان درین شهر حدود 10 تا 15 یورو تخمین زده می‏شود.
درین اواخر در جریان همین خرید و فروش‏ها و ارتباطات جنسی؛ چندین دختر و زن جوان در اروپا به ‏شکل بسیار بی‏رحمانه به‏ قتل رسیدند. این حوادث سبب بروز تظاهرات گسترده و وسیع از سوی گروه‏های فمینیستی(به اصطلاح گروه‏های بشرگرا و مدافعان حقوق زن) گردید، زیرا آنان موجودیت و فعالیت بازارهای جنسی را نقض آشکارا به حقوق زن عنوان کردند. لذا، شماری از دولت‏های اروپائی اعلام نمودند که قرار است قوانین جدیدی را پیرامون این وضعیت، وضع نمایند. قوانینی که محدودیت‏های را در ارتباط به بازارهای جنسی ایجاد می‏کند و فعالان آن را می‏تواند تا یک سال روانه‏‏ئی زندان سازد.
این اعلام باز هم از سوی بعضی از گروه‏های دیگر مورد نقد قرار گرفت که گویا این امر سبب محدودیت آزادی، به ‏ویژه آزادی در ساحه عمل می‏گردد؛ در حالی که آزادی از اساسات سرمایه‏داری پنداشته می‏شود. بنابرین، اکثریت کشورهای اروپائی فعلاً در یک دو راهی خطرناکی قرار گرفته ‏اند و نمی‏توانند به‏ درستی تصمیم بگیرند که آیا فعالیت بازارهای جنسی را محدود کنند یا خیر! زیرا در هر دو صورت، یعنی اگر اقدام کنند و یا نکنند؛ مورد فشار گروه‏های به اصطلاح جامعه مدنی قرار می‏گیرند.
حالا آنکه در واقع، این گونه اقدامات در عمل هیچ نوع نتایج و ثمرات واقعی ندارد، چون: این راه حل‏ها نمی‏تواند که این بازارها را از میان بردارد، بلکه فعالیت بازارهای جنسی را بیشتر از پیش مخفی می‏سازد؛ یعنی برابر است که علیه بازارهای جنسی اقدام صورت گیرد یا نگیرد؛ زیرا نظام سرمایه‏داری طوری جامعه را اساس‏گزاری می‏کند که هیچ نوع نقشی را برای ارزش‏ها آن، هم ارزش‏های معنوی و هم ارزش‏های اخلاقی، نمی‏گزارد. به دلیل این که راه حل این معضل تنها وضع قواعد، قوانین و مقررات نیست، بلکه راه حل آن تغییر مفاهیم و افکاری است که سبب بروز این گونه مشکلات می‏گردد. در حالی که توانائی این تغییر تنها در امت اسلامی و دولت خلافت نهفته است و بس.
دو. ایالات متفرقه‏ی تفنگچه: تعداد افرادی که درین اواخر توسط سلاح‏ها یا تفنگچه‏های شخصی در امریکا مورد حمله قرار گرفته‏ اند، به هزارها تن می‏رسند. حتی بنابر بعضی احصائیه‏ها که گفته شده، امریکا در طول تاریخ خود در هیچ جنگی برابر آن قربانی نداده است. چنان ‏که گفته می‏شود، اکثریت قربانیان آن اطفال مکاتب بوده است.
اوباما در آخرین مورد آن گفته است، که من از منظر یک رئیس جمهور نه، بلکه از منظر یک پدر درین گونه رویدادها صحبت می‏کنم. وی با اتخاذ چنین موقفی سعی به ‏خرج داد تا زمینه را برای وضع قوانین و محدود سازی استفاده از تفنگچه‏های شخصی فراهم کند؛ چون تعداد افرادی که تفنگچه‏های شخصی را با خود حمل می‏کنند، بیشتر گردیده و به‏ همین دلیل سطح این گونه حوادث هم به ‏شدت افزایش یافته است. این واقعیت نشان می‏دهد که امریکا دولتی است که خود را حامی و محافظ سایر ملت‏ها نشان داده و تلاش می‏کند تا به‏ حیث یک دولت بشردوست، شناخته شود. در حالی ‏که در میدان عمل، حتی نمی‏تواند جان اطفال معصوم خود را در مکاتب حفظ کند.
پس دولتی که توانائی حفظ جان اطفال مکاتب خود را ندارد، چگونه می‏تواند سایر ملت‏ها را نجات دهد! بلی، امریکا اقتصاد قوی و اردوی قوی دارد، ولی ملت‏سازی و احیای امت‏ها تنها با اتکا بر عرصه‏ی نظامی و اقتصادی ممکن نیست. علاوه بر آن، امریکا هیچ گاهی بر اساس دیدگاه مبدائی خود نمی‏خواهد که صادقانه و مخلصانه به سایر ملت‏ها خدمت کند؛ زیرا امریکا هیچ نوع مجبوریتی درین زمینه نداشته و تنها چیزی که برایش مهم است، تأمین منافع ملی و حفظ سیادت آن در سطح جهان می‏باشد و بس.
از طرف دیگر؛ تمایل مردم امریکا-سرزمین سرخ پوستان وحشی- به حمل سلاح‏های شخصی نشان دهنده احساس عدم مصوونیت در آن‏ها می‏باشد. یعنی این ‏که مردم امریکا از تأمین امنیت شان مطمئن نیستند، و مهم‏تر از آن این که، به یکدیگر اعتماد ندارند و به همین دلیل مجبور اند تا سلاح‏های شخصی را با خود حمل کنند؛ زیرا بیم آن وجود دارد که به ‏زودی به جان یکدیگر بیفتند. همین است که جوامع امریکائی و سایر دولت‏های غربی به شدت نیازمند پولیس اند، و هرگاه نقش پولیس ضعیف شود، به‏ زودی سیاه به جان سفید و سفید به جان سیاه می‏افتد. از این که نژاد پرستی در امریکا نیز برجسته بوده و برای اهل بصیرت آشکار می‏باشد، به همین خاطر امریکا همیشه جنگ‏های خارجی را به‏راه می‏اندازد تا وحدت و یکپارچگی داخل امریکا را تضمین کند. بنابرین، ایالات متحده امریکا در واقع لقب «ایالات متفرقه‏ی تفنگچه» را از آن خود نموده است.
سه. قلمرو پشیمانی: بحران پناه‏جوئی اروپا را در سال 2015م میلادی درگیر بزرگ‏ترین بحران پس از جنگ دوم جهانی کرد. واقعیت تعامل اروپا با این بحران چگونه است، و چرائی این مسئله در کجا نهفته است؟! اروپا از یک سو، سطح رشد نفوس آن زیر منفی قرار دارد، و به پناه‏جویان منحیث نیروی بشری جوان و پرانرژی نیاز دارد، و از سوی دیگر اکثریت مطلق این پناه‏جویان مسلمان اند. کشورهای اروپائی نمی‏خواهند به ‏طور واقعی به استقبال آنان بپردازند. لذا، اروپا پس از رسیدن سیل از  پناه‏جویان، چندین اقدام را برای رسیدن به اهداف متعدد اتخاذ کرد:
اول: برای آوردن فشار بر پناه‏جویان، راه‏ های مواصلات و سرحدات را مسدود کرد و تدابیر امنیتی را نیز قوی‏تر ساخت. کمپ‏های ورزشی را منحیث اقامتگاه برای پناه‏جویان تعیین نمود که اطراف آن را عساکر احاطه می‏کنند؛ مثل: زندان و در داخل تنها مواد غذائی داده می‏شود. چندی قبل، حتی پول به آنان داده نمی‏شد تا به کشورهای خود نفرستند. برای هر فامیل تنها یک دوشک، پرده، بالشت و کمپل داده می‏شود. میان فامیل‏های افغانی، سودانی، سوریائی، افریقائی و عربی تنها یک پرده‏‏ای نازک، حجاب برقرار می‏کند. با کشورهای همسایه‏ئی ممالک میزبان پناه‏جویان صحبت نمودند تا پناه‏جویان را دوباره به کشور خودشان و یا کشور همسایه‏شان برگردانند. کمپ‏های مخصوصی برای پناه‏جویان ایجاد نمودند تا از همه‏ای مردم دور و تنها با خود بمانند.
دوم: برای استفاده‏ای ابزاری و جلوگیری از حفظ اسلام و ایمان آنان؛ پناه‏جویان را سخت زیر فشار قرار دادند. حوادثی را قصداً طرح ‏ریزی کردند تا اسلام را بدنام ساخته و آنان را از پابندی به اسلام بترسانند تا پناه‏جویان آمادۀ پذیرش هر نوع شرایط در اقلیم اروپا شوند؛ زیرا کشورهای اروپائی از عمق قلب نمی‏خواهند آنان را از خود برانند، چون: به پناه‏جویان ضرورت دارند، ولی آنان باید طرز زندگی، مفاهیم، افکار و مبدأ اروپا را از دل و جان بپذیرند؛ در غیر آن برای آنان نه پاسپورتی است و نه هم سرپناهِ. به این ترتیب، قلمرو اروپا که قبل از سفر، منحیث قلمرو آرمان‏ها و امیدها دیده می‏شد، بعد از سفر، به «قلمروی پشیمانی» و ندامت مبدل شده است که دو راه را در پیشرو می‏گذارد: برگشت دوباره که اکثراً رو سیاهی و بدبختی تعبیر می‏کنند، و ماندنِ با ذلت که بی‏عزتی و خواری است؛ اما بعضی‏ها آن را خوشبختی تعبیر می‏نمایند! در حالی که حقیقت امر این است که راه حل بحران پناه‏جوئی، راه حل بشردوستانه نمی‏خواهد، بلکه راه حل مکمل سیاسی از دیدگاه تغییر کامل رژیم و قدرت می‏‏طلبد.
چهارم. نتیجه: هنوز اولِ سخن است، بحران‏ها و فسادهای نظام سرمایه‏داری ادامه دارد. در بخش‏های بعدی، فسادهای دیگر آن توأم با معلومات، احصائیه‏ها، ارقام و افکار مخرب و تباه کن غربی، افشا خواهد گردید.
ادامه دارد...

سلیمان «هارون»

ادامه مطلب...

اختلافات فقهی

قسمت اول

اختلاف در لغت به معانی زیادی چون: فرق، تباین، تفاوت، تنوع، نزاع و خصومت استفاده شده است. اما در اصطلاح فقها اختلاف عبارت است از عدم توافق رأی مجتهدین در رابطه به یک حکم شرعی که امکان اختلاف در آن وجود داشته و هر  یک از آن ها رأی خویش را از ادله شرعی استنباط نموده و در زمینه، دلیلی از قرآن و یا سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم به رأی خویش داشته باشند.

هرگاه ویژگی های اختلاف را به اساس تعریف ارائه شده بر شماریم، در قدم نخست عبارت "عدم توافق رأی مجتهدین" در نظر جلوه می کند، معنی عبارت ذکر شده این است که اختلاف فقهی تنها از صلاحیت مجتهدین است، اختلاف اشخاصی که مجتهد نبوده یا به عبارت دیگر اختلاف مقلدین در این زمینه دارای هیچ نوع ارزشی نمی باشد. برای درک بهتر موضوع شناخت اجتهاد و مجتهد ضروری می باشد.

اجتهاد در لغت به معنی بذل جهد بوده و جهد همانا وسع و طاقت است. و در اصطلاح عبارت از بذل مساعی است برای درک حکم شرعی به طریق استنباط از جانب اهل آن. و یا به عبارت دیگر بذل مساعی است جهت دست یافتن به گمان اغلب برای استنباط یا استخراج حکم شرعی از ادله ی تفصیلی به حدی که دیگر سعی و تلاش ممکن نباشد. متقدمین اجتهاد را گاهی به قیاس اطلاق می کردند و گاهی هم به گمان اغلب که از طریق تجربه حاصل می شود، مثل جهد به منظور دریافت جهت قبله و سعی جهت حصول نفقه زوجه که بر زوج واجب است.

حکم اجتهاد بالای تمام امت مسلمه فرض کفائی است، به این معنی که نباید مسلمانان در هیچ عصری بدون مجتهد باشند، هرگاه مسلمانان در عصری از عصور بدون مجتهد باشند، همه گنهکار می شوند، در حالی که اگر تعدادی از مجتهدین وجود داشته باشند و برای دریافت حکم شرعی پیرامون مسایل جدید اجتهاد نمایند، فرضیت آن از همه ساقط می گردد.

شروط اجتهاد: شروط اجتهاد با شروط مجتهد تفاوت دارد، هر چند عدۀ از مؤلفین تحت عنوان شروط اجتهاد مواردی را ذکر می کنند که در حقیقت شروط اجتهاد نبوده بلکه شروط مجتهد می باشند، به هر حال اجتهاد دارای سه شرط بوده که عبارتند از:

1.  بذل مساعی به حدی که مزيد بر آن باعث احساس عجز شود.

2. اين بذل مساعی در راه رسيدن به گمان غالب جهت استنباط احکام شرعی باشد.

3.  اين طلب گمان از نصوص شرعی صورت گیرد.

ارکان اجتهاد:
1. مجتهِد: فقيهی است که دارای شروط خاص باشد.

2. مجتهَد فيه: واقعۀ که استنباط حکم آن مطلوب است، از این جهت که حکم مذکور در نصوص ظاهر نبوده و یا ادله وارده در زمینه متعارض می باشند.

3. نظر و بذل جهد: عبارت از فعل مجتهد است که به حکم وصل می گردد.

مجتهد: مجتهد به کسی گفته می شود که عمل اجتهاد را انجام می دهد و همان گونه که قبلاً تذکر داده شد دارای شروطی خاص می باشد. در رابطه به شروط مجتهد بعضی از علما سخت گیر بوده و شروط زیادی را بر می شمارند و عدۀ دیگر در رابطه سخت گیری نکرده و تعداد شروط را کم تر ذکر می کنند، به هر حال تعدادی از دانشمندان فقه و اصول فقه شروط مجتهد را تحت عنوان شروط اجتهاد چنین بر شمرده اند: اسلام، بلوغ، عقل، عدالت، معرفت آیات و احادیث احکام، معرفت ناسخ و منسوخ، معرفت موارد اجماع و اختلاف، فهمیدن اصول فقه، فهم دلالات الفاظ در زبان عربی، معرفت سلسله مراتب ادله.

از آن جائی که اجتهاد تکلیف شرعی است و شروط مکلف بودن همانا اسلام، بلوغ و عقل بوده اما عدالت از این جهت شرط پنداشته می شود که در اسلام بالای کسی که عادل نباشد اعتماد کرده نمی شود، لهذا برای این که بالای اجتهاد او اعتماد شود، باید عادل باشد. البته این شرط در شهادت و روایت نیز مطرح است. سایر شروط ذکر شده را می توان در دو مورد خلاصه کرد:

اول ـ معرفت دلايل سمعی که از آن قواعد و احکام استنباط می شود. 

دوم ـ معرفت وجوه دلالت لفظ معتبر در زبان عرب و استعمال بلغاء.

ویژگی دوم اختلاف این است که در رابطه به حکمی باشد که امکان اختلاف در آن موجود باشد. چون در بسیاری موارد شریعت اسلامی اختلاف را ممنوع گردانیده است. پس سوالی که مطرح می شود این است که چگونه می توان بین اختلاف جایز و اختلاف حرام فرق نمود؟

خوش بختانه شارع حکیم موارد اختلاف ممنوعه را واضح ساخته و هم چنین آن را به نام های تفرقه و منازعه یاد کرده است. پس برای فهم دقیق این موضوع باید فرق بین اختلاف، منازعه و تفرقه را شناخت:

اختلاف، منازعه و تفرقه متفاوت از همدیگر اند، اختلاف میان انسان ها امریست طبیعی و جایز می باشد. چنان چه پیامبر صلی الله علیه وسلم اختلاف اصحاب رضوان الله علیهم را در تعبیر این فرمودۀ وی که نماز عصر را ادا نکنید مگر در بنی قریظه تائید نمود. اما در امور اداری اختلاف تا زمانی جایز است که در حد مشوره باشد و هرگاه بعد از اخذ تصمیم اختلاف صورت گیرد، این اختلاف به نام منازعه یاد شده و حرام می باشد. الله سبحانه و تعالی فرموده است:

وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُواْ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ

‏"و از خدا و رسول او اطاعت کنید و منازعه نکنید که در اثر آن سست شده و باد - انرژی و توان - تان می رود و صبر کنید، هر آئینه الله با صابران است." انفال 46 

ولی آن چه تفرقه نامیده می شود عبارت از اختلاف سیاسی و عقیدوی بوده که هر دو حرام می باشند.

 اختلاف سیاسی: 

  1. بغاوت، که مصدر آن بغی است دارای معانی متعدد بوده که از آن جمله است حسد، ظلم، تعدی و عدول از حق. در زبان عربی کهن بغی به دوست داشتن شدید چیزی استعمال می شد که جهت حصول آن چیزی از زور استفاده شود، معنی شرعی بغی هم با این معنی ربط دارد، چه باغی جهت حصول قدرت و یا خواهش دیگری از زور و قوت تسلیحاتی علیه دولت استفاده می کند، این عمل یعنی اقدام مسلحانه در برابر دولت که بغاوت نامیده می شود نه تنها حرام است بلکه جرم بوده و از جرایم حدود می باشد. الله سبحانه و تعالی در این رابطه می فرماید: ‏

وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ 

"‏هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در ميان آنان صلح برقرار سازيد. اگر يكی از آنان در مقابل دیگر بغاوت کرد، با آن دستهْ كه بغاوت می كند بجنگيد تا زمانی كه به سوی اطاعت از فرمان خدا بر‌گردد و حكم او را پذيرا می‌شود. هرگاه بازگشت و فرمان خدا را پذيرا شد، در ميان ايشان دادگرانه صلح برقرار سازيد و عدالت به كار بريد، چرا كه خدا عادلان را دوست دارد.‏" حجرات، 9

2. مسئلۀ تعدد رژیم های سیاسی نیز در این جا تحت عنوان اختلاف سیاسی قابل بحث بوده و از دیدگاه شریعت اسلامی جواز ندارد. اسلام به وحدت دولت و رژیم سیاسی تأکید نموده است، چنان چه پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم در زمینه فرموده است:

(إِذَا بُويعَ لِلْخَلِيفَتَيْنِ فَاقْتُلُوا الآخَرَ مِنْهُمَا) 

"هرگاه با دو خلیفه در یک زمان بیعت صورت گرفت، دوم آن را بکشید." صحیح المسلم 

به این اساس وجود بیش از یک خلیفه برای مسلمین جایز نبوده، پس تعدد رژیم های سیاسی حرام قطعی است.

 اختلاف عقیدوی:

اختلاف عقیدوی به معنی ارتداد می باشد که آن هم جایز نبوده و از جرایم حدود می باشد. از ابن عباس رضی الله عنه روایت است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: 

(من بدل دينه فاقتلوه) 

"هر کسی که دینش را عوض کرد او را به قتل برسانید." نسائی

موضوعی که امروز تعداد زیادی از مسلمانان آن را درک نکرده و با کمال تأسف برای تائید آن از نصوص دلیل می‌ آورند همانا آزادی عقیده می باشد، عدۀ به این باور اند که آیه شریفه لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ... "اکراهی در دین نیست." البقره، 256آزادی عقیده را بیان می نماید، در حالی که این آیه شریفه به هیچ صورت از آزادی عقیده بحث نکرده بلکه به اساس آن نمی توان اعتقاد به اسلام را بالای مردم تحمیل کرد. در حالی که آزادی عقیده مفهومی است که در غرب پس از جدائی دین از زندگی مطرح شده است و هیچ ارتباطی با اسلام ندارد.

‏ویژگی سوم اختلاف این است که باید مبتنی بر دلایل باشد، زیرا اختلاف بدون دلیل، شرعی نبوده و اختلاف جاهلانه می باشد، لهذا این نوع اختلاف از دیدگاه شرع ارزشی ندارد.

عواملی که باعث اختلافات فقهی می گردد:

1. امکانات تعابیر مختلف که در نصوص وجود دارد.

برای درک درست این مطلب که بعضاً در نصوص شرعی امکان تعابیر مختلف وجود دارد، باید واقعیت نصوص شرعی را به صورت دقیق شناخت، این شناخت دقیق میسر نمی شود مگر با مطالعه نصوص از نقطه نظر روایت و دلالت. از دیدگاه روایت نصوص در یک تقسیم بندی بزرگ به متواتر و غیر متواتر تقسیم می شود که به عبارت دیگر می توان آن را قطعی الثبوت و ظنی الثبوت نامید، نصوص قطعی الثبوت یا متواتر تمام آیات قرآن و آن عدۀ احادیث است که به شکل تواتر روایت شده است. این دسته از نصوص در هر یک از دوره های روایت توسط تعدادی از راویان نقل گردیده که امکان کذب، جعل، اشتباه، فراموشی و نسیان در آن وجود ندارد. از آن جائی که قرآن کریم همه متواتر نقل شده است، بحث عدم تواتر در آن مطرح نمی شود، پس تنها سنت به متواتر و غیر متواتر تقسیم می شود و سنت متواتر دارای شروط آتی است:

1-  روایان تعداد زیادی باشند تا امکان سهو، فراموشی و اشتباه در روایت آن ها قابل تصور نباشد.

2- هماهنگ‌ شدن آن ها به توطئهْ کذب ناممکن باشد.

3-  شروط ذکر شده در تمام سلسله روایت از اول تا آخر تحقق یابد.

4- راویان در نهایت از محسوس مانند دیدن و شنیدن خبر دهند.

احادیث متواتر به نوبه خویش به دو دسته تقسیم می شوند، متواتر باللفظ و متواتر بالمعنی، متواتر باللفظ آن است که علاوه بر تحقق شروط فوق الذکر راویان در لفظ و معنی اتفاق داشته باشند، مثل حدیث 

«من کذب علیّ متعمّداً فليتبوّا مقعده من النار» 

که تعداد راویان آن در نسل اصحاب رضوان الله علیهم به صد نفر می رسد. هم چنان احادیث

«من بنی لله مسجداً بنی الله له بيتاً فی الجنّة»

و نیز

«نزّل القرآن علی سبعة احرف»؛

در مقابل، احادیث غیر متواتر به آن دسته از احادیث گفته می شود که تعداد راویان آن محصور بوده و به حد تواتر نرسیده باشد و یا به عبارت دیگر شروط تواتر را تکمیل نکرده باشد. احادیث غیر متواتر نیز به نوبت خود از دیدگاه های مختلف مورد تقسیم بندی قرار گرفته اند که در این جا لازم به تذکر نمی باشد.

به همین ترتیب نصوص از نظر دلالت به قطعی الدلالة و ظنی الدلالة تقسیم می شوند، نصوص قطعی الدلالة آن است که دلالت آن واضح بوده و امکان تعابیر مختلف از آن موجود نباشد، مثل آیة شریفه

كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ‏‏ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ ‏‏ كِتَابٌ مَّرْقُومٌ ‏ 

"هرگزا هرگز! قطعاً نوشته اعمال نيكو كاران در «علّيّين» قرار دارد. تو چه می دانی كه «علّيّين‌« چه است‌؟‏ كتاب نوشته شدۀ یست." المطففین، 18-20 

و حدیث

«من کذب علیّ متعمّداً فليتبوّا مقعده من النار» 

"کسی که کذب را به من نسبت دهد جای او دوزخ است."

حال آن که در نصوص ظنی الدلالة امکان تعابیر مختلف وجود دارد، مثل:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُواْ وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مَّنكُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِّنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَكِن يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
 ‏"‏ای مؤمنان! هنگامی كه برای نماز به پاخاستيد، صورت ها و دست های خود را همراه با آرنج ها بشوئيد، و سر های خود را مسح كنيد، و پا های خود را همراه با قوزك ها (بجلک های) آن ها بشوئيد. و اگر جنب بوديد خود را بشوئيد. و اگر بيمار يا مسافر بودید، يا اين كه يكی از شما از پيشاب برگشت، يا زنان را لمس كرديد، و آب نيافتيد، با خاك پاك تيمّم كنيد، با آن بر صورت ها و دست های خود بكشيد. خداوند نمی‌خواهد شما را به تنگ آورد و به مشقّت اندازد، و بلكه می خواهد شما را پاكيزه دارد و نعمت خود را بر شما تمام نمايد، شايد كه شكر او را به جای آوريد.‏" المائده، 6

در این آیت شریف چند موردی وجود دارد که از آن تعبیر های مختلف شده می تواند، نخست این که در وضو کردن شستن پا ها واجب است یا مسح بر آن ها؟ دوم این که مسح نمودن چه مقداری از سر فرض است، تمام آن یا چهارم حصه آن؟ و سوم این که لمس کردن زنان، صرف مفهوم لمس کردن را افاده می کند یا جماع را؟

لهذا موارد ذکر شده دارای معانی متعدد بوده و از همین جهت دلالت آن ظنی می باشد نه قطعی.

با رعایت مواردی که قبلاً متذکر شدیم چهار نوع نصوص را سراغ خواهیم داشت:

  • · قطعی الثبوت و قطعی الدلالة. مثل: «من کذب علیّ متعمّداً فليتبوّا مقعده من النار»
  • · قطعی الثبوت و ظنی الدلالة. مثل: «أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء. ثَلاَثَةَ قُرُوَءٍ»
  • · ظنی الثبوت و قطعی الدلالة. مثل: «إِنَّ اللَّهَ وُتِرٌ يُحِبُّ الْوِتْرَ، فَأَوْتِرُوا يَا أَهْلَ الْقُرْآنِ»
  • · ظنی الثبوت و ظنی الدلالة. مثل: «ازْرَعْهَا أَوِ امْنَحْهَا أَخَاكَ»

نصوص قطعی الثبوت و قطعی الدلالة محل اجتهاد نبوده و در آن اختلاف جواز ندارد، در حالی که سه نوع اخیر الذکر هم محل اجتهاد است و هم اختلاف در آن جواز دارد.

نویسنده: طارق عبدالله

 

ادامه مطلب...

احترام به موقف، جز لاینفک سیستم اداری اسلام است

مردم می‏گویند:

یکش مزدور امریکاست و دیگرش مزدور انگلیس... خدا هردوی ایناره تباه کنه... اَی امی زن اشرف غنی ره... ای خاندان عبدالله ره... خاین خایف است؛ ای هردو خاین هستن. به امی خاطر وقتی که از یکجا به‏جای دگه می‌رون، سرک‏ها ره بند می‌کنن... فامیل خودشان ده کشورهای خارجی زندگی می‏کنه خودشان بالای ما پادشاهی می‏چلانن... خوارو و مادر اشرف غنی و عبدالله ره...!

همه روزه ده‌ها فحش از زبان افراد در مورد حاکمان این کشور شنیده می‌شود که اخلاق اسلامی ایجاب نمی‌کند تا آن را بنویسیم. شاید به ذهن شما خطور کرده باشد که چرا در سرزمین اسلامی احترام به این حکام صورت نمی‌گیرد. باید یاد آور شد که بحث این مقاله احترام به موقف در سیستم اداری اسلام است، نه کفر. بناً در سیستم‌های غیر ‌اسلامی، آنچه که اکنون در سرزمین‌های اسلامی حاکم می‏باشد این‌گونه واقعیت متصور است؛ زیرا اسلام در صحنه‏ئی زندگی امت حاکم نیست. از این که مفاهیم اسلامی در فضای جمعی وجود ندارد، حکام سرزمین‌های اسلامی دست‏به‏دست هم داده نهایت تلاش می‌ورزند تا مبادا اسلام در زندگی امت حاکم گردیده و قدرت آن‌ها پایان یابد. درعین‌ حال امت اسلامی همه روزه قربانی می‌دهند تا اسلام در صحنه‌‏ئی حیات آن‌ها حاکم گردد، اما چنین نمی‌شود. نهایت بغض در گلو‌ها، مردم را وادار می‌کند تا حد اقل با فحش‌گویی بتوانند؛ احساسات خود را اشباع سازند. به همین دلیل ا‌ست که سکینت در جامعه وجود ندارد.

در زیر چتر خلافت اسلامی چنین چیز تصور نمی‌رود؛ چون: خلیفه بر اساس انتخاب واقعی امت انتخاب می‌گردد، نه این که طی پروسه‌های تقلبی هر نااهل به کرسی قدرت دست یابد، و در نهایت باعث ایجاد عقده در دل مسلمانان گردد. خلیفه یکی از بهترین‌های امت می‌باشد، به الله سبحانه وتعالی پاسخ‏گو، در برابر امت مسئول و نیز در برابر کفار جدی است. امت بالای آن اعتماد می‌داشته باشد، خلیفه بیچاره نیست، خلیفه خاین نیست و نیز خلیفه خایف نمی‌باشد که هر زمانی دشمنان دین بخواهند از آن استفاده کنند؛ بل خلیفه سپری است که در عقب آن جنگ صورت می‌گیرد و امت با داشتن آن از ضربات بی‏گانه‌ها در امان است.

هم‏چنان خلیفه به نیابت از کفار تطبیق کننده‌‏ای برنامه‌های استعماری در سرزمین‌های اسلامی نمی‌باشد، بلکه امیر لشکری است که آن لشکر با فتوحات خود، همواره خبر‌های خوش را به امت می‌رساند. با شهید شدن افراد در این لشکر، خانواده‌های مسلمان با فخر شهادت آن‌ها را از دل و جان می‏پذیرند. خلیفه تا زمانی به خلافت خود ادامه می‌دهد که تطبیق کننده‏ا‌ی اسلام در صحنه حیات امت مسلمه باشد، نه این که طی رقابت‌های سرمایه‌داران به قدرت تکیه زند و هرگاه جناح‌های مختلف بیشتر پول مصرف کردند، سیادت آن زیر خطر برود. بلکه اساس نظام حکومت‏داری در اسلام، تطبیق اسلام می‌باشد که در این صورت مفاهیم اسلامی در جامعه حاکم بوده و سکینت را ببار می‌آورد.

بناً، اگر به اصل قضیه برگردیم در خواهیم یافت که در اسلام در سطوح مختلف زندگی موضوع امارت بمیان می‌آید که بیانگر واقعیت موقف است. در اسلام هر موقف یک مسئولیت است نه امتیاز. به همین دلیل چون افراد در موقف‌های مختلف قرار می‌گیرند و مسئولیت‌های خود را به شکل احسن ادا می‌کنند، بناً احترام به این موقف‌ها حتمی است تا مبادا سعی و تلاش این افراد نادیده گرفته شده و در برابر آن‌ها بی‌احترامی صورت گیرد. در عین ‌حال بی‌احترامی به موقف‌ها پیامدهای ناگواری دارد که در لابلای این مقاله به آن می‌پردازیم؛ به همین ملحوظ برای درک این واقعیت لازم است به دو نوع موقف در اسلام اشاره کرد.

موقف حقوقی: زمانی که بحث از سیستم می‏شود؛ در اسلام یک شخص یا امیر است و یاهم مامور. موقف امیر بودن در رده‌های مختلف قابل بحث است. در جامعه اسلامی که در آن مفاهیم اسلامی حاکم باشد و اسلام در تمام ابعاد زندگی امت تطبیق گردد، ساختار سیاسی اسلام ایجاب می‌کند که برای پیشبرد امور باید در سطوح مختلف مسئولین قرار داشته باشند؛ مانند: خلیفه(امیر مسلمانان)، امیر جهاد، والی‌ها، قضات و از این پائین‏تر سایر مسئولینی که در موقف‌های مختلف برای حل مشکلات مردم، براساس شریعت اسلامی تلاش می‌ورزند. در چنین شرایط اصل بر این است که مسئولین با درنظرداشت موقف‌های ایشان مورد احترام قرار گیرند. در تحت حاکمیت اسلام، تصور نمی‌رود که مردم به حدی در برابر حکام بی‌احترام باشند که برای ‌آن‌ها فحش گفته شود؛ چون: در تحت حاکمیت اسلام مفاهیم اسلامی در جامعه حاکم است و سکینت در جامعه به شکل خودی تضمین می‌شود، نه این که حکام در عقب درهای بسته با کفار یکجا بر سرنوشت امت تصمیم بگیرند، در نهایت به حدی بغض در گلو‌ها گردش زند که برای ابراز احساسات سخن به فحش رسد.

اما در شرایط کنونی که اسلام در صحنه‏ای حیات امت وجود ندارد، در جامعه نمی‌توان چنین چیزی را تضمین کرد، بلکه این واقعیت در یک کتله سیاسی‏ئی که برای نجات امت کار می‌کند، توقع رفته و قابل تصور است. زمانی که بحث از کتله و یک جمع صورت می‌گیرد، به طور طبیعی موضوع امیر و مامور به میان می‌آید؛ روی این ملحوظ موقف در ساختار حزبی یک امر طبیعی است. در یک کتله؛ مانند: یک ساختار سیاسی موقف‌های مختلف وجود دارد، نمایش این موقف‌ها در رده‌های مختلف کاری و در بخش‌های مختلف حزبی قابل درک می‏باشد؛ اما موقف‌ها براساس مسئولیت‌ها واضح است. در یک کتله نیز سطوح مختلف از مسئولیت‌ها وجود دارد که بیانگر موقف‌های مختلف است؛ چون: این کتله یک کتله اسلامی است که برای حاکمیت اسلام دعوت می‌کند، بناً احترام به موقف‌ها جز لاینفک سیستم اداری در یک کتله اسلامی به‏ شمار می‏رود.

نفس موقف‌ها و افراد گماشته شده در این موقف‌ها، هردو در یک سیستم سیاسی و یک کتله اسلامی قابل احترام‌ می‌باشند. مهم نیست که افراد گماشته شده در این موقف‌ها کی‌ها اند. هم‏چنین مهم نیست‌ که افراد گماشته شده در این موقف‌ها دارای کدام ویژگی‌ها می‏باشند، و نیز مهم نیست که افراد دارای موقف به میل ما هستند یا نه؛ بل مهم این است که افراد دارای کدام موقف هستند تا مسئولیت خود را در قبال این موقف ادا نمایند!

در‌ عین ‌حال نفس موقف نیز یک واقعیتی است که در اسلام به آن باید جدی نگریسته شود. نفس هر موقف چه در یک جامعه و یاهم در یک کتله سیاسی اسلامی قابل احترام می‏باشد. امکان دارد که در جامعه‏ اسلامی که خلیفه بالاترین موقف را دارد، به دلایل مختلف از خلافت کنار رود. این به این منظور نیست که نفس موقف خلافت زیر پرسش برود، بلکه خلافت یک اصل شرعی بوده که مردم باید به آن احساسات داشته باشند، نه این که اسم خلیفه را بالای پنچرمین، کلینر و یاهم افراد دیگر بگذارند. در‌ حالی ‌که در نفس موقف یک واقعیت و یک اصل اسلامی وجود دارد و با تغییر و یا انحراف افراد، نفس موقف به هیچ صورت نباید زیر پرسش برود.

هم‏چنان در یک کتله نفس موقف امیر کتله و یاهم مسئولین رده‌های مختلف قابل احترام است. هرچند امکان دارد که افراد در این موقف‌ها تغییر کنند، اما موقف پایدار می‏باشد. از این‏رو نفس موقف قابل احترام است، هرچند هر شخصی به این موقف گماشته شود. در ساختار جامعه و یاهم در یک کتله اگر افراد با موقف‌ها مشکل دارند، راه‌ حل این نیست که در برابر آن‌ها بی‌احترامی صورت گیرد، بلکه راه ‌حل این است که با در نظرداشت حکمت، آن‌ها امر به معروف شوند؛ چون بی‌احترام به موقف‌ها نه تنها یک بی‌احترامی محسوب می‌گردد، بلکه پیامد‌های ناگواری دارد که در این مقاله به آن خواهیم پرداخت؛ و در‌عین‌ حال ما در اسلام موقف غیر‌ حقوقی نیز داریم، این موقف در اسلام به نام موقف حقیقی یاد می‌شود.

موقف حقیقی: بعض اوقات توجه انسان‌ها از نظر موقف تنها به کسانی است که دارای موقف حقوقی هستند. در حالی ‌که بسیاری از موقف‌ها بدون این که دارای موقف حقوقی باشند، حتمی است که باید به آن‌ها احترام صورت گیرد. حتی این که احترام به بعضی این موقف‌ها واجب است.

ما در اسلام موقف‌های را داریم که باید به ‌آن‌ها احترام صورت گیرد، این موقف‌ها موقف‌های حقیقی اند؛ مانند: پیامبران، صحابه، شهداء، صدیقین، صالحین، والدین، مولا(معلم) و بزرگان، این همه موقف‌های اند که در اسلام از آن به موقف حقیقی می‌توان یاد کرد. حتی این که احترام به بعض این موقف‌ها واجب است؛ مانند: احترام به پیامبران، صحابه، والدین و... هم‏چنان در طول تاریخ اسلام، جهان شاهد مسلمان‌های بوده اند که قهرمانان زمین هستند. زمین می‌بالد بر این که مردانِ همچو این‌ها بالای آن زندگی کردند؛ مانند: صلاح ایوبی، سلطان محمد فاتح، محمد بن قاسم، هارون الرشید و دیگرانی که سرمایه معنوی امت اسلامی اند، و باید امت همواره از ‌آن‌ها یاد آوری کنند. هرچند در زمان خود این افراد دارای موقف‌های حقوقی بودند، اما در شرایط کنونی که جهان آرزوی بازگشت 313 قهرمان بدر را دارد؛ این افراد تبدیل به شخصیت‌های حقیقی شده اند که قدر حضور آن‌ها را همه درک کرده است.

در یک کتله سیاسی نیز موقف‌های حقیقی وجود دارند. در بیشتر از پنج دهه دعوت برای اعاده‌ی زندگی اسلامی، تنها موقف‌های حقوقی در این کتله نبوده، بلکه موقف‌های حقیقی نیز وجود دارند که تاریخ دعوت آن‌ها را فراموش نخواهد کرد. نسل بعدی قدر کارکرد ‌آن‌ها را می‌دانند، نه تنها امت اسلامی بلکه جهانیان با برگشت خلافت مدیون آن‌ها خواهند بود. در تاریخ دعوت کسانی بودند و هستند که زحمات هنگفتی را در راستای پخش دعوت انجام داده اند؛ اما امکان دارد که در این شرایط یا این که در این دنیا نباشند و یاهم دارای موقف حقوقی نیستند. پس این بدین معنی نیست که آن‌ها فراموش شده اند، بلکه آن‌ها را الله سبحانه وتعالی و کسانی که به نصرت الله سبحانه وتعالی باورمند هستند، به یاد دارند.

بناً، این یک واقعیت حتمی در یک کتله است تا به موقف‌های حقیقی احترام صورت گیرد، در غیر آن تفاوت یک کتله سیاسی اسلامی با یک کتله کپیتالیستی هیچ نخواهد بود. این که کپیتالیست‌ها دیدگاه استفاده جویی از افراد را دارند و هرگاه افراد به‏حیث یک پرزه کار آمد نبودند، آن‌ها را به‏حیث پرزه یک ماشین فراموش می‌کنند. در حالی ‌که اسلام سابقون را همواره مقربون گفته است؛ سابقون از جمله کسانی هستند که از همه اول‏تر به بهشت داخل می‌شوند.

پیامد‌های بی‏احترامی نسبت به موقف‌های دوگانه: زمانی که بحث از بی‌احترامی مطرح می‌شود، شروع بی‌احترامی از جهل، انحطاط و انگیزه‌های رقابتی سرچشمه می‌گیرد؛ چون افراد در یک کتله زمانی که رابطه روحانی اعمال خود را فراموش می‌کنند و در صدد کسب موقف رقابت‌ می‌برایند، در نهایت آن منجر به بی‌احترامی می‌شود. زمانی یک فرد در یک تیم، که این تیم جزئی از یک کتله است، نسبت به ساختار‌ها و موقف‌های موجوده در این ساختار بی‌احترام می‌شود. البته آغاز این بی‌احترامی نجوا و ختم آن انشعاب در یک کتله می‏باشد.

آعاز بی‌احترامی نجوا است؛ زمانی که یک فرد در یک ساختار نسبت به موقف‌ها بی‌احترامی می‌کند، شروع به نجوا می‌نماید. چیزهای که در ذهن این فرد خطور می‌کند، برای این که بتواند بر گفته‌های خود توجیهاتی داشته باشد، این فرد در مرحله اول تلاش می‌نماید تا با کسانی که در کتله خیلی نزدیک هستند بعضی موضوعات را که منجر به صدمه وارد شدن بر سیستم می‌شود، آغاز به گفت‏وگوهای احساسات برانگیز می‏کند، بدون این که عواقب آن را درک کند. از یک سو این فرد خود با یک مشکل ذهنی در کتله حضور می‌داشته باشد، از سوی دیگر، چون: به دنبال توجیهات به گفته‌های خود است؛ بناً با ایجاد فضاء موضوعات را به دوستان خود در کتله شریک می‌سازد، و در نتیجه اعتماد موقف‌ها را نزد افراد در کتله زیر پرسش می‌برد.

مرحله دوم فتنه است؛ زمانی که حالت نجوا در یک کتله ایجاد شد، بدون این که عواقب آن در نظر گرفته شود این حالت شعله‌ور شده و در نتیجه‌ی نجوا‌ها، فتنه ایجاد می‌شود. فتنه حالتی است که بعضی از افراد در یک گروه با جمعی از دیگران اختلاف می‌کنند، در ‌حالی ‌که تمامی حقیقت آن امر را می‌دانند، اما این افراد ناراضی از درک حقیقت سرپیچی می‌کنند. در نهایت منجر به مشکلات بزرگ شده یعنی منجر به انشعابات و یاهم از بین رفتن کتله یا تیم خواهد شد.

مرحله سوم انشعاب؛ پس از آن دو مرحله در نهایت نزد افرادِ ناراضی در یک کتله که اصلاً موضوع احترام به موقف‌ها و اعتماد است، باقی نمی‌ماند. برای تعقیب برنامه‌های فردی و یاهم برای اشباع غریزه‌‏ای تدین به تشکیل یک گروه‌ دیگر می‌پردازند! هرچند کسانی که در برابر موقف‌ها ایستادگی می‌کنند، پیامد این موضوع در آغاز اصلاً در ذهن آن‌ها خطور نخواهد کرد، ولی به مرور زمان تبدیل به یک مشکل جدی می‌گردد؛ مانند: کتله اسلامی‏ که از اثر بی‏احترامی و نجواها منجر به فتنه در صدر اسلام گردید؛ مانند: خوارج.

جلوه‏ها‏ئی از واقعیت بی‌احترامی نسبت به موقف‌های دوگانه: خوارج گروه از مردمی بودند که در برابر حضرت عثمان رضی الله تعالی عنه خلیفه آن وقت مسلمانان، ظهور نموده و ادعا‌های عجیب در برابر خلیفه مسلمانان داشتند؛ حتی این که به موقف صحابه احترام قایل نبودند. همواره موقف خلافت را زیر پرسش می‌بردند. باوجود آن که مسلمان بودند، ولی در برابر صحابه به حدی بی‌احترام و بی‌ادب بودند که صحابه را دشنام می‌دادند، حتی این که حضرت عثمان رضی الله تعالی عنه را متهم به فساد کاری، عهد شکنی و سوی استفاده از موقف خلافت می‌کردند. در حالی ‌که حضرت عثمان از جمله صحابه‌های کبار رسول اکرم صلی الله علیه وسلم به شمار می‏رفت که به آن وعده بهشت داده شده بود؛ اما این خوارج به حدی در برابر حضرت عثمان غنی رضی الله عنه بی‌احترامی کردند که در نهایت منجر به شهادت آن شخصیت بزرگوار و خلیفه وقت امت مسلمان و از همه مهمتر آغاز نخستین فتنه در صدر اسلام میان مسلمانان، گردید. این حادثه از جمله بزرگ‏ترین حوادث تاریخ اسلام به حساب می‌آید، دلیل آن عدم احترام این افراد به موقف‌های حقوقی و حقیقی‏ که در هر دوی آن صحابه می‏آیند، قایل نبودند.

بنی اسرائیل از جمله اقوامی است که در تاریخ روایت شده‌ئی اسلام، یک قوم فوق العاده بی‌باک، متزلزل و بی احترام در برابر پیامبران هستند. چنان ‏که روایت می‌شود، این قوم همواره در برابر پیامبران ارسال شده بر ایشان بی‌احترام بودند؛ چنان‏چه در برابر حضرت موسی علیه السلام، در قضایای مختلفی ایستادگی نموده و مرتکب بی‌احترامی می‌شدند. به طور نمونه چند مورد را یاد آور می‌شویم:

1- قضیه نجات بنی اسرائیل از فرعون؛ بعد از گرفتن گوساله به پرستش به‏جای الله سبحانه وتعالی و هم‏چنان خواستن کتاب از جانب الله سبحانه وتعالی، رفتن نماینده‌های این قوم با موسی علیه السلام به کوه طور، تقاضای دیدن با الله سبحانه وتعالی، همه و همه بیانگر این است که نسبت به حضرت موسی علیه السلام احترام نداشتند. به همین لحاظ هرچه که در ذهن‏شان می‌گذشت، همان را از حضرت موسی علیه السلام تقاضا می‌کردند!

2- قضیه‏ئی که در سوره بقره از آن روایت می‌شود؛ چنان‏ که از حضرت موسی علیه السلام می‌خواهند تا قاتل مقتول را برای آن‌ها پیدا کند. در لابلای گفته‌های که این قوم از موسی علیه السلام نسبت به جزئیات گاو می‌پرسند؛ واضحاً بیانگر بی‌احترامی آن‌ها در برابر حضرت موسی علیه السلام است.

گروه‌های اسلامی؛ اکثراً دیده شده که انشعاب گروه‌های اسلامی منجر به ایجاد چندین گروه دیگر گردیده است، که این گروه‌ها به اثر متأثر شدن از مفاهیم غربی و همواره فضای رقابت در میان آنها، منجر به انشعابات آنان ‏گردید. در عین ‌حال چون افراد در این گروه‏ها بگونه‏ای درست و ایدیولوژیک تثقیف نمی‌شوند و بر اساس موقف‌های اجتماعی و دستاوردهای اکادمیک گردهم جمع می‏گردند که در نهایت از یک سو فضای رقابتی و از سوی دیگر عدم تثقیف درست باعث می‌شود که واقعیت احترام در میان افراد این گروه‌ها از بین برود که سرانجام نتیجه آن موقف‌گیری‌های فردی عجیب و انشعابات گسترده می‏گردد.  

نتیجه گیری: در اسلام احترام به موقف جز لاینفک سیستم اداری است. هر‌گاه ذهنیت احترام در یک جامعه و یاهم یک کتله نسبت به موقف‌های حقوقی و حقیقی وجود نداشته باشد؛ نهایت آن بی‌ثباتی در یک جامعه و یک کتله می‏باشد. در عین‌ حال، زمانی که یک فرد در یک جامعه و یاهم در یک کتله این واقعیت را درک نمی‌کند و نسبت به این قضیه بی‌باک عمل ‌می‌کند، در حقیقت پیامد آن را متوجه نشده است؛ چون تنها موضوع بی‌احترامی این فرد نیست، بلکه از این ناحیه تمام مردم در یک جامعه و یا یک کتله امکان دارد که داخل یک فتنه‏ی برزگ شوند، که اساس‌گزار آن همین فرد باشد؛ مثل: واقعیت خوارج که بیانگر این تجربه است. خیزش یک تعداد از افراد ناراضی از بصره، کوفه و مصر و بی‌احترامی ‌آن‌ها در برابر صحابه منجر به فتنه‌ئی شد که در نتیجه آن خلیفه وقت(حضرت عثمان رضی الله تعالی عنه) شهید و هزارها مسلمان دیگر نیز هیزم این آتش شدند.

بناً، باید افراد در این مورد در داخل کتله از حکمت کار گرفته و خیلی اساس برخورد کنند. برعکس آن، اگر هر فرد در جامعه و یا یک کتله نسبت به موقف‌ها احترام قایل باشد. نهایت آن این است که از فتنه‌ها دور مانده و در اجرای هر حکم، چون به موقف‌ها احترام دارد، رابطه روحانی را ایجاد نموده و احساس سعادت می‌کند.

نویسنده: عثمان «هوشنگ»

ادامه مطلب...

ادیان شرقی و تاثیر آن بر مسلمانان

ادیان شرقی:

ادیان محدودی در جهان وجود دارند که اساساً از شرق-ساحه میان جاپان و هندوستان که چین را نیز دربر دارد-نشأت یافته اند. ادیان جاپانی به‏نام شینتوئیزم (Shintoism)، چینی به‏نام‏های تائویزم (Taoism) و کانفوسیانیزم (Confucianism) و ادیان هندی به‏نام‏های بودائیزم (Buddhism) و هندوئیزم (Hinduism) یاد می‏شوند. زمانی‏که از ادیان شرقی نام می‏بریم و تاثیرات آن را بر جهان و به‏ویژه بر مسلمانان مطالعه می‏کنیم، محور بحث ما را فقط دو آیین هندی یعنی بودائیزم و هندوئیزم تشکیل می‏دهد، زیرا ادیان مذکور با تعریفی که از روح ارائه دادند و پس از مطرح ساختن موضوع مادیت و معنویت انسان‏ها، تأثیر خیلی برجسته و قابل ملاحظه‏ی بر جهان گذاشتند. درین راستا، برای روشن شدن تأثیر آن‏ها بر مسلمانان، تمام تاریخ مسلمانان مطالعه نمی‏گردد بلکه مسلمانان قرون اخیر مطالعه می‏شوند و بس.

تاثیر:

افکار نیز مانند اختراعات نیازمند پیش‏زمینه اند. اساس افکار هندوئیزم و بودائیزم را در کل سمسارا (samsara) و نروانا (nirvana) تشکیل می‏دهد. سمسارا دوران همیشگی مرگ وحیات انسان است. طوری که هر انسان دارای حیات بی شماری قبل از این زندگی بوده، و بعد از مرگ نیز حیات بی شماری درپیشرو دارد و بدین ترتیب دوباره داخل دوران می‏شود؛ همین دوران را سمسارا می‏نامند. قال یادآوریست که اگر مسئله روح جاویدان و کائنات جاویدان قبلاً وجود نمی‏داشت، پیدایش سمسارا نیز ناممکن می‏بود. فکر دیگری که از این مفکوره شکل می‏گیرد نروانا می‏باشد، یعنی پایان زندگی و مرگ. فردی را تصور کنید که به این فکر معتقد است، و میلیون‏ها زندگی را پشت سر گذشتانده و باور دارد که این روند هرگز پایان نمی‏پذیرد، پس برای وی چه بهتر که از دوره منحوس و پرمصیبت کنونی زندگی خود را نجات بخشیده و به آن نقطه پایان بگذارد؟ چگونه یک انسان به این حالت نروانا می‏رسد، مرحله پایان حیات و مرگ، مرحله‏ی که هدف نهائی زندگی یک هندو یا بودائی را تشکیل می‏دهد؟ زهد، فکر دیگریست که از نروانا ترشح شده است. مثلاً هندوها را می‏بینی که بالای میخ‏ها می‏خوابند و زبان یا گلوی شان را سوراخ می‏کنند، ربط چنین رفتاری با افکار هندوئیزم دشوار نیست. ولی درعین‏حال افراد مسلمانِ به اصطلاح درویش یا فقیر را می‏بینی که به اعمال مشابهی دست می‏زنند؛ اما ربط آن با اسلام مشکل ساز است. بنأً تأثیرپذیری مسلمانان از چنین افکاری که درنتیجه آن در هندوستان و یا کشورهای دیگر به چنین اعمالی مبادرت می‏ورزند؛ قابل فهم و واضح می‏گردد.

نشنلزم اروپائی به مفاهیمی چون سکولرزم، دیموکراسی و بعضاً هم رومانتیزم به‏عنوان پیش‏زمینه نیاز داشت. ارتباط این مفاهیم با یکدیگر واضح بوده و ابهامی در زمینه وجود ندارد، مثلاً افکار مشخصی در قرن 17 و 18 میلادی مخصوصاً داروینیزم باعث ایجاد امپریالیزم قرن 19 در غرب شد، و به‏عنوان پیش زمینه برای آن عمل کرد. به همین دلیل، جای تعجب نیست که یک اروپائی از نشنلزم حرف می‏زند و درعین‏حال به دیموکراسی نیز معتقد است، زیرا هر دوی آن به یکدیگر مرتبط بوده و از یک اصل مشتق شده‏اند. ولی زمانی که یک مسلمان از دیموکراسی حرف بزند، خیلی مشکل به نظر می‏رسد که آن را از نظر اسلام توجیه کرد، زیرا کاملاً واضح است که دیموکراسی از غرب آمده و با اسلام هیچ نوع ارتباطی ندارد نه در جزئیات و نه در کلیات، هرچند برای تلفیق آن تلاش هم شود. بنأً یکی از راه‏های شناخت صحت افکار این است که افکار مذکور با اساس دین یا مذهب ارتباط داده شود تا دیده شود که آیا در دین ریشه و اصل دارد یا خیر، البته مطابقت این افکار با دین به شکل قطعی نه بلکه به شکل گمان غالب دریافت می‏گردد.

 پس‏منظر تاریخی

 افکاری هم وجود دارد که پیدایش آن‏ها به مقطعه‏های مشخص تاریخی بر می‏گردد. مثلاً، موضوع الهیت و پرستش روحانیون و اشخاص متبرک در بودائیزم که 400 سال بعد از بودا در آسیای شمالی پدید آمد، در اوایل این دین مروج نبوده و همچنین برای پیروانی که در آسیای جنوبی زیست داشتند، چیزی ناآشنا بود. همچنین فکر غالب میان عیسویان امروزی که طبق آن عیسی را هم خدا و هم بشر می‏پندارند، بعد از سال 325 میلادی به میان آمد یعنی دقیقاً سه قرن پس از عیسی. درعین‏حال، شیخ‏های صوفی قرن 13 میلادی – زمان هجوم مغول – بود که امروز اهل تصوف به اساس نظریات آن‏ها به‏وجود آمده است. علاوه برآن، دروازه اجتهاد توسط نسل اول مسلمانان نه بلکه توسط نسل‏های متأخر بسته شده است. پس پرسشی ایجاد می‏شود که چگونه بعضی افراد مذهبی ازین تلفیق‏های گوناگون متأثر گشته‏اند.

 افکار مطلق بدون درنظرداشت سیاق تاریخی

یکی از عواملی که افکار را در طول تاریخ منحرف ساخته است، مطلق‏گرائی می‏باشد. یعنی به قوانین و اصول کلی بدون درنظرداشت واقعیت و سیاق تاریخی آن استدلال شده و این نوع مطلق‏گرائی در هر دو ساحه؛ طبیعی که قانون طبیعت عنوان می‏شود و حقوقی قابل مشاهده می‏باشد. استدلال به شکل مطلق باعث می‏شود تا نه تنها یک فکر از واقعیت و موضوع‏اش دور شود بلکه بعضاً طوری انحراف کند که بعد از مدتی برای ارائه معنای مخالف آن استفاده شود. مثلاً بودائی‏ها امروز سنگ‏ها را عبادت می‏کنند درحالی‏که بودا خود به هیج خدائی معتقد نبود، همچنین عقیده تثلیث که امروزه میان عیسویان مروج است، در صدر عیسویت دیده نمی‏شد.

قوانین طبیعی مثل قانون نیوتن با قوانین دیگر از قبیل اسلامی، رومی و دارمای هندی تفاوت داشته ولی افراد زیادی هستند که با پذیرفتن یکی از آن‏ها عادت می‏کنند که به عین شیوه به تفکر بپردازند. بدون تفاوت که این فرد کمونست بوده و معتقد است که همه اشیا از ماده پیدا شده است و یا داروینست بوده که معتقد است هر که با طبیعت توافق یابد زنده می‏ماند و یا فردی بوده که معتقد است هیچ چیزی سریع‏تر از نور حرکت ندارد و یا هندو و یا بودائی بوده که به دوران فاسد زندگی و مرگ یا سمسارا معتقد است. نفس قوانین و افکار فوق مورد بحث ما نمی‏باشد، بلکه ظرفیت تفکر انسان مورد بحث است، زیرا همه گروه‏های فوق، انسان بوده و دارای فطرت یکسان بشری می‏باشند که با درنظرداشت چارچوب مشخصی که توسط اصول عقلی یا منطقی تعیین می‏گردد، به شکل مطلق و یا عام به تفکر می‏پردازند. بنأً نمی‏خواهیم بگوئیم که قانون نیوتن با قانون سمسارای هندو هیچ تفاوتی ندارد بلکه می‏خواهیم بیان کنیم که علاقمندی و تمایل همه انسان‏ها برای مطلق ساختن یک اصل به شکل افراطی دارای ریشه و اصل واحد است. مثال‏های از چنین مطلق‏گرائی را می‏توان چنین بیان نمود:-

1-  "قاعده اخف الضررین" باعث شد تا بعضی علما؛ فقه اسلامی را با واقعیت به شکل نادرست ربط داده و حتی بعضی احکام واضح و مشخص را تغییر دهند. مثلاً

الف: اشتراک در نظام‏های کفری

ب: مشروعیت بخشیدن معاملات سودی

ج: نفاق در دعوت، یعنی کتمان واقعیت حُکم اسلامی

 2- خدا در عیسویت عشق است.

تمام مفکوره‏ها و مسؤلیت‏های انسان را تغییر شکل داده و صرف به قربانی برای حضرت عیسی خلاصه نمودند.

 3- دلسوزی مطلق در ماهیانای بودائیزم

باعث شد تا پیروان آن به پرستش راهب، زاهد و الاهه افسانه‏های شان بپردازند. وهمچنان افسانه‏ی خدای گردید.

 4- عدم مداخله مطلق در اقتصاد بازار

باعث شد تا حکام درمقابل بازار و اقتصاد مسوولیت نداشته و نیز سبب شد تا سرمایه‏داران به استفاده بی‏رویه منابع اقتصادی بپردازند که نتیجه آن بحران اقتصادی است که اکنون با آن دست و پنجه نرم می‏کنیم. (دسمبر 2011)

 دین اسلام مشخصاً چهار منبع دارد: قرآن، سنت، اجماع اصحاب و قیاس. طوری که سه منبع نخست دارای منابع تاریخی بوده و به افکاری که هر سه آن دعوت می‏کنند طبیعتاً جهانی است. و به هیچ وجه امکان ندارد که انسان قرآن را بدون عربی بداند و فهم دقیق عربی نیز امکان ندارد مگر با دانستن عربی قرن هفتم میلادی. به همین ترتیب محتوای قرآن بدون شناخت دقیق جامعه‏ی که در آن نازل شد، قابل درک نمی‏باشد. سنت هم چه به شکل حدیث و چه به‏عنوان مرجع دوم اسلام دارای منبع تاریخی بوده و هیچ حدیثی وجود ندارد که فهم آن بدون کمک علوم تاریخی ممکن باشد. هم چنان اجماع اصحاب یک منبع‏ی کاملاً تاریخی است. ولی یکی از مشکلات عمده‏ی که امروزه امت مسلمه با آن دست وپنجه نرم می‏کند، عدم دسترسی وآگاهی از تاریخ است. ناگفته نیاید گذاشت که وقتی پیرامون مشکلات ومسایل فقهی و شرعی حرف می‏زنیم نباید تاریخ را به‏عنوان معیار عمل قرار دهیم. و نباید برای حل مشاکل از نصوص به شکل مطلق بدون ارتباط به تاریخ استفاده شود.

 به‏عنوان مثال، ذکر الله در حدیث آمده و کسی که زندگی رسول الله صل الله علیه وسلم را دقیق مطالعه نموده باشد هیچگاه به این نتیجه دست نمی‏یابد که فقط ذکر باعث عروج انسان از فراز کوه‏ها گردیده و یا تکرار محض الفاظ بدون درک واقعیت آن‏ها سبب تزکیه نفس می‏گردد. و چنین تعبیری اصلاً به زندگی و اعمال پیامبر صل الله علیه وسلم و اصحاب رضی الله عنه صدق نمی‏کند و فقط زمانی امکان دارد که از زندگی پیامبر و اصحابش چیزی روایت نشده باشد. پس از استدلال شرعی با چنین ادعاها، معلوم می‏شود که آن‏ها موضوع را از دیدگاه مشخصی می‏بینند که غالباً غیر اسلامی است. مثلاً تقرب به الله توسط تکرار محض الفاظ اساساً فکر هندی بوده که انسان را نابینا می‏‏سازد. گرچه چنین اشخاص برای مشروعیت بخشیدن ادعای شان از نصوص شرعی استدلال می‏کنند ولی با آن هم انگیزه شان در اصل غیر اسلامی می‏باشد. به‏گونۀ مثال فردی که به آزادی‏ها معتقد است به دلیل صلب شدن آزادی از نوشیدن شراب و مخدرات امتناع می‏ورزد. درعین‏حال زمانی که این فکر به مسلمان زاده‏ی می‏رسد، وی برای این که به آزادی علاقمند است با استدلال به قرآن حرمت آن را بیان می‏کند نه برای این که الله آن را منع کرده است. همچنین افرادی ممکن به این نتیجه برسند که نماز و روزه به صحت مفید بوده و با استدلال شرعی ادعای خود را مشروعیت بخشند. چنین خلطی سبب شد تا مسلمانان را در بعضی موارد مغشوش سازد و طریق رفع آن اینست تا ربط به اسلام کلی باشد نه عام. و چنین ربطی بدون برداشت عمومی از سیرت امکان ندارد و فهم زندگی رسول الله صل الله علیه وسلم نیز بدون دانستن عصر اصحاب میسر نمی‏باشد. زیرا تأثیرپذیری از افکار بدون دانستن سیاق تاریخی آن‏ها بیش‏تر بوده و باعث می‏شود تا انسان میکانیزم‏های متعدد افکار را اخذ و حتی بعضی اوقات سبب اختلاط و نتیجه‏ی برعکس شود. چگونه بودائیزم از حالت انفرادی در هند به حالت اجتماعی در چین تغییر شکل نمود؟ پاسخ روشن است. بودائیزم در چین با کنفوسیانیزم خلط گردید. مردم جاپان نیز با حفظ تأثیر شینتوئیزم، بودائیزم را به زین-بودائیزم (Zen-Buddhism) تغییر دادند. درین جریان، افکار اساسی تغییر نکرده بلکه مردم با تأثر از فضای فرهنگی مشخص به تعبیر افکاری پرداختند که تعبیر آن‏ها باعث چنین تغییراتی در افکار گردید. روند تغییرات و انحرافات از افکار اساسی در یک دینِ ساخته‏ی بشر امری است معمول که در طول تاریخ به وقوع می پیوندد. اما سوال این است که آیا این تغییرات و انحرافات در افکار اساسی ادیان متذکره، برای پیروان آن‏ها سوال برانگیز و قابل تشویش است یا خیر؟ در پاسخ باید گفت که این تغییرات نه تنها باعث تشویش آن‏ها نگردیده بلکه در طول زمان به‏عنوان عامل تقویت و توسعه ادیان بشری محسوب می‏گردد. چنین انحرافات ادیان سماوی را به شدت مصدوم نموده، خلوص و صحت افکار را از بین می‏برد. زیرا بر عکس ادیان بشری، خلوص و صحت افکار در ادیان سماوی از اهمیت زیادی بر خوردار می‏باشد. این واقعیت یهودیان و مسیحیان را به این دلیل که پابندی به یهودیت و مسیحیت حقیقی در میان آن‏ها وجود ندارد، متأثر نمی‏سازد. چنانچه مفکوره فرزند داشتن خدا برای مسیحیان از این جهت که مفکوره رومی است یا یونانی، بی اهمیت می‏باشد. اما برای مسلمانان چنین انحرافات قابل قبول نیست. زیرا خلوص افکار به‏ویژه افکار اساسی برای مسلمین از چنان اهمیتی برخوردار است که هر نوع تغییر در آن متصور نمی‏باشد.

 افکار هندوئی و بودائی که فرهنگ‏های دیگر را متأثر ساخته است

زهد هندوئی و بودائی که مبتنی بر افکار مشخص بوده و افکار مذکور-افکار متعلق به ادیان شرقی- از طریق عقل بشری به ميان آمده است، نه از طریق وحی الهی. زهد هندوئی و بودائی که به اساس فکری مشخصی بر می‏گردد، یکی ازین افکار می‏باشد. این افکار توسط انسان‏هائی به وجود آمده است که برخی از آن‏ها خواستار رهائی از رنج بوده و برخی دیگر به علو مقام مادی و معنوی خود می اندیشیدند و در این راستا به مقام معنوی خود ارجحیت قایل بودند، آن‏ها می‏خواستند تا خود را از احساسات بشری رها سازند. این مفکوره با فطرت بشری در تناقض قرار داشته و از همین جهت تاکنون هیچ کس به چنین هدفی نایل نگردیده است. زیرا افرادی مثل بودا وغیره به میان آمدند تا با ارتقای نفوس شان، خود را از رنج نجات دهند و بدین ترتیب تلاش نمودند تا از احساساتی خود را رهائی بخشند که احدی از بشر تا حال به آن دست نیافته است. مثلاً طفلی را تصور کنید که اصرار می‏ورزد تا موتر را پرواز دهد، هرگاه برای وی تفهیم گردد که موتر برای پرواز ساخته نشده است، ولی باز هم اصرار ورزد تا رمز پرواز موتر را دریابد، در این صورت یگانه راه حل چشم پوشی و سکوت است. الله سبحانه و تعالی خالق تمام مخلوقات وانسان بوده و هدف زندگی انسان را در روی زمین واضحاً بیان کرده است. الله سبحانه و تعالی آسمآن‏ها و زمین را برای آزمایش و امتحان انسان آفریده تا برایش آشکار سازد که چه کسانی سزاوار زندگی در جنت بوده و چه کسانی سزاوار جزا و بدبختی در دوزخ اند‏

الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ ‏

[مُلک: 2]

"همان كسی كه مرگ و زندگی را پدید آورده است تا شما را بیازماید که چه کسانی از شما اعمال بهتر و نیكوتر را انجام خواهد داد. او عزیز و بخشاینده است."

‏ إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً

[کهف:7]

"ما همه چیزهای روی زمین رابرای تزئین زمین خلق كرده‌ایم (و جهان پرزرق و برق، و پرنعمتی را برای انسان‏ها آراسته‌ایم) تا ایشان را بیازمائیم (و ببینیم از آنان) كدام یك كارِ نیكوتر را انجام می دهند"

‏ وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ ‏

[هود: 7]

"خدا آن كسی است كه آسمآن‏ها و زمین را در شش یوم آفرید و قبلاً عرش خدا بالای آب قرار داشت. این بدان جهت است تا شما را بیازماید كه چه كسانی از شما كارهای نیكو می‌كنند. اگر به آنان بگوئی که شما بعد از مرگ برانگیخته می شوید، کافران خواهند گفت که این یك جادوگری آشكاری است.‏"

زندگی میدان امتحان الهی است که درنهایت آن انسان یا به جنت می‏رود یا به دوزخ. چنین دیدگاهی نسبت به زندگی کاملاً متفاوت از دیدگاهی است که به اساس آن انسان درنهایت یا خدا می‏شود و یا هم با خدا یکجا می‏گردد. تصور مذکور تا حدی مردم را گمراه ساخته که می‏گویند: "ما به جنت یا دوزخ توجهی نداریم بلکه رضایت الله را می‏طلبیم." حتی می‏گویند: "ما خدا را مثل تجارت عبادت نمی‏کنیم." این قول شان صریحاً با قرآن درتضاد قرار دارد، زیرا قرآن مبارزه و جهاد را که یکی از فرایض دین الله است، تجارت خوانده است. این مفهوم که "ما به جنت و دوزخ توجه نداریم بلکه رضایت الله را می‏خواهیم" از دیدگاه شخصی که زبان عربی را می‏فهمد آن‏قدر پوچ و بی‏معنی است که در زبان فارسی با "جمله من از شما متشکر نه بلکه سپاسگزار هستم" برابری می‏کند. این مفکوره پوچ و بی معنی از کجا آمده است؟ الله محل دیگری به جزء جنت و دوزخ نیافریده تا مردمی که این گونه فکر می‏کنند؛ به آن راه یابند. قرآن واضحاً مسلمانان را برای ورود به بهشت تشویق و برای دوری از دوزخ انذار می‏کند، پس این‏ها چگونه به آن دو توجه نمی‏کنند. علاوه برآن، "رضوان الله" ویا رضایت الله به این معنی است که الله انسان را عذاب نمی‏کند. زیرا اعراب زمان محمد صل الله علیه وسلم زمانی‏که می‏گفتند ارباب از غلامش راضی است، چنین تعبیر می‏شد که ارباب مذکور غلامش را جزا نمی‏دهد. رضایت الله نیز با این تعبیر ارتباط دارد، بنأً رضایت الله به معنی "یکجا بودن با خدا" نیست. این تعبیر نه با قرآن ارتباط دارد و نه با سنت؛ همچنان این مفهوم از رضایت برخلاف فهم عرب از این اصطلاح در زمان نزول قرآن بوده و در تضاد با فهم اصحاب رضی الله عنه نیز قرار دارد. هرگز هدف چنین افراد رضایت الله نیست بلکه بعضاً مقصود شان عشق الله است یعنی "عاشق الله" هستند. هرچند در هیچ جائی قرآن کلمه "عشق" و یا "عاشق الله" نیامده است. حب الله نیز به معنی ترجیح اوامر و نواهی الله بر هوای انسان آمده است. بنأً مفکوره عاشق الله بودن و یا با الله یکی شدن مفکوره اسلامی نیست. پس سوالی که مطرح می‏شود این است که این مفکوره از کجا به میان آمده؟ و چگونه داخل اسلام شده؟ و به چی شکل با اسلام ربط داده شده است؟ آن‏ها استلال می‏کنند که انسان‏ها از خاک وروح خلق گردیده است. به این ترتیب که الله سبحانه و تعالی از روح خود برای آدم علیه سلام دمید و به همین دلیل آدم و اولادهایش بخشی از الله را در وجود خویش دارند.

‏ الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ‏،‏ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِينٍ ‏،‏ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ

[سجده: 7-9]

"آن (الله) كسی است كه هر چه را آفرید، نیكو آفرید، و آفرینش انسان (اوّل) را از گل آغازید.‏ سپس خداوند ذرّیه او را از عُصاره آب (به ظاهر) ضعیف و ناچیزی (به‏نام منی) آفرید.‏ آن گاه اندام‏های او را تكمیل و آراسته كرد و از روح (متعلّق به‏خود یا به وی) در او دمید، و برای شما گوش‏ها و چشم‏ها و دل‏ها آفرید (تا بشنوید و بنگرید و بفهمید ، امّا) شما كمتر شكر (نعمت های او) را به جای می‌آورید."

درصورت مراجعه به تفسیر این آیت، به ‏ویژه تفاسیری ازقبیل طبری و جلالین، ترجمه آن را چنین خواهید یافت: الله آدم را آفرید و به وی شنوائی و بینائی عطا کرد. طبری در زمینه می‏گوید: {وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ} فَصَارَ حَیا نَاطِقًا "بنابراین آدم زنده شد وتوانایی سخن گفتن را پیدا کرد." جلالین هم درباره تفسیراین آیت چنین می‏گوید: "وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحه" أَی جَعَلَهُ حَیا حَسَّاسًا بَعْد أَنْ كَانَ جَمَادًا "الله سبحانه و تعالی آدم را از عدم آفرید و زنده گردانید وقابلیت حس کردن را در او پیدا کرد درحالی‏که این قابلیت را قبلاً نداشت." ابن کثیر می‏گوید: { وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ } یعنی: عقول، { قَلِیلا مَا تَشْكُرُونَ } و استعدادهای که الله سبحانه و تعالی برای شما اعطا کرده، خوشبختی نصیب کسی است که از استعدادهای خود در اطاعت الله سبحانه و تعالی استفاده کند. درین اواخر مردم آیت فوق را طوری تفسیر و تعبیر نمودند که گویا بخشی از الله در آدم انتقال یافته است؛ العیاذاً بالله. در قدم نخست عبارت "من روحه" دو معنی را افاده می‏کند که اولأ روح آدم وثانیأ روح الله. بنابراین ترجمه دقیق آن چنین است:- "بعداً به او شکل داد، و در او از روح (الله یا آدم) دمید." واضحاً معلوم می‏شود که این آیت از آیات متشابهات است و اگر مقصود آیت روح الله باشد، مسئله غیب بوده وانسان توانائی درک مغیبات را ندارد. پس چرا ادعا می‏شود که بخشی از الله به آدم انتقال نموده است؟ چگونه امکان دارد؟ چطور جرئت می‏کنند که بگویند بخشی از الله به آدم انتقال نموده است؟ الله سبحانه و تعالی به کسانی که آیات متشابه را تعبیر سؤ نموده و توسط آن مردمان را گمراه می‏سازند، اخطار داده است.(ر.ک: سوره آل عمران آیت 7)

بنأً آن‏ها معتقدند که بخشی از انسان الهی بوده و اشتیاق دارد تا دوباره به اصلش برگردد که همانا الله است. درین مورد صدها شعر در زبان عربی و دری نوشته شده که بر همین مفکوره استوار است. از همین جهت درتلاش اند تا به این مفکوره رنگ و بوی اسلامی داده و بدین ترتیب "وحدت الوجود" را ثابت سازند. چی دید خطرناکی نسبت به فطرت انسان؟ این مسلمانان در اصل متأثر از دید بودائیزم و هندوئیزم نسبت به زندگی و ارتباط انسان با خدا می‏باشند. چنانچه بودائی‏ها تلاش می‏نمایند تا بودا شوند؛ به این معنی که هدایت گردیده و خود را از سمسارا کاملاً آزاد نمایند. به همین ترتیب هندوها سعی می‏ورزند تا از سمسارا رهائی یافته و به نروانا دست یابند و بدین ترتیب با خدا یکی شوند. لذا مسلمانانی که ازین مفکوره متأثر اند، جنت را کاملاً بی فایده می‏یابند. دقیقاً مثل این که انسان بین دو انتخاب (با خدا یکجا شدن یا در جنت بودن) مختار قرار گیرد؟ همانند طفلی که برای پرواز موتر اصرار می‏ورزد. هندوها و بودائی‏ها برای رسیدن به چنین هدف عالی، راه زهد را در پیش گرفته ومعتقدند که از طریق تمرینات مختلف مثل یوگا وغیره می‏توانند جسم شان را تحت شکنجه و تکلیف قرار داده و به حالت نروانا دست یابند. به همین دلیل آن‏ها از اوامر دین شان به سختی و بدون کوچک‏ترین تخلف پیروی می‏کنند. درحالی‏که مسلمان زاهد، دنیا را محل امتحان می‏داند، نه محل ابدی زندگی؛ و خیروشر حوادث را مطلقاً تعبیر ننموده و نیز آینده زندگی برایش واضح نیست، بنأً به رعایت حال دیگران می‏پردازد نه به خاطر این که اشیا برای روح مضرند و نه برای این که مافوق انسان‏ها شوند و نیز نه به خاطر این که همه اشیا واقعیت نداشته و تفاوت میان اشیا امکان پذیر نمی‏باشد. بلکه وی برای رضایت الله تلاش می‏کند و رضایت وی نیز به دست نمی‏آید مگر با توجه به حالت دیگران و تنظیم امور زندگی. رضایت الله نیز به معنی یکجا شدن با الله نبوده بلکه زندگی در جنت را در پی دارد. اسلام همین است و کسی که گمان می‏کند جنت کافی نیست پس معلوم می‏شود که وی خود را به اسلام منقاد نساخته و مسلمان نمی‏باشد، همچنین تنظیم و غمخواری امور چیز دیگری نیست مگر سیاست. مسلمانان در رفتار و اعمال شان مورد امتحان قرار گرفته و اسلام محاسبه حکام را بهترین عمل خوانده است، محاسبه حکام بدون سیاست امکان پذیر نمی‏باشد. درحالی‏که بودائیزم برعکس، زندگی را واقعی نمی‏داند و از واقعیت‏ها برای نجات از رنج فرار می‏کند و از تنظیم و غمخواری امور زندگی نیز دوری می‏جوید که این امر باعث فاصله گرفتن بودائی‏ها از سیاست می‏شود. مسلمانان متأثر از این طرز دید غلط، حتی به ثواب و عذاب درحالی که از افکار اساسی اسلام اند، نیشخند می‏زنند. هندوئیزم و بودائیزم درنهایت منجر به رد کامل زندگی دنیا شده و سبب کناره گیری از آن می‏شود. بعضی مسلمانان مذهبی قرون اخیر نیز به عین افکار معتقدند. از مطالعه زندگی صحابه، واضحاً دیده می‏شود که بهترین اصحاب؛ سیاسی‏ترین آن‏ها بوده است. یعنی آن‏های که به تنظیم و غمخواری امور زندگی توجه داشتند و درعین حال زاهدترین اشخاص – با فهم دقیق مفهوم زهد از اسلام – به شمار می‏رفتند و برای این ویژگی شان هرگز استکبار نورزیده‏اند. آن‏ها زندگی را رد نکرده بلکه توجه بسیار زیاد – برای دستیابی به مقام بهتر و عالی‏تر نزد خالق شان – به تنظیم امور زندگی مردم پرداخته‏اند. ایشان با پوشیدن لباس مخصوص مثل ملاها، مولوی‏ها، قرأ و صوفی‏های امروزی خود را از سایر مردم عادی متمایز نساخته و هیچ گاهی خود را از مردم عوام بالاتر ندانسته‏اند. هم‏چنین معلوم نیست که پیرها و شیخ‏های که سیاست یا غمخواری امور زندگی را رد می‏کنند حدیث ذیل را چگونه تعبیر می‏کنند:- حدثنا محمد ثنا أحمد نا عبد الله بن أبی جعفر الرازی عن أبیه عن الربیع بن أنس عن أبی العالیة عن حذیفة قال قال رسول الله: 

من لم یهتم بأمر المسلمین فلیس منهم و من لم یصبح ویمس ناصحا لله ولرسوله ولكتابه ولإمامه ولعامة المسلمین فلیس منهم  

"کسی که به امور مسلمانان توجه ندارد، از آن‏ها (مسلمانان) نیست و کسی که صبح می‏کند یا شام می‏کند بدون آن که با الله، رسولش، کتابش، امیر مسلمانان و مجموع مسلمانان ناصح باشد (یعنی با آن‏ها مخلص نباشد) از آن‏ها (مسلمانان) به شمار نمی‏رود."

همچنین تزکیۀ نفسی که بدان عمل و دعوت می‏کنند چیزی جزء تقلید از زهد بودائی و هندوئی نیست که بعضاً پوشش اسلامی نیز داده می‏شود. چگونه می‏توان فردی را که از قضاوقدر آگاهی نداشته و نمی‏داند که فهم خیروشر اعمال برایش امکان پذیر نیست و نیز قانع نیست که رزق و اجل از جانب الله است، تزکیه شده خطاب نمود؟ تزکیه نفس یعنی اخذ و فهم مفاهیم اسلامی تا توسط آن سلوک انسان در صحنه عمل به اساس اسلام تنظیم شود. هندوئیزم درمقابل فقط عمل را برای تزکیه کافی می‏داند، حالآنکه اسلام نیت و انگیزه را نیز در اعمال مهم می‏داند. یعنی برای یک هندو فقط پابندی به مراسم تشریفاتی عبادی مهم است نه نیت، و مطلقاً باید به اعمال مذهبی پرداخت. اعمال به‏شکل مطلق اش نباید با احکام تکلیفی ووضعی در اسلام خلط گردد. زیرا در هندوئیزم چنین است که فقط عمل بدون دخالت نیت انسان را تزکیه می‏نماید. چنانچه در اسلام مفاهیم، منجر به تزکیه نفس گردیده و اعمال مسلمانان را به شکل ثابت جهت می‏بخشد.

مسلمانی که واقعاً تزکیه شده باشد به اعمال اهمیت می‏دهد زیرا می‏داند که وی برای امتحان خلق شده و امتحان نیز در اعمال می‏باشد، درعین‏حال اگر اعمال بدون نیت درست صورت گیرد، گرچه کوه‏ها را به لرزه درآورد ولی نزد خالق هیچ اهمیتی ندارد. موضوع دیگر پیدایش زهد در ادیان شرقیست که بدون مطلق‏گرائی در اعمال ممکن نبود، هچنین پیدایش آن بدون موجودیت انگیزه‏ی که انسان می‏تواند به مقام‏های عالی مثل خدا شدن یا با خدا یکجا شدن، دست یابد، امکان نداشت. همچنان رضایت الله برای چنین زاهدین مهم نبوده و بهشت نیز برای شان کفایت نمی‏کند. بدون شک مسلمانانی که از مفکوره‏های فوق متأثر گشتند، به چنین وضاحت محتوای فکر را نمی‏دانند و نه هم هندوئیزم را به‏صورت دقیق می‏شناسند. به همین دلیل مسلمانانی وجود دارند که می‏خواهند با تکرار(منترا) از فراز کوه‏ها پرواز کنند و یا بالای آب بروند و یا با الله یکجا شوند. و مسلمانانی وجود دارند که اذکار، دعاها و الفاظ مخصوصی را روزانه تکرار می‏کنند؛ چنانچه بعضی دیگر در هندوستان زبان شان را قطع نموده، سوزن ومیخ می‏خورند وبالای آتش راه می‏روند تا به مدارج عالی روحی دست یابند. علاوه برآن، می‏گویند که ما به علوم ظاهری(علم القال) یا علوم اسلامی نیاز نداریم بلکه علوم باطنی(علم الحال) را مستقیمأ از الله کسب می‏کنیم. چگونه چنین ادعا می‏نمایند؟ برای تزکیه؟ آن هم توسط خواندن(منترا)؟ بنأً برای کسی که فهم دقیق ومعلومات کامل پیرامون اسلام و هندوئیزم داشته باشد، به خوبی می‏داند که اساس تمام این مفکوره‏ها را هندئیزم تشکیل می‏دهد. نجات از قید افکار مزخرف هندوئیزم و بودائیزم ممکن نیست مگر این‏که اسلام به‏عنوان کُل با منابع تاریخی(سنت، سیره و اجماع اصحاب) درنظر گرفته شود.

إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ، الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ

[بقره: 26-27]

"خداوند شرم ندارد از این كه مثال بزند به (كوچك ترین موجودات)، پشّه‌ای یا كمتر از آن. كسانی كه اهل ایمانند می‌دانند (هدف از این تمثیل چیست و) این صحیح و درست است و از جانب خدای شان می‌باشد. و امّا كسانی كه راه كفر و انكار را برگزیده‌اند، می‏گویند: خواست خدا از این مثال چیست‌؟ (باید بدانند) خدا با بیان این نوع مثال، بسیاری را سرگردان و گمراه می‌سازد، و بسی را (به سوی حق) راهنمائی می‌نماید و امّا خدا جز كج‏روان و منحرفان را با آن گمراه و حیران نمی‌گرداند. آن كسانی كه پیمانی را كه قبلاً با خدا (توسط فطرت و عقل و پیامبران) محكم بسته‌اند، می‌شكنند و آنچه را كه خدا دستور داده است كه گسیخته نشود (از قبیل: صله رحم، مودّت، مهربانی، رعایت حقوق انسانی، وغیره) می‌گسلند، و در روی زمین به فساد و تباهی دست می‌یازند، اینان بی‌گمان زیانکاران اند‏." بنابراین، این‏ها اسلام را از سیاق تاریخی‏اش دور ساخته و با گرفتن یک بخش اسلام برای توجیه افکار غلط و فاسد شان بخش دیگر آن را متروک گذاشتند. و به راستی که ایشان توسط قرآن گمراه شدند."

نویسنده: عیسی

 

ادامه مطلب...

مردم مسلمان افغانستان باید از کی بترسند؟

  • نشر شده در سیاسی

از چندی بدین سو، افراد و حلقاتی در داخل حکومت و رسانه‏ها در افغانستان تلاش دارند تا افکار مردم مسلمان افغانستان را مغشوش ساخته و مردم را به سمت و سوی دیگری مصروف سازند. یکی ازین حربه‏هائی که در دست این افراد مغرض قرار گرفته است، همانا هراسانیدن مردم مسلمان افغانستان از حزب التحریر و افکاریست که این حزب آن را حمل می‏نماید.
حزب التحریر در افغانستان منحیث «دشمن مردم»، «حزب بی‏گانه»، «خارجی»، «افراطی» و اخیراً داکتر عبدالله آن را «شاخۀ ملکی گروه‏های تروریستی» عنوان کرد؛ و تلاش‏های زیادی صورت گرفت تا این حزب را منحیث دشمن مردم افغانستان و تهدیدی برای امنیت ملی افغانستان قلمداد نمایند. حقیقت امر این است که حزب التحریر توانسته است تودۀ عظیمی از مردم افغانستان را با خود همنوا ساخته و به سوی اتحاد واقعی اسلامی رهبری نماید. از طرفی این حزب توانسته است تا بزرگ‏ترین پروژه‏های خصمانۀ غرب در افغانستان را برای مردم مسلمان و مجاهد افغانستان برملا سازد. این امر باعث گردیده است تا امریکا و متحدینش در افغانستان از فعالیت‏های عمیق و گستردۀ حزب التحریر در هراس شده و در صدد جلوگیری و ممانعت از آن برایند.
گرچه دامنۀ بحث گسترده است و نمی‏توان آن را در یک مقاله‏ی کوتاه خلاصه کرد، اما درین‏جا تلاش می‏نمایم تا توجه مردم مسلمان افغانستان را به این مسئله جلب کنم که «تهدید اساسی برای مردم افغانستان کی و چیست؟» و مردم افغانستان باید از کی بترسند؟ از حزب التحریر و یا...؟!
مردم افغانستان باید از دموکراسی-سرمایه‏داری بترسند!
نظام دموکراسی منحیث بسته‏ای از افکار، احکام، اساسات، مفاهیم و ارزش‏های بی‏گانه در سال 2001م از سوی امریکا و غرب بالای مردم مسلمان افغانستان تحمیل گردید. امریکا برای این که مردم مسلمان افغانستان متوجۀ وسعت و دامنۀ خطر و تهدید این پدیده نگردند، ابتدأ آن را از مجرا و آدرس عالم نماها و به ظاهر مجاهدین برای مردم مسلمان افغانستان عرضه نمود. سپس با تمام قوا و وسائل و ابزار دست داشته‏اش از قبیل دانشگاه‏ها، رسانه‏ها، مکاتب، انستیتوت‏ها و برخی از ملا امامان مساجد وغیره به توجیه و توافق آن با اسلام عزیز پرداخت، و درین امر تا جای مؤفق هم بوده است. این مسئله باعث گردید تا مردم مسلمان افغانستان متوجۀ عمق خطر، دامنۀ بدبختی‏ها و عواقب خطرناکِ تطبیق این نظام در افغانستان نشوند.
دموکراسی بزرگ‏ترین تهدید برای دین و دنیای مردم مسلمان افغانستان است. این نظام منحیث یک بستۀ بزرگ که از ارزش‏های فکری، مفاهیم، احکام، روابط اجتماعی و تمام مسائل یک نظام را در بر می‏گیرد، مورد تطبیق قرار گرفته است. مردم مسلمان افغانستان می‏توانند به بسیار آسانی متوجۀ عمق خطر این نظام گردند. آنان می‏توانند فضای امروزی افغانستان را درین 15 سال دورۀ دموکراسی محاسبه نمایند. آیا درین مدت سطح فحشا، بد اخلاقی، سود خواری، شراب نوشی، اعتیاد به مواد مخدر، دزدی، اختطاف، زنا، فساد اداری وغیره افزایش نیافته است؟ و آیا این همه از بزرگ‏ترین خطرات و تهدیدها برای ارزش‏های دینی و عقیدتی مسلمانان افغانستان به شمار نمی‏روند؟ امروز نوجوانانی که 15 سال قبل تولد گردیده اند، نسل دموکراسی نامیده می‏شوند. آیا این نوجوانان با کدام ارزش‏ها بزرگ می‏گردند؟ چند فیصد از ارزش‏های حاکم در اجتماع امروزی افغانستان ارزش‏های اسلامیست؟ در چنین حالتِ به گمان اغلب که بیرون از مساجد نمی‏توان اسلام واقعی را احساس کرد!
این مسئله را باید مردم مسلمان افغانستان درک نمایند که جنگ میان ایدیولوژی‏ها یا نظام‏ها به خصوص نظام دموکراسی و اسلام، طوریست که هردو تلاش می‏کنند تا دیگری را از صحنۀ زندگی بشریت عقب زده و محو نماید. پس اگر دموکراسی حاکم گردید، اسلام را از صحنۀ زندگی ما محو می‏سازد که تقریباً به همان سمت نیز روان است. پس دموکراسی اسلام را از صحنۀ زندگی مان دور می‏سازد؛ از این‏رو سرسخت‏ترین دشمن دین ما به شمار می‏رود. پس دشمن الله سبحانه وتعالی و دشمن اسلام عزیز باید بزرگ‏ترین دشمن ما نیز باشد.
مردم مسلمان افغانستان باید از امریکا بترسند
امریکا در اوائل قرن بیستم، منحیث یک کشور معتقد به نظام سرمایه‏داری وارد عرصۀ سیاست جهانی گردید. حکومت امریکا متشکل از سرمایه داران و ثروتمندان بود که جهت رونق هرچه بیشتر تجارت و افزایش ثروت خویش در داخل حکومت امریکا، سرمایه گذاری نموده و قدرت را خریدند. سپس سیاست‏های داخلی و خارجی ایالات متحدۀ امریکا منحیث یک شرکت تجارتی بزرگ طراحی ‏گردید. بناً، هرجائی که احتمال منافع گزاف می‏رفت، ایالات متحده به آن مناطق علاقمند می‏گردید و مانند سائر قدرت‏های استعماری قبل از خودش، آن را باید مورد استعمار قرار می‏داد. امریکا از جنگ جهانی دوم شروع الی اکنون در تمام جنگ‏های خونین جهان، جان ملیون انسان بی‏گناه را گرفته، مستقیم یا غیر مستقیم نقش اساسی داشته است.
تعداد انسان‏های بی‏گناهی که در کشورهای مختلف از اثر مداخلات سیاسی و نظامی امریکا به قتل رسیده اند، ازین قرار اند: نیکاراگوا 30هزار کشته، برازیل 100هزار کشته، کوریا 4ملیون کشته، گواتیمالا 200هزار کشته، هاندوراس 20هزار کشته، السلوادور 63هزار کشته، ارجنتاین 40هزار کشته، بولیویا 10هزار کشته، یوروگوای 10هزار کشته، اکوادور 10هزار کشته، پیرو 10هزار کشته، ایران 30هزار کشته، سودان 10هزار کشته، کولمبیا 50هزار کشته، پانامه 5هزار کشته، جاپان 140هزار کشته، سومالیا 5هزار کشته، فلیپین 150هزار کشته، هایتی 100هزار کشته، جمهوری دومینیکن 10هزار کشته، اندونیزیا یک ملیون کشته، یونان 10هزار کشته، لاوس 500هزار کشته، تیمورشرقی تقریباً نیم نفوس‏اش کشته، کمبودیا یک ملیون کشته، انگولا 300هزار کشته، کانگو 2 ملیون کشته، ویتنام 1.5 ملیون کشته، چیلی 50هزار کشته.  { این بخش در دیزاین بصورت تیبل درآید بهتر است}
این ارقام بصورت رسمی به نشر رسیده است، حال آن که حقیقت امر چندین مرتبه بیشتر از آنچه است که اعلام می‏گردد؛ و اما از زمان مداخلۀ مستقیم امریکا در سرزمین‏های اسلامی در می‏یابیم که بیشتر از یک ملیون مسلمان بی‏گناه در عراق، بیش از 470هزار مسلمان بی‏گناه در سوریه  و به همین طور صدها مسلمان بی‏گناه دیگر در یمن، مصر، فلسطین، لیبیا، اردن، پاکستان، کشمیر، برما و سائر مناطق دیگر، بدون کدام جرمی به شهادت رسیده اند.
امریکا از آوان رقابت‏هایش علیه اتحاد جماهیر شوروی و سپس مداخلات مستقیم‏اش در افغانستان باعث گردید تا بیش از 5ملیون مسلمان بی‏گناه درین سرزمین کشته شوند! امریکا اختلافات میان افغانستان و پاکستان را چندین مرتبه وخیم‏تر ساخته است، و این دو مردم باهم برادر را به جان یک‏دیگر انداخته، طوری که از هردو طرف به طور اوسط روزانه ده‏ها تن بی‏گناه کشته می‏شوند. امریکا؛ مانند: عراق، افغانستان را نیز به‏سوی تجزیه و تفرقه می‏کشاند. مردم مسلمان افغانستان باید آگاه و بیدار باشند که امریکا پلان‏های بس شوم و خطرناکی برای ما در سردارد، که تعدادی ازین پلان‏ها را علناً به چشم سر مشاهده می‏نمائیم و تعدادی بس خطرناک‏تر نیز در راه است.
امروز بشریت از امریکا و اعمال تروریستی و دهشت افگنی‏اش در هراس است؛ پس مردم مسلمان افغانستان باید امریکا را در صدر لست دشمنان خویش درج نموده و در صدد بیرون راندن این دشمن خطرناک ازین قسمت سرزمین اسلامی برایند.
مردم مسلمان افغانستان باید از دست‏نشانده‏های امریکا و غرب بترسند
یکی از شاخصه‏های قدرت‏های استعماری این است که در مستعمرات خویش اشخاصی را می‏گمارند که بصورت غیر مستقیم تمام قوانین، ارزش‏ها و نظامِ قدرت استعماری را تطبیق نمایند. پس دست‏نشانده‏های قدرت‏های استعماری از جمله امریکا، اغلباً از خود همان مردم استعمار شده می‏باشند، تا بصورت درست نظام جدیدی را بالای مردم تطبیق نمایند. پس حکام امروزی در افغانستان از جمله خطرناک‏ترین عناصر برای مردم مسلمان افغانستان می‏باشند. این عناصر با استفاده از وسائل و ابزارهای مختلف همیشه کوشش می‏نمایند تا نظام استعماری در مطابقت و موافقت با ارزش‏های عقیدتی مردم جلوه کرده و توجیه شود. این عناصر از جمله دشمنان سرسخت دین و ارزش‏های مردم مسلمان افغانستان به شمار می‏روند.
پس به همان اندازه‏ای که قدرت‏های استعماری برای مستعمرین شان خطرناک اند، گماشته‏گان و دست‏نشاندگان آنان نیز برای مردم خطرناک می‏باشند. بناً، مردم مسلمان افغانستان باید محاسبه نمایند که آیا از «حزب التحریر» باید ترسید یا از کرزی، غنی، عبدالله و سائر گماشته‏گان غرب بر مردم مسلمان افغانستان؟!
مردم مسلمان افغانستان باید از احزاب و گروه‏های ملیت‏گرا بترسند
از آنجائی که سیاسیون در افغانستان با سؤ استفاده از قوم و قومیت، به قدرت رسیده و برای بقای قدرت خویش نیز ازین حربه همیشه استفاده نموده اند، بناً ملیت‏گرائی و تعصب قومی در میان سیاسیون افغانستان منحیث یکی از منابع قدرت آنان به حساب می‏اید. پس سیاسیون در تحت نظام دموکراسی هیچ‏گاهی اجازه نخواهند داد تا اقوام افغانستان باهم دیگر وحدت و اتحاد داشته و برادرانه باهم زیست نمایند؛ زیرا درین صورت قدرت این سیاسیون خاتمه یافته و آنان از عرصۀ قدرت و سیاست به انزوا کشانیده می‏شوند.
شاید برای خوانندگان گرامی پرسشی ایجاد گردد که گویا مرامنامه، اهداف و شعارهای این احزاب در افغانستان اکثراً «وحدت ملی»، «اتحاد» و «یکپارچگی» مردم افغانستان است، پس چگونه من این ادعا را مطرح کردم؟ بلی! متأسفانه که این احزاب تحت شعارها و اهدافی ازین قبیل چهرۀ اصلی و هدف واقعی خویش را پنهان نموده و تلاش می‏نمایند تا مردم مسلمان افغانستان را چندین بار دیگر بفریبند. پاسخ پرسش فوق خیلی ساده است؛ مردم مسلمان افغانستان نباید به شکلیات یک حزب، اهدافی که آنان ادعا می‏نمایند وغیره مسائل ظاهری اهمیت بدهند، بلکه آنان باید بیندیشند که این احزاب در چند سال گذشته، افغانستان را به کدام سو کشانیدند. آیا این طور نیست که احزاب تأسیس شده توسط تعدادی از متعصبین پشتون بسوی پشتونیزم، و احزاب تأسیس شده توسط متعصبین تاجک به سوی تعصب تاجیکی، و به همین ترتیب متعصبین اقوام دیگر مانند: هزاره و ازبیک مردم را به تعصب قومی تشویق و رهبری می‏نمایند؟
آیا این طور نیست که هر کدام ازین احزاب به دامن یکی یا تعدادی از قدرت‏های غربی و شرقی افتاده و به منظور رسیدن به قدرت غلامی آنان را قبول نموده اند؟ و حتی در اکثر موارد این احزاب پلان‏های شوم و نقشه‏های خطرناک قدرت‏های بیرونی را در افغانستان تطبیق نمودند. مثال عمده‏ای که درین مورد می‏توان اشاره نمود، همانا کشانیدن افغانستان به‏سوی تجزیه به شمال و جنوب می‏باشد. تعدادی از احزاب و چهره‏ها درین پلان خطرناک نقش عمده‏ای بازی می‏نمایند.
آن عده از احزاب و چهره‏هائی که با سؤ استفاده از کلمۀ «افغان»، «افغانستانی»، «خراسانی» و همچو مسائل چالش‏ها و تنش‏های عمیقی را در میان اقوام افغانستان دامن زده و به‏راه انداختند، از جمله خطرناک‏ترین جریانات برای مردم افغانستان به حساب می‏روند. جناح‏هائی که تحت نام این و آن در انتخابات مفتضح ریاست جمهوری سال قبل اشتراک کرده و فضای سیاسی افغانستان را به دو قطب که در محوریت تاجک و پشتون می‏چرخید، از جمله بزرگ‏ترین کمک کننده‏گان پلان تجزیۀ افغانستان می‏باشند.
مردم افغانستان باید از حلقات و بازی‏های استخباراتی درون ارگ بترسند
دامنۀ فعالیت‏‏های استخبارات کشورهای استعماری و منطقه در داخل افغانستان حد و مرزی را نمی‏شناسد. این فعالیت‏ها، درین اواخر به بازی‏های خطرناک میان حلقات خاصی در داخل ارگ و سائر نهادهای مهم دولتی در افغانستان مبدل گردیده، که مردم مسلمان افغانستان را به وخیم‏ترین حالت رسانیده است. حلقاتی در داخل ارگ از سازمان‏های استخباراتی امریکا، انگلیس، ایران، روسیه وغیره ممالک، پول دریافت نموده و نقشه‏های آنان را درین سرزمین تطبیق می‏نمایند. این نقشه‏ها پیامدهای جز به خاک و خون کشانیدن مردم مظلوم افغانستان، به غارت بردن هست و بود این مردم، به یغما بردن ارزش‏های دینی مسلمانان افغانستان، ایجاد تفرقه و راه اندازی جنگ‏های خونین زیر عنوان تروریزم، طالب، داعش وغیره چیزی بیش نیستند. سازماندهی حملات تروریستی، ایجاد ارهاب و وحشت در میان مردم مناطق مورد نظر آنان در افغانستان جهت تطبیق پلان‏های مشخص، حمایت و بهره‏گیری از فساد گستردۀ اداری که روزبه‏‏روز به فقر مردم افغانستان می‏افزاید، غصب زمین‏های مردم، فروختن افغانستان به ممالک مختلف تحت نام پیمان‏های امنیتی که جز ریختن خون صدها هزار مسلمان بی‏گناه، هیچ نفعی برای این مردم نداشته است؛ و ده‏ها خیانت بزرگ و نابخشودنی از داخل ارگ ریاست جمهوری به شمول نهادهای مهم دولتی در افغانستان صورت می‏گیرد. اینان در حقیقت دشمنان خطرناکی اند که در جامۀ خدمت‏گار برای مردم افغانستان درامده اند. پس مردم مسلمان افغانستان از کی باید بترسند؟
و اما حزب التحریر!
این حزب به هدف وحدت مسلمین در تحت سایۀ خلافت واقعی اسلامی برخواسته است. پس این حزب و افکارش نه تنها این که در قالب یک قوم خاص نمی‏گنجد، بلکه این حزب بصورت شبانه روزی تلاش دارد تا میان اقوام مختلف افغانستان بصورت عمیق اتحاد و برادری را در چوکات مفاهیم ناب اسلامی، ایجاد نماید. حزب التحریر نه تنها این که می‏خواهد میان اقوام مختلف افغانستان اتحاد و یکپارچگی واقعی را بوجود آورد، بلکه تلاش دارد تا افکار کتلۀ عظیمی از مسلمانان جهان را در روشنائی افکار عمیق اسلامی باهم همنوا سازد.
حزب التحریر از بدو تأسیس‏اش تاکنون در هرجائی که فعالیت داشته است، افراد متخاصم، اقوام مختلف و گروه‏های متنازع را باهم دیگر متحد ساخته است. مثال واضح آن همانا فعالیت‏های این حزب در افغانستان است که اعضای آن متشکل از تمام اقوام و اقشار مختلف درین سرزمین می‏باشند. این حزب نه تنها این که افراد، چهره‏ها و گروه‏های متعدد را باهم متحد ساخته، بلکه اقوام بزرگ را نیز باهم نزدیک ساخته است. پس مردم مسلمان افغانستان از کی باید بترسد؟
حزب التحریر از آوان فعالیت‏هایش در افغانستان همواره نقشه‏ها و توطئه‏های استعمار را در افغانستان بوضاحت تمام برای مردم مسلمان افشا نموده است. حزب التحریر برخود فرض می‏داند که از مصالح مردم افغانستان، منحیث بخشی از امت اسلامی، بصورت عمیق و گسترده دفاع نماید. هم‏چنان حزب التحریر واجب می‏داند که مردم مسلمان افغانستان را نه تنها این که باهم متحد سازد، بلکه آنان را با تمام امت مسلمه همنوا و همصدا گرداند. حزب التحریر منحیث قوی‏ترین، گسترده‏ترین و عمیق‏ترین حزب سیاسی در سراسر جهان، برخود واجب می‏داند که دسایس کفار علیه مسلمانان، به خصوص مردم مسلمان افغانستان را واضحاً افشا نموده و برای بیداری و نهضت این امت رنج دیده از هیچ گونه سعی و تلاشی دریغ ننماید. پس مردم مسلمان افغانستان باید از کی بترسند؟ از حزب التحریر؟!
تمام اهداف، فعالیت‏ها و تلاش‏های خستگی ناپذیر حزب التحریر محض فلاح و رستگاری دنیا و آخرت امت مسلمه از جمله مردم مسلمان و مجاهد افغانستان می‏باشد. حزب التحریر با تاریخ 63 ساله‏اش، در سراسر سرزمین‏های اسلامی اعتماد مسحتکمی را ایجاد نموده است، که این حزب واقعاً محض رضای الله سبحانه وتعالی و برای مصالح امت اسلامی فعالیت می‏کند، نه چیزی غیر از آن. بناً، مردم مسلمان افغانستان هیچ‏گاهی از حزب التحریر نمی‏ترسند، بلکه بر آن اعتماد نموده و از حلقات و نهادهای که مخالف اهداف و اعتقادات اسلام فعالیت و عمل می‏نمایند، می‏هراسند.

ولید «عمر»

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه