استراتیژی امریکا
ادارۀ حکومت بوش پسر پس از حوادث 11 سپتمبر روی نیروی مستقیم نظامی متمرکز شده و این نیرو را به عنوان استراتیژی اساسی اش جهت اعمال هیبت و تجدید ساختار سیاست جهان به شکل کامل اتخاذ نمود؛ اما امریکا پس از جنگی که در افغانستان و عراق به راه انداخت در این سیاست ناکام شد و این جنگ ها مصیبت هایی را-هم برای امریکا و هم برای جهان- به بار آورد. ادارۀ حکومت اوباما استراتیژی متفاوتی را پیش گرفت که براساس صبر، بردباری، نیرنگ و استفاده از دیگران در رویاروئی ها استوار بوده و هدف آن مهار نمودن بحران های بود که رئیس جمهور پیش از او به بار آورده بود. هم چنین محافظت از تسلط امریکا و تداوم آن به صفت دولت نخست و بدون رقیب در سراسر جهان، این استراتیژی را می توان در خلاصۀ سیاست های امریکا در جهان بررسی نمود، به ویژه سیاست های مربوط به بحران های متعدد خاورمیانه که در این اواخر شاهد موج های سهمگینی بود که منجر به سقوط بعضی از نظام های حاکم در آن گردید.
آماده سازی ایران
برخی ها به خاطر برداشت غلطی که از استراتیژی امریکا داشتند، گمان می کردند که امریکا رو به عقب برگشته و در اتخاذ تصامیم لازم برای اعمال سیطره اش بالای جهان عاجز مانده، برخی دیگر گمان می کردند، امریکا قصد دارد از منطقۀ خاور میانه بیرون رفته و به شرق آسیا روی آورد. این گمانه زنی ها باعث شد که در درک سیاست های امریکا دچار اشتباه بزرگی شده و تصور کنند که واشنگتن در تنظیم سیاست هایش دچار سردرگمی، تردد و اضطراب گردیده و همین تردد امریکا مجال را برای ایران باز نمود تا به این منطقه هجوم آورد و تلاش کند جای امریکا را بگیرد؛ اما تمام شواهد بیانگر این است که امریکا خودش بگونۀ جدی و متداوم تلاش نمود تا ایران را برای ایفای نقش محوری در استراتیژی جدید امریکا آماده نماید.
پیمان نامۀ مشهور بیکر هاملتون در اواخر حکومت بوش پسر به همین منظور روی دست گرفته شد تا برای نظام های ایران و سوریه نقش محوری را ترسیم نموده و زمینۀ این را فراهم نماید تا این دو نظام بتوانند به صورت واضح و صریح برای نجات روند سیاسی که امریکا در عراق رهبری می نمود، نقش بازی نمایند. به همین دلیل بود که امریکا دوسیۀ هسته ای ایران را بست و تحریم های اعمال شدۀ جهانی علیه آن را لغو نموده و ایران را مجدداً به آغوش جامعۀ جهانی برگرداند و مبالغ هنگفتی را در مراحل مختلف به اقتصاد ایران تزریق نمود.
بنابر این، همکاری های دو کشور در عراق، جهان را به حیرت انداخت، در حدی که گروه های مسلح وابسته به ایران که توسط قاسم سلیمانی جنرال ایرانی رهبری می گردید، تنها زمانی وارد جنگ می شد که توسط طیاره های نظامی امریکا حمایت و پشتیبانی می گردیدند.
تناقض گویی ها به معنی سردرگمی در سیاست نیست
برای درک درست تحولات جاری، باید برداشت های غلط مربوط به استراتیژی امریکا را برطرف نمود، شاید دلیل اساسی این برداشت های غلط همانا اعتماد نمودن به اظهارات دوگانه و حتی احیاناً متناقض سیاست مداران امریکا در خصوص قضایای منطقه باشد؛ اما واقعیت این است که هدف از اظهارات این چنینی اکثراً فریب افکار عامه و حفظ آبروی امریکا بوده، به این معنی که این اظهارات نمی تواند اساس و معیار فهم درست سیاسی قرار گیرد.
هم چنین اختلاف سیاست امریکا با حدس و گمان های برخی ها، در تشکیل برداشت غلط از این سیاست نقش داشته و منجر به این گردیده که تصور کنند امریکا در شک و سردرگمی به سر برده و روی قضایا تأثیری ندارد؛ اما با اندکی دقت می توان دانست که چنین توقعات و انتظارها در اصل مبتنی بر تخیلات و منطق غلطی بوده و هیچ گونه واقعیت خارجی و عملی ندارد. چنان چه بسیاری از این تحلیل گران از همان ابتدا تصور می کردند که امریکا دشمن نظام بشار اسد بوده و براساس معلوماتی که از رسانه ها می گرفتند گمان می کردند این نظام برخلاف سیاست های امریکا عمل کرده و قطب مخالف آن به شمار می رود.
بنابر این طبیعی است که امریکا فرصت را از همان آغاز انقلاب مردمی غنیمت شمرده و تلاش می کند نظام بشار را از میان برداشته و نظام مناسبی را جایگزین آن نماید؛ اما پیوسته این کار را به تأخیر انداخت-براساس منطق آنان- هرگاه فرصت تحقق این کار فراهم گردید، امریکا این فرصت را از دست داد؛ طوری که نظام بشار اسد را هشدار داد اگر پایش را از خطوط سرخی که واشنگتن ترسیم نموده فراتر گذارد، با حملات امریکا مواجه خواهد گردید؛ اما زمانی که این خطوط را زیر پا نمود، امریکا از آن چشم پوشی نموده و به تسلیم شدن ذخایر هسته ای آن اکتفا نمود. سپس دیدیم به هر طریق ممکن از تعهدات اش با سخنانی مکارانه، کوتاه آمد و برای تحلیل گران خیال پرداز فوق الذکر طوری وانمود کرد که گویا امریکا به این قضیه توجه ندارد، یا در مورد آن متردد یا هم از آن عاجز می باشد.
انقلاب علیه نظام بشار اسد در حقیقت انقلاب علیه امریکاست
این برداشت غلط ناشی از عدم معلومات درست، از تاریخ نظام حاکم در سوریه و عدم آگاهی از واقعیت سیاست های جانب دارانۀ آن در جریان چندین دهه می باشد، سیاست هایی که با ورود به لبنان در سال 1975م، به اشارۀ امریکا آغاز شده سپس با یکجا شدن با ائتلاف امریکایی برای بیرون راندن عراق از کویت در سال 1991م، و درخواست مصرانه برای قرار دادن واشنگتن به عنوان یگانه میانجی جهت هرگونه حل و فصل با دولت یهود ادامه یافت و آخرین مورد آن پیوستن به روند موسوم به جنگ علیه تروریزم که توسط امریکا رهبری می گردد می باشد.
این واقعیت های تاریخی پرده از نقاب این مفکورۀ گمراه کننده بر می دارد که گویا نظام سوریه قطب مخالف و مانع امریکا در منطقه به شمار می رود؛ بلکه درک درست این واقعیت های تاریخی نشان خواهد داد که انقلاب علیه این نظام در حقیقت انقلاب علیه امریکا بوده و در نتیجه: مسئولیت ادارۀ اوباما در اصل این است که چنین انقلابی شکست داده و از پیروزی آن جلوگیری نماید و نه ضربه زدن به نظام بشار اسد و سقوط دادن آن، چنان که بعضی ها تصور می کنند.
درک این واقعیت ساده و بسیط، پرده از معادلۀ موجود برداشته و سیاست های امریکا را با اهداف واقعی آن همخوان و هماهنگ می نماید و سپس روشن می گردد که چرا امریکا با نظریۀ ایجاد منطقۀ امن در شمال سوریه مخالفت نمود و چرا نگذاشت سایر کشورها سلاح های پیشرفته به انقلابیون علیه نظام بشار کمک نمایند.
در حالی که هنوز بیرق های گروه داعش و سایر گروه هایی که بعداً آن ها را بهانه توجیه سیاست هایش در آغاز و تداوم آن در جریان سال های بعدی اتخاذ نمود، بر فراز منطقه ظاهر نگردیده بود؛ اما اظهارات متناقض و مترددی که امریکا در هشدار دادن به نظام بشار اسد به کار برده و سپس آن را پس می گرفت، چیزی جز تلاش ها برای حفظ آبرویش در برابر افکار عامۀ جهانیان نبوده و در حقیقت تاکتیک تقریباً موفقی بوده که برای سرپوش گذاشتن بالای سیاست خبیثانه اش برای حمایت از نظام وحشی به کار گرفته که مردم اش را با کشنده ترین ابزار ممکن به قتل می رساند.
توهم دست برداشتن امریکا از خاور میانه
این ادعا که امریکا توجه اش به منطقۀ خاور میانه را کاهش داده و در عوض روی شرق آسیا تمرکز نموده است، زیاد قابل بحث و بررسی نیست؛ زیرا امریکا عملاً در شرق آسیا حضور داشته و حتی یک روز هم از آن غافل نبوده و هرگز منتظر فرصتی؛ مانند: "انقلاب های جهان عرب" نبوده تا با استفاده از آن به جستجو و کشف منطقۀ شرق آسیا بپردازد. دلیل دوم که مهم تر از نخست است این که امریکا پس از جنگ دوم جهانی دولت نخست جهان شده و هنوز در اوج قدرت قرار دارد.
امریکا این را به خوبی می داند که هرگونه تغییر اساسی و بنیادی در نظام های حاکم در منطقه و یا هرگونه تغییر در رویکرد و سیاست های این نظام ها، مستقیماً به منافع حیاتی امریکا ضربه خواهد زد؛ زیرا موقعیت استراتیژیکی که منطقۀ خاور میانه در قلب جهان و در وسط قاره های کهن از آن برخوردار است، برای امریکا به صفت دولت نخست جهان از اهمیت فوق العاده ای بر خوردار می باشد. هرگونه بی توجهی به این منطقۀ حساس جهان به معنی برهم خوردن نقش دولت نخست جهان، مختل شدن نفوذ آن در منطقه و شروع تشکیل ساختار جدید سیاسی و اقتصادی جهان خواهد بود که هزینۀ آن را امریکا خواهد پرداخت؛ زیرا منابع اساسی انرژی جهان(نفت و گاز) به پیمانۀ وسیع در این منطقه قرار دارد. این منطقه به مثابۀ قلب جهان اسلام و مرکز اصلی رویکردها و رهبری روحی و فکری آن به شمار می رود. از این رو تسلط هر قدرت دیگری، چه این قدرت استقلال ذاتی و واقعی خود منطقه باشد و یا استعمار دیگری؛ مانند: اروپای پیر و در رأس آن انگلیس و یا روسیه، که در تلاش کسب نقش برجسته ای در جهان می باشد، می تواند توازن امریکا را در منطقه و جهان کاملاً برهم زند.
نقش روسیه در اقدامات امریکا در منطقه
نقش رو به گسترش روسیه در سوریه را باید در چهارچوب اصول و اساساتی که به بحث گرفتیم و پیامدهای مرتبط با آن بررسی و ارزیابی نمود. اگرچه روسیه خود یک دولت بزرگ بوده و دارای رویکردها و سیاست های مستقل می باشد؛ اما باید دانست که منطقۀ خاور میانه کاملاً از نفوذ آن بیرون می باشد. بنابر این روسیه هرگز نمی تواند در این منطقه براساس اجندای خودش عمل نماید. تمام کاری را که روسیه در این منطقه انجام می دهد، در اصل خدماتی است که بر مبنای معامله های دو جانبه برای امریکا ارایه می نماید.
چنان چه دیدیم زمانی که ناب هواپیمابر امریکا در سال 2013م، به جانب بحر متوسط حرکت نمود تا به اصطلاح جلو حکومت سوریه را که علیه غیر نظامیان از سلاح شیمیایی استفاده نموده بگیرد. دیدیدم که روس ها چگونه از سوریه پا به فرار گذاشتند. حتی روسیه علناً در آن زمان اعلان نمود که ما آماده نیستیم به خاطر هیچ کسی با دیگران دست به یخن شویم. هم چنین می دانیم که روسیه هیچ گاهی دامنۀ عملیات اش را به سوی عراق گسترش نداده، جایی که نفوذ واقعی گروه داعش، نفت، گاز و لقمه های چرب در آن موقعیت دارد.
بناً از دلایل فوق بر می آید که روسیه در منطقه برمبنای محاسبات کاملاً دقیق و از قبل برنامه ریزی شده ای عمل می نماید که اجازۀ آن را امریکا صادر می نماید. هم چنین می دانیم پس از آن که روسیه شبه جزیرۀ کریمیه را بلعیده و شروع به دست درازی در شرق اوکراین نمود، اروپا بالای آن فشار آورده و تلاش نمود، آن را در سیاست های جهانی به حاشیه براند؛ اما نقشی را که روسیه در سوریه بازی می کند باعث شده که این کشور را از این حاشیه بیرون آورده و آن را به جناح تأثیرگذاری مبدل نماید که نمی توان نقش آن را در چنین بحران حساس با واقعیت برجستۀ اسلامی آن، که قطعاً دامن اروپا و سایر دولت های منطقه را خواهد گرفت، ناچیز شمرد.
باتوجه به مسائل فوق الذکر، باید دانست که برانگیختن اختلافات ظاهری میان امریکا و روسیه و این که این اختلافات هرازگاهی حساس و مهم جلوه داده می شود و طوری وانمود می گردد که گویا جهان در آستانۀ جنگ جهانی میان این دو ابرقدرت می باشد. در اصل به هدف مصادره و انحصار بحران سوریه میان این دو قطب و جلوگیری از هرگونه مداخلۀ مؤثر بین المللی در این بحران می باشد. در عین حال؛ بزرگ جلوه دادن اختلافات میان امریکا و روسیه، بی تفاوتی امریکا در برابر جنایات نظام بشار اسد و پذیرفتن راه حل پیشنهاد شده توسط کری-لاوروف که هنوز برخی از بندهای آن اعلان نگردیده در برابر افکار عامۀ جهانیان توجیه می نماید و به امریکا اجازه می دهد تا در برابر کشتارها و جنایت های بی شمار این نظام خونخوار سکوت اختیار نموده و طوری جلوه دهد که اقدام جدی برای سرنگونی حکومت بشار اسد می تواند به مثابۀ جرقۀ آتش جنگ میان دو قدرت بزرگ جهان باشد.
از جانب دیگر این ظاهر نمایی امریکا و روسیه، تلاش های دوامدار اروپا برای مداخله در بحران سوریه را مهار نموده و دستیابی آن به مشارکت در این بحران را دشوارتر می کند؛ اما در عین حال دیده می شود که امریکا میدان را به علاوۀ برخی از کشورهای مزدور، برای شماری از دولت های همکارش نیز باز گذاشته تا آنان را برای تحقق منافع خود در منطقه و سراسر جهان به کار گیرد. البته طبیعتاً امریکا همواره به نحوی از انحا در تمام عرصه ها حضور داشته و نقش هر یک از این دولت های مزدور و همکار را تحت نظر می گیرد و مطابقت هرگونه حرکت و اقدام آنان با اهداف و برنامه های مورد نظر را به دقت بررسی و مراقبت می کند.
نویسنده: حسن الحسن