- مطابق
حاکمان افغانستان کیها اند؟!
در 21 فبروی سال 1919م، امیر حبیب الله خان ظاهراً در یک کودتای خانوادگی بهقتل میرسد و شاه امان الله پسرش در کابل قدرت را بهدست میگیرد. شاه جوان بعد از بهقدرت رسیدن فوراً با ارسال نامهای بهنماینده انگلیس در هند بریتانوی، علاوه بر آگاهی از حاکمیتاش خواهان استقلال از استعمار انگلستان گردید. انگلیسها قبل از این نیز با معاهدات ننگین تسلط استعماریشان را بر افغانستان حفظ نموده بودند؛ اما شاه امان الله بعد از بهقدرت رسیدن فقط دو مسئله را از انگلیسها تقاضا نمود. ابتدا پذیرش استقلال افغانستان-البته آزادی در سیاست خارجی- ثانیاَ تعدیل خط دیورند، خصوصاً منطقه وزیرستان بهافغانستان سپرده شود، ولی انگلیسها در ابتدا همه موارد را رد نمودند. چنانکه هیئت افغانی بهریاست محمد ولی خان در آن زمان بهمنظور امضای معاهدات سیاسی و تجاری بهایتالیا سفر کرد؛ در مقابل دولت انگلستان از این قضیه بهخشم آمد، آنها با بیان اینکه افغانستان بنابر معاهداتی که با امیر حبیب الله خان(پدر امان الله خان) و حتی قبل از آن عقد کردهاند، افغانستان جزء از قلمرو امپراتوری انگلستان بهشمار میرود، و هیئت افغانی بدون اجازهای دولت انگلیس صلاحیت امضای چنین معاهداتی را با کشورهای دیگر ندارد.
جالب اینجاست زمانکه هیئت افغانی بهلندن رسید، کرزون وزیر خارجه وقت انگلستان از مذاکره در مسایل سیاسی با این هیئت ابا ورزید و این مسئله را بشکل اهانت آمیز بهوزارت امور مستعمرات در هند بریتانوی راجع نمود؛ بههمین علت شاه امان الله برای بهکرسی نشاندن حداقل این آروزیش، رو بهشرق(اتحاد جماهیر شوروی) آرود، زیرا افغانستان در آن زمان بر اساس توافقات انگلستان و اتحاد شوروی، نقش منطقه حائل میان این دو قدرت شرقی و غربی بهشمار میرفت.
دولت کمونستی اتحاد شوروی وقت، پس از مطلع شدن از روابط تیرهای افغانستان با انگلستان، بتاریخ 13 مارچ 1925م دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست-شاخه بلشویکی- در نشست ویژهای خود در باره مسئله افغانستان چنین فیصله نمود: "بهرفیق فرونزه کمیسار خلق در امور نظامی گفته شود تا در باره تدبیرهای ممکنه در قبال شورش در افغانستان فکر کند." بعداً فرونزه بهتاریخ 26 مارچ 1925م پیشنهاداتی خود را مبنی بر اینکه چگونه میتوان بهشاه امان الله کمک نظامی ارسال نمود بهدفتر سیاسی ارائه داد؛ بنابر توصیهای فرونزه که در آن آمده بود: "دفتر سیاسی تصویب نمود که در مرزهای افغانستان و شوروی پایگاههای بیشتری رزمی متمرکز گردد. افزون برین بهشاه امان الله کمکهای بلاعوض بار دیگر 250 هزار روبل[واحد پول شوروی] پرداخت گردد، و با شرایط مساعد محمولهای بزرگ جنگ افزار و مهمات-بهمیزان 500 هزار روبل ارزانتر از بهای واقعی آن- فروخته شود."1
این نخستین مرحلهای بود که یک حاکم افغانی خود را از تسلط غرب رهایی بخشیده و بهچنگ کمونیزم در شرق، نزدیک میسازد! با این همه شاه امان الله آرام نهنشت، وی در پهلوی جلب توجه شوروی، بهاروپا سفر نمود. شاه جوان در این سفر با تأثیر پذیری از فرهنگ و ارزشهای نامشروع اروپایی آن را وارد افغانستان کرد، و نیز برای بار اول این فرهنگ را بالای مردم مسلمان این سرزمین تحمیل نمود. چنانکه شاه امان الله پس از بازگشت از اروپا(1927م)، اصلاحات جدیدی را با این شرایط پیشنهاد نمود که مهمترین آن قرار ذیل است:
1- رفع حجاب و آزاد ساختن زنان.
2- مردان لباس سنتی را ترک نموده و لباس اروپایی بر تن نمایند.
محمد هارون مجددی در یادداشتهایش مینويسد: "امان الله خان نيتی براندازی اسلام را داشت. وی اراده داشت تا نقش کمال اتاترک را در افغانستان بازی کند." بههر صورت مؤرخین یگانه عامل اساسی از هم پاشیدن نظام شاهی امان الله را ترویج فرهنگ اروپایی در افغانستان برمیشمارند، که هیچ سازگاری با فرهنگ اسلامی این سرزمین نداشت.
پس از سقوط حکومت شاهی امان الله خان در سال 1929م، حبیب الله کلکانی مشهور بهبچه سقا قدرت را در دست میگیرد. هرچند وی اقتدارش را با شعار تطبیق شریعت آغاز نمود، ولی نحوۀ حکومت حبیب الله کلکانی بههیچ عنوانی مطابق شریعت اسلام نبود، زیرا ساختار حکومتداری در اسلام چنین نیست که وی ایجاد کرده بود. سرانجام حکومت وی بعد از 8 ماه زمامداری، توسط نادرشاه(پدر ظاهرشاه) از هم پاشید و خودش نیز بهدار آویخته شد.
جالب است، زمانیکه حبیب الله کلکانی قدرت را از شاه امان الله بهدست گرفت، نادرشاه در فرانسه بسر میبرد. شاه امان الله از وی درخواست نمود تا از طریق قلمرو روسیه وارد افغانستان شود و در مقابل دولتی ظاهراً باغی کلکانی-مشهور بهبچه سقا- استادگی نماید، ولی نادرشاه برخلاف میل شاه امان الله خان از طریق هند بریتانوی وارد افغانستان گردید. وی بهتاریخ 13 اکتوبر 1929م خود را بهکابل رسانید و قدرت را از حبیب الله کلکانی خلع و خودش را بهعنوان شاه افغانستان معرفی نمود. گفته میشود که نادرشاه در راه(هندوستان) با ماموران انگلیسی گفتگو و ظاهراً معامله پنهانی را انجام داده بود، بههمین دلیل دولت انگلستان در سال نخست پادشاهی نادرشاه بهتعداد ده هزار تفنگ، پنج ملیون کارتوس و یکصدوهشتاد هزار پوند، تحویل داد.
نادرشاه پس از بهقدرت رسیدن سیاست خارجیاش را بسان سیاست خارخی شاه امان الله-مبنی بر بیطرفی- اعلام داشت، ولی برعکس با پشت پا زدن اتحاد شوروی، در خفا با انگلستان رابطهای نزدیک برقرار نمود. بههمین علت نادرشاه با اتحاد شوروی روابطش را سرد ساخت، تا جای که حتی مستخدمین هوائی شوروی را طرد و ورود هیئت تجاری روسی را بهافغانستان نیز نپذیرفت؛ برعلاوه فعالیتهای طرفداران کمونیزم را شدیداً سرکوب کرد. سرانجام وی بعد از چهار سال حکومت در سال 1933م توسط یک تن از شاگران مکتب بهقتل رسید و پسر نوزده سالهاش محمد ظاهر بهعنوان شاه افغانستان بر تخت نشست.
بعد از بهقدرت رسیدن ظاهرشاه برعکس پدرش نادرشاه، نزدیکی روابط با اتحاد جماهیر شوروی بهویژه بعد از برچیده شدن دامنهای امپراتوری انگلیس از هندوستان در جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد میان ابر قدرت نو ظهور(مریکا) و اتحاد جماهیر شوروی، دوباره برقرار شد. در این مرحله حزب بلشویکی حاکم بر شوروی جهت نزدیک شدن با افغانستان از تیرگی روابط میان پاکستان و افغانستان بر سر آزاد سازی قبایل پشتونستان بهره برداری نمود. از سوی دیگر، رژیم ظاهرشاه نظام منحط و ضعیفی بود و نياز داشت تا از بیرون حمایت گردد. با این وجود کمونیستان با درک این مسئله حمایت خود را از سیاست ظاهرشاه اعلام داشتند. بههمین دلیل ظاهرشاه امتیازاتی بیشتری بهروسها قایل گردید. در مقابل روسها برای نفوذی هرچه بیشتر کمکهای خود را با افغانستان مشروط بر این ساخته بودند که باید حزب کمونيستی در افغانستان تأسیس گردد و نیز از حمایت دولت برخوردار باشد. سرانجام ظاهرشاه بهاین فرمایش کمونیستان لبیک گفت، و از همینجا بود که کمونیزم در افغانستان برای نخستین بار ریشه دوانید.
چنانچه در این زمان بود که مردم بهویژه علما در اعتراض بهنشر شعری از «حسن بارق شفیعی» که لنین را حتی بالاتر از مقام پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم ستوده بود و در جریدهای حزب پرچم نیز نشر گردید، اعتراض نمودند. آنها برضد کمونیزم و حامیان شان در مسجد پل خشتی کابل دست بهاعتراض گسترده زدند، و نیز از دولت خواستههای را مبنی بر جلوگیری از چنین روندی ابراز داشتند؛ اما دولت خواستههای آنها را توام رد مینمود. چنانکه یک هيئت از مسجد پل خشتی تعیین گردید که ریاست آن را عبدالمجیدخان مجددی از کوهستان بهعهده داشت، آنها بهارگ رفتند تا با محمد ظاهر شاه درین مورد ملاقات نمایند، اما ظاهرشاه تمام خواستههای آنها را رد نموده بیان داشت: "من مانند امان الله خان نیستم تا با این اعتراضاتی شما افغانستان را ترک کنم!"
روسها علاوه بر ترویج مفکورههای مارکسیستی در پی بیرون راندن حامیان غرب بهویژه امریکا در زمان حکومت شاهی بودند. آنها بهآسانی توانستند شاه محمودخان(صدر اعظم) را از اریکه قدرت بر اندازند و بهجای او محمد داوود را بحیث صدر اعظم که یگانه فرد مناسب برای اهدافشان در آن زمان بود، روی کار آورند.
چنانکه "در دوره صدارت محمد داوودخان روابط افغانستان با اتحاد جماهیر شوروی گسترش یافت و تعداد زیادی از اتباع آن کشور تحت عناوین مختلف وارد افغانستان شدند. آنگونه که در عصر کنونی غرب و در رأس امریکا با ارسال جاسوسانی زیر عنوان مشاورین چنین میکند! آنها آثار مارکسیستی را بیش از سابق در جامعه توزیع کردند و بهتشویق ایشان حلقههای کوچکی مطالعه و مباحثه در شهر کابل و سایر شهرها تشکیل گردید."2 سرانجام این مهربانیهای داوودخان با کمونیستان، منجر بهکوتای 26 سرطان سال 1352هـ.ش(1973م) و نابودی نظام شاهی گردید.
پس از بهقدرت رسیدن داوودخان و اعلام نظام جمهوریت در سال 1973م، مستشاران روسی رسماً در افغانستان دست بکار شدند. از سوی دیگر اتحاد جماهیر شوروی بهدلیل تقویت روابط جهت نشر و پخش افکار مارکسیستی، کمکهای اقتصادی از جمله ارسال اسلحه مورد نیاز افغانستان؛ مانند: تانکهای مدل T34، بمب افگنهای DL28، هلیکوپترها و سلاحهای دستی آغاز شد. بهقول ویلهلم دیتل: "افغانستان در آن زمان بهعنوان یکی از مراکز حیاتی سیاست مسکو در آمده بود، و سال بهسال بر قدرت آن افزوده میشد."
اما دیری نپائید که داوودخان از شرق(شوروی) بهغرب(امریکا) رو گشتاند. وی در گام نخست وزرای وابسته بهکمونیزم-جناحهای خلق و پرچم- را از کابینهای خود دور ساخت و بعد از آن دست بهعقب نشینی از برنامههای اصلاحات اراضی زد و بجای آن برنامه افزایش مالیات را تقویت نمود. این اولین تلاشی تغییر سیاستی داوودخان از شرق بهغرب بود. وی ابتدا روابط نزدیک با وابستهگان امریکا در منطقه از جمله پهلوی شاه ایران و انور سادات رئیس جمهور مصر برقرار کرد، و نیز سفری هم بهامریکا داشت. دلیل عمدهای رو گشتاند سردار محمد داوودخان از شرق بهغرب را تیره شدن روابط داوودخان با برژنف رهبر اتحاد جماهیر شوروی میدانند، که عملاً داوودخان را سرزنش کرده بود. با این روشی داوودخان سرانجام شورویها با حمایت از جناحهای خلق و پرچم، کودتاه هفتم ثور سال 1357هـ.ش را راهاندازی کردند که منجر بهسرنگونی جمهوریت داوودخان و قتل خودش همراه با 28 تن از اعضای فامیلش گردید.
بعد از بهقدرت رسیدن جناحهای خلق و پرچم و تطبیق مفکوره کمونیزم در افغانستان بهرهبری نور محمد ترکی، کشتار و خشم همه جا را فرا گرفت. از یک طرف تضادهای درون حزبی میان طرفداران خلق و پرچم بهمیان آمد؛ چنانکه: حفیظ الله امین استادش نور محمد ترکی را بهقتل رسانید و بعد روسها حفیط الله امین را که بهغرب رجوع کرده بود، ترور کردند. پس از ترور حفیظ الله امین، ببرک کارمل از جناح پرچم قدرت را بهدست گرفت. کارمل نیز بعد از چندی از قدرت بر کنار گردید و داکتر نجیب الله جانشین وی شد. همزمان با اوج گیری نظام کمونیستی در افغانستان، مبارزه و جهاد بر ضد کمونیزم آغاز گردید که منجر بهشهادت بیش از یکونیم میلیون مسلمان گردید. در نهایت تداوم نظام کمونیستی با کودتای هفتم ثور سال 1357هـ.ش آغاز و با عزل داکتر نجیب الله در هشتم ثور سال 1371هـ.ش و با پیروزی مجاهدین از هم پاشید.
هرچند پیروزی مجاهدین-تنظیمهای هفتگانهای جهادی- در برابر کمونیزم البته در ابتدا تا حدی امیدها را زنده کرده بود، اما در واقع این پیروزی در برابر کمونیستان باوجود قربانی بیش از هزاران مسلمان، سرانجام بهنفع بیگانهگان تمام شد که امروزه تداوم آن را عملاً با اشغال غرب و در رأس امریکا بهچشم سر خود مشاهده مینمائیم.
اگر در رأس مردم مجاهد و مخلص افغانستان، رهبرانی قدرت طلب حضور نمیداشتند، شاید اینقدر بحران دامنگیر مردم این سرزمین نمیگردید، ولی آنها بودند که با استفاده از مجاهدت مردم مسلمان، سرانجام مسلمانان را از دام کمونیزم بهدام نظام سرمایهداری غرب گرفتار ساختند.
بههر حال با پیروزی تنظیمهای هفتگانهای جهادی و تشکیل دولت ظاهراً اسلامی بهرهبری صبغت الله مجددی، آغاز جنگهای داخلی در افغانستان بود، تا اینکه در زمان برهانالدین ربانی، گروه موسوم بهطالبان با شعار «نابودی حکومت شر و فساد» کابل را بهتصرف خود در آوردند.
رهبران مجاهدین پس از اختلافات زیادی بر سر کرسی ریاست دولت، سرانجام بهتوافق نرسیدند؛ اما پس از تصرف کابل-پایتخت افغانستان- توسط طالبان، برهان الدین ربانی یکجا با احمد شاه مسعود و برخی از رهبران گروههای دیگر جهادی بهنحوی قدرت را بهشمال انتقال و نیز در اختیار گرفتند. آنها برضد طالبان جبههای را تحت عنوان جبهه مقاومت شمال الی سرنگونی این رژیم در سال 2001م توسط امریکا، راهاندازی کردند.
امریکا پس از حادثه 11 سپتمبر 2001م با بمباردمان هوائی و پیشروی نیروهای زمینی جبهه مقاومت شمال، بهحاکمیت طالبان در اکثر مناطق افغانستان پایان داد. از اینجا بود که افغانستان یک باری دیگر عملاً مورد اشغال امریکا قرار گرفت که این اشغال تاکنون ادامه دارد. پس از اشغال افغانستان، ایالات متحده امریکا برای تعیین افرادی مورد نظرش در شهر «بن» کشور آلمان، کنفرانسی را راهاندازی نمود که در آن بر اساس اکثریت آرا گفته میشد «عبدالستار سیرت» از نزدیکان ظاهرشاه-شاه سابق افغانستان- بهعنوان رئیس دولت انتقالی افغانستان برگزیده شد، اما امریکا با انتخاب وی مخالفت نمود، زیرا این شخص مورد نظر امریکاییها نبود!
امریکاییها در نهایتی امر در کنفرانس بن با پیشنهاد حامد کرزی موافقتشان را از این روند نیز اعلام داشتند و «حامد کرزی» را بهعنوان شخص مورد نظر برتمام اشتراک کنندهگان کنفرانس تحمیل کردند. حامد کرزی ابتدا بهعنوان رئیس اداره انتقالی و بعد بحیث رئیس جمهور در یک انتخابات کاملاً نمایشی برگزیده شد. هرچند کرزی در اوایل از دخالت مستقیم خارجیها در تمام امور چیزی بر زبان نمیآورد، زیرا در آن زمان جورج بوش از حزب جمهوری خواه که رابطهای نزدیکی با حامد کرزی داشت، در قدرت بود؛ ولی بعد از بهقدرت رسیدن بارک اوباما از حزب دموکرات، حامد کرزی ظاهراً از خارجیها ناراضی بهنظر میرسید. وی دلیل مخالفتش را ظاهراً تعقیب اهداف نامعلوم اشغالگران امریکایی در جنگ افغانستان زیر عنوان مبارزه با تروریزم، عنوان مینمود.
حامد کرزی بعد از دو دوره حکومت، سرانجام قدرت را بر اساس توافق دو کاندید بعد از انتخابات ننگین و پر از تقلب «2014م» که بهمیانجیگری جان کری وزیر خارجه امریکا صورت گرفت، بهاشرف غنی و داکترعبدالله زیر عنوان حکومت وحدت ملی، تسلیم نمود. اشرف غنی که خانمش عیسوی و یک ژورنالیزم ماهری است، تمام عمر خود را در غرب گذارنیده است. وی بعد از اشغال افغانستان توسط امریکا وارد افغانستان شد و در پُستهای مختلف از جمله در پُست وزارت مالیه و ریاست پوهنتون کابل کار کردهاست. اشرف غنی یکی از سه نفری میباشد که امریکا در نظر داشت تا یکی از آنها در آینده-پس از ختم حاکمیت حامد کرزی- قدرت سیاسی افغانستان را در کنترول داشته باشد، که آنها عبارت اند از: زلمی خلیل زاد، علی احمد جلالی و شخص اشرف غنی احمدزی بود؛ سرانجام از میان این سه تن برگ برنده از آن اشرف غنی گردید.
اشرف غنی هم بهپاس این منت امریکا، در نخستین روز کاریاش پیمان ننگین امنیتی با امریکا را بدون هیچگونه درنگی بهامضا رسانید. در این میان نقش عبدالله را نادیده نباید گرفت، وی که با پیشینهای جهاد اما اکنون کمتر از آن نمیدرخشد؛ زیرا این عبدالله بود که در ابتدای اشغال امریکا بحیث وزیر امور خارجه افغانستان، حضور بدون قید و شرط ناتو را طی معاهداتی بهامضا رسانید.
بههر صورت، نتیجه حضور غرب و در رأس آن امریکا در افغانستان باوجود امضای ننگین پیمان ستراتیژیک امنیتی تاکنون نتوانسته حتی امنیت شهرهای بزرگ از جمله کابل پایتخت را تأمین نماید. علاوه بر آن روزتاروز وضعیت شکنندهای اقتصادی مردم روبهوخامت میگراید، در مقابل اما هیچ نوع آیندهای روشن را نمیتوان از اوضاع جاری سراغ داشت. این را هم نباید از نظر انداخت که سرزمین افغانستان برای امریکا و سایر همپیمانانش، بسان سرنوشت قدرتهای استعماری دیگر مبدل خواهد گشت؛ زیرا افغانستان سرزمین اسلام و مسلمانان هست، و هیچگاهی کفر و لشکریانش در آن بقا و تداومی نخواهند داشت. این بود سرگذشتِ حاکمان افغانستان از-بهاصطلاح- استقلال تا تجربهای کمونیزم و نیز تطبیق نظام سرمایهداری بهرهبری امریکا.
در این دورههای طولانی بهخوبی مشاهده میگردد که تمام حُکام افغانستان بهنحوی از انحا از جانب قدرتهای متجاوز اجنبی تعیین و یا هم عزل و در نهایت بهقتل میرسند. بنابرین بهخوبی درک میشود که مشکل اصلی در کجا و در چه نهفته است؟ مشکلی که تاکنون افغانستان و حتی سایر سرزمینهای اسلامی همچو افغانستان از آن رنج میبرند.
اصلیترین مشکلی که در این مدت حاکمان افغانستان بهآن مواجه بودند، عدم توجه بهاصل و اساس تطبیق احکام شرعی میباشد. آنها در هر برههای زمانی بهنحوی احکام شرعی را تنها در شعار از اسلام اخذ نموده، ولی در اصل بهدستور قدرتهای بزرگ بقا و تداوم خود را حفظ و بهپیش میبردهاند. در اینجا دیده میشود که چنین قدرتها هیچگاهی صاحب آزادی و پیشرفت نگردیده و در آینده هم نخواهند گشت؛ مگر اینکه دولت خود را بر اساس نظام الهی-دولت واقعی اسلام- بنا کنند، زیرا دولتی که بر اساس مبدأ اسلام بنا گردد در آن صورت تسلیم هیچ قدرت استعماری نخواهد شد، بلکه با ارداه قوی تمام جغرافیا و حتی سایر جهان را بهتصرف خود در خواهد آورد و در نتیجه علاوه بر آزادی و پیشرفت، نظام خالق را جایگزین نظام بشر(دموکراسی) خواهد نمود. ما مثال آن را میتوانیم در تشکیل خلافت عثمانی در آسیای صغیره(ترکیه کنونی) در سال 1453م و فتح مرکز امپراتوری روم شرقی(بیزانس) و گسترش دولت اسلامی در قلب اروپا یاد آور شویم.
از جانب دیگر تحقق این مفکوره از نظر عملی هم امکان پذیر است، چنانکه حدود یکصدوپنجاه سال قبل امریکا جزء از مستعمرات انگلستان بهشمار میرفت، اما اکنون نهتنها اینکه بالای انگلستان بل بالای تمام کشورهای اروپایی و حتی آسیایی تسلط و نفوذ دارد. این در حالی است که ظرفیت نیروی بشری و سایر امکاناتی که ما مسلمانان در سرزمینهای خود برای احیای نظام جهانی داریم، امکانات چشمگیری است. علاوه بر این، بشارت خالق را که سرانجام قدرت سیاسی-نظامی جهان از آن اسلام و مسلمانان خواهد بود نیز با خود داریم. پس اینها همه واقعیتهایاند که تشکیل دولت واقعی اسلامی در جهان را امکان پذیر میسازند؛ آنچه که در حد رویا نه بل در واقع تحقق پذیر است.
منابع:
1- فرهنگ، مير محمد صديق 1374؛ افغانستان در پنج قرن اخیر؛ تهران؛ ج 2؛ ص 728.
2- یوری، داکتر تیخانف؛ نبرد افغانی استالین(سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان)؛ مترجم: آریانفر عزیز.
نویسنده: احمدصدیق احمدی