- مطابق
ماهیت فکرِ سرنوشتساز-بخش دوم و پایانی
برای اینکه یک شخص سیاسی باشد و نیز بتواند برای ایجاد جو و فضای سیاسی فعالیت کند، برایش چهار چیز لازم است:
ü پیگیری اخبار سیاسی؛
ü تحلیل حوادث سیاسی؛
ü بیانِ رأی و نظر پیرامون حوادث سیاسی برای مردم؛
ü نظرش پیرامون قضایا از زاویهیی خاص و متعلق به جهانبینی خاص باشد.
هرچند آنچه که در عرف کنونی سیاسی جهان وجود دارد گمراهکننده است، افزون بر این آنچه در کتب و حتا بسیاری رسانهها اعلام میشود، با واقعیت پشت دَرهای بسته فرق دارد. مثال واضح آن را میتوان در گفتگوهای صلح میان ایالات متحده امریکا و طالبان و نیز دور زدن دولت افغانستان مشاهده کرد.
بر بنیاد گزارش رسانهها، امریکا پس از 18 سال جنگ در تلاش است تا از راه گفتگوهای سیاسی با طالبان به توافق صلح دست یابد. زیرا هم دولت افغانستان و هم امریکا و حتا برخی از کشورهای منطقه خواهان صلح و پایان طولانیترین جنگ امریکا در افغانستان اند. اگر به واقعیت قضیه چه از نگاه آنچه که در پشت دَرهای بسته توافق میشود و چه از زاویهیی خاص به آن نگریسته شود این گونه نیست. زیرا هیچ یک از این کشورها نمیخواهند که در افغانستان صلح برقرار گردد، مگر آنچه که هریک از این کشورها آن را منافع تعریف میکنند، برآورده نشود.
امریکا در چارچوب ایدیولوژیاش منافع سیاسی-اقتصادی خود را دارد. در اینجا هیچ چیز مهمتر از منافع اقتصادی برایش مهم نیست که به آن اولویت دهد، هرچند ملتها نابود و کشورها ویران شود. کشورهای دیگر-نیز با دنبال کردنِ امریکا و یا سهم شیر- منافع خود را دارند. در این میان سرنخِ بازی جنگ و صلح تاکنون نزد امریکاست، حتا کشورهای منطقه به شمول روسیه و چین در حضور و نقش امریکا، به تنهایی تعیین کننده نیست. چنین واقعیت اغلباً در اخبار رسانهیی و موقفهای دولتی کاذبانه بیان میشود. چنانچه در بحثهای رسانهیی و موقفهای رسمی از مذاکره با طالبان کاذبانه برای مردم، پایان بحران و راه حل اساسی یاد میشود.
تفکیک این تناقض بدون پیگیری اوضاع سیاسی و مهمتر از آن بدون نگریستن به قضایا از زاویهیی خاص دشوار است. اما آنهایی که درین معاملات سهیم اند، بدون شک عوقب آن را زیانبار نمیدانند. چنانچه در صف طالبان بسیاریها شاید بدانند که معامله با امریکا به معنای پایان بحران و راه حل اساسی نیست. در جهت مخالف بدون شک هم دولت و هم احزاب سیاسی-جهادی همه میدانند که تن ندادن به آنچه که امریکا گاهی آن را جنگ و گاهی هم صلح و راه حل سیاسی روی دست میگیرد، به معنای انزوای هر یکی از آنهاست؛ بناً باید به آن تن داد. از اینجاست که نگریستن به جهان از زاویهیی خاص–به ویژه در معاملات کلان سیاسی- به قیمت ایمان و اسلام، اهمیت پیدا میکند.
به قول معروف «شکست نظامی جبران دارد، اما شکست سیاسی جبران ناپذیر است.» در جهان دهها مورد وجود دارد که امریکا هیچگاه به عهد و پیمان خود وفا نکرده است. از شکستن پیمان پشتیبانهی طلا در برابر دالر در سال 1971 گرفته تا شکستن پیمان منع گسترش سلاحهای هستوی با روسیه و نیز خروج ترامپ از پیمان تغییرات اقلیمی پاریس و توافق برجام با ایران، همه بیانگر این واقعیت است. این در حالی است که امریکا برای تحقق این پیمانها، سالها مذاکره و رایزنی نموده و نیز کشورها و حتا نهادهای مهم جهانی؛ مانند: شورای امنیت سازمان ملل و سایر کشورهای قدرتمند را تضمین و شاهد گرفته است.
آنهایی که قضایا را از زاویهیی خاص نمینگرند و نیز قضیه را به رضایت الله سبحانهوتعالی ربط نمیدهند، بدون شک هم در دنیا و هم در آخرت روسیاه و ذلیل خواهند شد. چنانچه اخوانیهای فلسطین با راهحل دانستنِ جنگ و جهاد، ابتدا قضیهیی فلسطین را قضیهی اسلام تعریف میکردند که خوب بود، و با گذشته زمان این قضیه را به سطح کشورهای عربی پایین آوردند تا اینکه مسئله فلسطین را به خود فلسطینیها تنزیل دادند. قضیه به جای رسید که اکنون آن را به منطقهیی محاصره شدهیی غزه و شرق بیتالمقدس محدود ساختهاند. به این معنا که قضیهیی فلسطین را از ماهیت اسلامی و قضیهیی مهمِ مسلمانان بیروناش کردند.
همچنان نهضت اسلامی تاجکستان، پس از میانجگری حکومت مجاهدین افغانستان و توافق صلح با دولت، امروزه حتا نامی از آن در رسانهها به زبان آورده نمیشود. در افغانستان حزب اسلامی با پیشبرد ارزشهای اسلام و جهاد یکی از بزرگترین و پرنفوذترین احزاب به شمار میرفت. اگر با طالبان کنونی مقایسه شود، طالبان یک بر سوم حصه نفوذ آن را در اختیار ندارند. اما با دور شدن از ارزشهای اسلام و نیز سهیم شدن در برنامههای تعصبی، به ویژه سهمگیری در پروسه سیاسی صلح امریکایی با آن همه شرط و شرایط، سرانجام به کجا رسید؟! اینها همه از نمونههای فکر سیاسی سطحیاند که موقف مسلمانان را در برابر ارزشهای بیگانه پایین آورده است. چه زیبا فرموده است، پیامبر صلیاللهعلیهوسلم:
«نصرت بالرعب من مسیرة شهر»
ترجمه: "من با تهدید و ترسانیدنِ دشمن از مسیر یکماه راه، نصرت و پیرزوی حاصل کردهام."
در اینجا موضوع با غلط فهمی ربط داده نشود که تنها با پیشبرد جنگ و جهاد، بحرانیهای جاری حل میشود. به عبارت دیگر، منظور این نیست که راه حل بحران افغانستان و حتا جهان اسلام در جنگ و جهاد نهفته است. بدون شک جهاد یکی از فرایض مهم اسلام به شمار میرود، چنانچه که نماز، روزه و سایر فرایض دیگر از جمله احکام اسلام اند. مگر پس از سقوط خلافت عثمانی-1924- تاکنون هیچ گروهِ جهادی نتوانسته که حتا در یکی از کشورهای اسلامی از طریق جهاد به پیروزی کامل و نیز تطبیق اسلام بگونهای که همه احکام آن تطبیق گردد، دست یابد. این گروهها در بسیاری موارد حتا نتوانستند که ارزش و ماهیت ابتدایی خود را در برابر افکار بیگانه، از جمله افکارِ غرب حفظ نمایند، بلکه برعکس در برابر آن ذوب شدهاند. آنچه که ماهیت، پیشرفت و زوالِ یک گروه در آن نهفته است. به همین طور احزاب و گروهای ملیگرا به چنین یک سرنوشتی سردچار اند. این بحران شاید از عمدهترین دلیلی باشد که دنبالهروی از افکار غرب را مشروعیت بخشیده است. از اینرو مبنای مشکل کنونی مسلمانان، مشکل فکری-سیاسی است که باید به آن راه حل فکری و سیاسی-با توجه به آنچه که ایدیولوژی اسلام آن را قضیهیی سرنوشتساز و حاکمیت کامل اسلام میخواند- پیشکش شود.
اگر واقعاً مسلمانِ سیاسی مطابق رضای الله سبحانهوتعالی به هر قضیه بنگرد هیچ چیزی از وی کاسته نمیشود، مگر اینکه به پیروزی دست یابد. چه آن قضیه مربوط به زندگی فردی باشد و چه مربوط به زندگی اجتماعی و سیاسی که مربوط به تمام مسلمانان است. در اینجا تاکید باید کرد که هدف از پیروزی تنها بدست آوردن قدرت و حاکمیت نیست؛ چه بسا احزاب و گروههای بودند و هستند که پس از پیروزی حتا با افکار و ارزشهای دینی خویش مصلحت(سازی) و معامله کردند. در اینجا هدف از نگریستن به هر قضیه از زاویهیی خاص و رضای الله سبحانهوتعالی را میتوان در سخن معروف حضرت عمر رضیاللهعنه دریافت که میگوید:
«إنَّا كنَّا أذلَّ قوم، فأعزَّنا الله بالإسلام، فمهما نطلب العِزَّة بغير ما أعزَّنا الله به أذلَّنا الله»
ترجمه: "ما قوم ذلیلی بودیم که الله سبحانهوتعالی توسط اسلام به ما عزّت داد و هرگاه این عزت را در جای ديگری جستجو کنيم، الله سبحانهوتعالی ما را خوار و ذلیل میگرداند."
فکر سیاسی اسلام با افکارِ سایر ایدیولوژیها تفاوت دارد. سادهتر باید گفت که در اسلام سیاست به معنای فریب نیست، بلکه به معنای غمخواری و تنظیم امور مردم است؛ آنچه که امروزه به آن پرداخته نمیشود. به عبارت دیگر، آنچه که در عرف کنونی جهان رواج و خریدار ندارد. اسلام هیچگاه حتا غیر مسلمانان را به دیدگاه از بین بردن و نابودی نمیبیند، زیرا با از بین بردن ملتها، اسلام وجودی ندارد. این به معنای پذیرفتنِ افکار بیگانه زیر عنوان «مصلحت و سازش» نمیباشد. چنانچه از یک قرن به این سو، بسیاری از احزاب و گروهها حتا گروههای اسلامی زیر عنوان مصلحت و سازش از ماهیت و ارزشهای افکارِ شرق و در حال حاضر از افکار غرب، تقلید میکنند. با توجه به این، مخالفت و تقابل با افکار و ایدیولوژیهای بیگانه به معنای از بین بردن ملتها نیست، زیرا اسلام آمده است تا پیام الله سبحانهوتعالی را برای نجات انسان از گمراهی در دنیا و نیز جاویدانی آخرت، برساند، نه از بین بردن ملتها. حاکم در اسلام در واقع غمخوار و خدمتگار مردماش است؛ هیچگاه به سان حاکمان کنونی نیست که تمام ثروت و قدرتاش را به آرامش و امنیت خود، قوم و همزباناش بکار بندد.
روایت است که سفیرِ امپراتور روم برای ملاقات با حضرت عمر، خلیفهی مسلمانان به مدینه میآید. رهنمایان مسلمان حضرت عمر را در کوچه و پسکوچههای مدینه دنبال میکنند. برای سفیر جالب بود که اینها دنبال چه هستند و کجا میروند، تا اینکه خلیفهی مسلمانان را در زیر سایهیی به خواب رفته یافتند. بعد بیدارش کردند تا با سفیرِ امپراتور ملاقات نماید. سفیر در نخستین کلامش به حضرت عمر گفت؛ تو واقعاً رهبر و خدمتگار مردم ات هستی، زیرا پادشاههان ما برای محافظت از خود قصرها و سدهای پرهزینهیی را ساختهاند، اما تو در میان مردم و این خاکروبهها به آرامش کامل میخوابی!
یکی از عمدهترین اهداف دعوت چگونگی بدست آوردن جو و فضای سیاسی است. بدست آوردن جو سیاسی در واقع به معنای کسب قدرت و حاکمیت سیاسی(دولت) به مفهوم تطبیق احکام الهی است. در راستای این مسوولیت بزرگ، هیچ مسلمان بی تفاوت بوده نمیتواند، و نباید هم بی تفاوت باشد. چنانچه پیامبر صلیاللهعلیهوسلم میفرماید:
«مَنْ أَصْبَحَ لا یَهْتَمُّ بِأُمورِ الْمُسْلمینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ»
ترجمه: "هرکی صبح بیدار شد و به امور مسلمانان توجه نکند، از جمله مسلمانان نیست."(متفق علیه)
با توجه به این، آیا بدستآوردن قدرت و حاکمیت بدون رضایت الله سبحانهوتعالی معنایی دارد؟ اگر فکر سیاسی با چنین دیدگاه و رویکردی به پیش برده نشود بدون شک نتایج آن خطرناک و تباهکننده خواهد بود. چنانچه غرب با افکار سیاسیاش بیش از یک قرن است که برای ریشهکن کردن ثقافت و ارزشهای ما دستوآستین بر زده است. افکاری که گاهی آن را «مدرن» گاهی هم «آزادی» و در نهایت «پیشرفت» و مادیگرایی تعریف میکند؛ آنچه که با هدف زندگی بشر و ارزشهای اسلام هیچ سازگاری ندارد. بنابر این فهم و دانستن ماهیت فکرِ سرنوشتساز که همانا فکر سیاسی از زاویهیی خاص است، علاوه بر اینکه آسان و قابل فهم میباشد، نیاز حیاتی به شما میرود، نیازی که به سان آب، نان و آکسیجن اهمیت دارد.
احمد صدیق احمدی