- مطابق
خلافت بر میگردد!
پس از سقوط خلافت در بیستوهشتم ماه رجب سال 1342 قمری، مسلمانان قدرت سیاسی و فکری خود را در سطح جهان از دست دادند، و این امر به تدریج باعث عقبماندهگی و انحطاط فکری-سیاسی مسلمانان گردیدهاست. از اینکه از جمله مسؤلیتهای حیاتی دولت خلافت؛ حفظ وحدت مسلمانان و دفاع از عزت و نوامیس امت و مقدسات اسلام میباشد. بناً پس از نابودی دولت خلافت، دسایس عظیمی جهت ایجاد تفرقه و بروز خصومت میان امت به راه انداخته شد. چنانچه ترویج مفکورۀ نشنلیزم(ملتگرائی) و راه اندازی جنگ فکری علیه مسلمانان از عمدهترین دسایس غرب عنوان میگردد. پخش و نشر این مفکوره در جهان اسلام باعث شد تا سرزمینهای اسلامی از بدنۀ دولت خلافت جدا گردد که این حالت در نهایت منتج به سقوط اسفبار خلافت اسلامی گردید. و پس از نابودی خلافت، زمینۀ انتشار آن بیشتر وسعت یافت که باعث تفرقۀ فزاینده میان گروههای اسلامی، اقوام و قبایل بزرگ در سرزمینهای اسلامی گردید تا جائیکه قبایل بزرگ را به اقوام خورد و کوچک پارچه پارچه نموده و تنازعات مهلک و مداوم را در میان آنها شعلهور ساختهاست. از سوی دیگر، رهبران دولتهای غربی فجیعترین نوع ظلم و جنایات وحشیانۀ خود را به بهانه مبارزه علیه تروریزم در حق مسلمانان روا داشتهاند، که کشتار دایمی مسلمانان افغانستان، فلسطین، میانمار، سوریه، یمن، عراق... از سوی حکام خائن را تاریخ هرگز فراموش نمیکند.
قابل یادآوریست که ایدیولوژی سوسیالیزم با شعارهای انقلابی وارد سرزمینهای اسلامی گردید و عدهای از مسلمانان سطحی فکر را تحت شعاع خود قرار داد. در حالیکه مفکوره سوسیالیزم با تأثرپذیری از ماتریالیزم مخالفت خود را علیه غریزۀ تدین اعلام میداشت که این خود بطور آشکار فطرت انسان را رد و نادیده میگرفت. از سوی دیگر، ملکیت فردی که یکی از نیازهای فطری انسان میباشد، از دیدگاه سوسیالیزم منتفی و غیر قابل پذیرش بوده، و تحت عنوان عدالت اجتماعی، ملکیت افراد را به زور تصاحب کرده و بین سایر افراد تقسیم مینمودند. صرفنظر از همه، سوسیالیزم باعث کشتارهای جمعی انسانها گردید که تاریخ مثل آن را تاهنوز ندیدهاست؛ قتلهای عام و صد میلیونی لینین، استالین و ماهو گوشهی از جنایات رهبران سوسیالیست را انعکاس میدهد. در حقیقت تناقص ایدیولوژیک سوسیالیزم باعث ناکامی این مفکوره در سطح جهان گردید و نه تنها اینکه نتوانست پیروان فکری خود را از شر کپیتالیزم نجات دهد، بلکه خود در ورطۀ آن به زانو درآمد.
پس از ناکامی سوسیالیزم، کپیتالیزم(سرمایهداری) –که پس از جنگ سرد از سوی امریکا به جهان حمل میگردد– وارد عرصۀ بینالملل شد که آن نیز به نوبۀ خود باعث فجایع عظیمتری نسبت به سوسیالیزم برای بشریت در سطح دنیا گردیدهاست. یکی از بزرگترین فاجعۀ کپیتالیزم فراهمآوری آزادیهای مطلق برای بشریت تحت چهارچوب دموکراسی عنوان میگردد. تعدادی از روشنفکران غربی و مستشرقین، دموکراسی را منحیث مفکوره مدرن به رُخ جهانیان میکشند، درحالیکه دموکراسی آنچنانکه ادعاء میگردد، مدرن نیست؛ زیرا تاریخ آن به عصر یونان باستان – 2500 سال قبل از میلاد – بر میگردد. این درحالیست که دموکراسی در سطح دنیا به سرحدی بدنام گردیدهاست تا جائیکه حتی مفکرین غربی از افتضاح و بدبختیهای بالقوۀ آن حرف به زبان میآورند. طوریکه «افلاطون» میگفت: "دموکراسی مظهر حاکمیت طبقهی پست جامعه است." ظاهراً دموکراسی یک مفکورۀ زیبا به نظر میرسد، اما در میدان عمل چیزی جز بدبختی برای بشریت به ارمغان نمیآورد. دموکراسی به انسانها آزادیهای بیحد و مرز اعطاء میکند و انسانها با اعمال چنین آزادیها، تلاش میکنند تا طبق فرمایش و دستور خود شان عمل کنند، که این امر مداخلۀ الله سبحان و تعالی در امور فردی و جمعی را منتفی میسازد.
از طرفی، رُخ دیگر دموکراسی، جنگ و اشغال سرزمینها تعریف شدهاست. چنانکه «هیلین تامس» میگفت: "میلۀ تفنگ، یگانه وسیلۀ نشر دموکراسی است و بس!" امروزه میبینیم که حملات تروریستی بالای انسانها، بخصوص مسلمانان از سوی دولتها، گروهها و تروریستان وحشیصفت در سراسر دنیا تحت چتر دموکراسی صورت میگیرد که تازهترین نوع جنایت وحشیانۀ آن حادثۀ تروریستی زیلاند جدید میباشد. یکی از پدیدۀ مخرب دیگر کپیتالیزم، فردگرائی(Individualism) میباشد که باعث فروپاشی بافت اجتماعی و نظم خانوادهها میگردد، زیرا انسانهای فردگرا دنیا را از عینک فردی دیده که در آن تمایلات و خواهشات نفسانی شان تأمین گردد که در اینصورت نظم اجتماعی قربانی این طرزفکر گردیده و به مرور زمان باعث بحرانهای روانی برای انسانهای فردگرا شده که در نتیجه به افسردگی و تکالیف روانی دچار شده و سنگ تمام به زندگی شان میزنند. علاوتاً، کپیتالیزم بشریت را با فجایع محیطزیستی از قبیل گرمایش زمین و آلودگی هوا نیز مواجه ساختهاست که به دلیل آن سالانه بیش از 9 میلیون انسان جان خود را از دست میدهد. زیرا اساسیترین عوامل گرمایش زمین افزایش گازات گلخانهیی میباشد، که مؤلد اصلی آن کمپنیهای بزرگ غربی به شمار میرود که باعث تخریب لایههای محافظتی زمین(اُزن) گردیدهاست.
در حقیقیت مفکورههای فرسوده از قبیل سوسیالیزم، کپیتالیزم، دموکراسی و نشنلیزم بشریت را در طول تاریخ به مرگ تدریجی محکوم کردهاند و زمین، آب، هوا، حیوانات و نباتات را طی یک قرن به تباهی کشانیدهاند، بناء نیاز جدیست تا جلو بحرانهای کنونی گرفته شود. چنانکه سوسیالیزم به زبالهدانی تاریخ انداخته شد، نشانههای زوال کپیتالیزم و دموکراسی نیز قابل درک است؛ همان طوریکه، در تازهترین مورد مورخ 2 اپریل 2019م، نشریۀ فارِن پالیسی(Foreign Policy) با دلایل روشن به اثبات رساندهاست که امپراتوری امریکا در قرن بیستویکم به مردِ مریض مبدل شده و عاجزتر از آنست تا منافع ملی خود را از فرط ابتلا شدن به خطر نجات دهد. زیرا، دولت چین منحیث غول اقتصادی و روسیه منحیث قدرت نظامی، نظم جهانی لیبرال و سرمایهداری را از لحاظ اقتصادی و نظامی در سطح بینالملل به چالش فاحش روبرو ساختهاست. اما قابل ذکر است که چین و روسیه نمیتوانند منحیث بدیل امریکا در عرصه سیاست بینالملل عرض اندام کنند، زیرا اینها فاقد ایدیولوژی و نظم جهانی میباشند تا بوسیلۀ آن به جهان گشائی و رهبری جهان نایل گردند؛ فلهذا، تنها خلافت میتواند بدیل نظم کنونی جهان باشد.
شرایط کنونی بیشتر از پیش آماده و تشنۀ تأسیس دوبارۀ خلافت اسلامی میباشد تا بشریت را از ورطۀ بدبختی و هلاکت نجات دهد، زیرا خلافت دارای ایدیولوژی جهانیست که طبق آن نظم جهان را با توجه به فطرت بشر رهبری مینماید. از طرفی دیگر، نفوس میلیاردی و ارتش میلیونی مسلمانان، کثرت نیروی جوان در میان مسلمانان، ستراتیژیک و جیوپلوتیک بودن سرزمینهای اسلامی، وفور منابع طبیعی و انرژی تجدید پذیر در سرزمینهای اسلامی و پیشکش نمودن سیستم و راه حلهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جهت رفع بحرانهای کنونی همه و همه نشانههای اساسی برای برگشت دولت خلافت میباشد. انسانها ایدیولوژیهای باطل و بیکارۀ بشری را در طول تاریخ تجربه کردهاند؛ و برای بشریت چارۀ جز چنگ زدن به ریسمان الله سبحان و تعالی از طریق تأسیس دولت اسلامی راۀ دیگر باقی نماندهاست، از همینرو گفته میتوانیم که خلافت اقتضای هر زمان و مکان میباشد.
در آخر با بررسی حالات فعلی مسلمانان در سراسر جهان، متوجه میشویم که مسلمانان در هر گوشه و کنار جهان از نظام و حکام فعلی شان سخت ناراض هستند و امید شان را نسبت به آنان از دست دادهاند. موج اعتراضات دستهجمعی مسلمانان علیه حکام جابر و خاین و نظامهای فاسد آن در سرزمینهای اسلامی بیانگر نارضایتی شدید مسلمانان نسبت به حکام و نظامهای فعلی میباشد. چنانکه، بیداری فکری و سیاسی در سطح امت نیز رو به رشد است و امت امروزی، امت دهههای قبلی نیست، زیرا این بیداری فکری و سیاسی باعث شده تا مسلمانان اهداف شوم استعمار را درک کنند و تحت چهارچوب تحرکات و گروهها برای اقامۀ خلافت اسلامی به پیکارهای فکری-سیاسی متوسل گردند. از اینرو، قراین و نشانههای روشن برای برگشت دوبارۀ اسلام تحت چتر خلافت در عرصه سیاسی و جهانی هرچه بیشتر از گذشته قابل رویت است.
مسلم بغلانی