- مطابق
بررسی سیر تاریخی تعقل
قسمت اول
مفکورههای بشری که جوامع به آن معتقد بوده و آن را حمل مینمایند، در طول یک شب پیدا نشده، بلکه میراث از گذشتهگان نسل بشر است که در طول زمان مورد پذیرش نسلهای بعدی قرار گرفته و فضای جوامع را تسخیر نموده است. چنانچه مفکوره روحانیت و عالم ارواح ابتدا از ادیان هندی نشأت یافته و سپس به یونان باستان منتقل گردیده است. این مفکوره در طول تاریخ بین امت مسلمه نیز رایج یافت. تاجاییکه برخی از گروههای اسلامی را تحت تأثیر خویش قرار داد. مفکورۀ-جبر و اختیار- نیز میراث فلاسفه یونان است که در جوامع اسلامی نخست در ادبیات اهل کلام و سپس در سرودههای شعرا انعکاس یافته است.
تتبع تاریخی مفکورهها این نتیجه را القا مینماید که نقل و انتقال مفکورهها از یک نسل بهنسلهای بعدی همیشه با اصالت همراه نمیباشد. پس عدم اصالت از دو جهت قابل دقت است:
اول- انحراف مفکورهها که منجر به زوال اصالت آنها میگردد.
دوم- تغییر شکل مفکورهها که بدون تردید، اصالت مفکورۀ نخستین را تحت پرسش قرار میدهد. مثال روشن برای مورد اول همانا انتقال مفکوره روحانیت و عالم ارواح از ادیان هندی به فلسفه یونان و سپس در میان مسلمانان بوده که در طول هزاران سال اصالت هندی خویش را از دست داده است. عمدهترین مثالی که برای مورد دوم میتوان ذکر نمود؛ دیدگاههای مفکرین از زمان سوفسطائیان یونان تا اکنون در مورد شیوه یا طریقه تعقل آدمی است که این مفکورهها در طول هزاران سال به حالت فعلی خود رسیده و بسیاری عناصر جدید، ممد تعریف دقیق نسبت به طریقه تعقل گردیدهاست.
قابل ذکر است که بحث پیرامون عقل؛ مانند: برخی از مباحث دیگر در طول زمان با اصطلاحاتی مختلف صورت گرفته، چنانچه سوفسطائیان بدون اینکه بالای نفس عقل تمرکز نمایند، به این نتیجه رسیده بودند که انسان توانایی درک حقایق را ندارد؛ زیرا حقایق در حال تغییر و تحول بوده و ثابت نمیباشد. از دیدگاه فلاسفه به ویژه افلاطون، نقش حواس در شناخت حقایق محدود بوده و این روح انسان است که حقایق را بهشکل جامع و کامل شناسایی میکند، در حالیکه دانشمندان نیورولوژی عقل را از نظر فعالیت دماغ مورد مطالعه قرار میدهند!
نکتهای دیگری را که نباید فراموش کرد، اینست که اصطلاح عقل به معانی دیگری غیر از روند تفکیر نیز مورد استفاده قرار گرفته است. چنانچه کلمه عقل در نصوص قرآنکریم و سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم به معنی بسته کردن استفاده شده، زیرا در زبان عربی عقل معنی بسته کردن را افاده میکند و اعراب زمانی شتر خود را میبستند به آن میگفتند: «عقلتُ البعیری»، یعنی شترم را بستم؛ اما در قرآنکریم زمانی الله سبحانه وتعالی عقل انسان را مورد خطاب قرار میدهد، اصطلاحات دیگری را نیز استفاده کردهاست؛ مانند: اولی الالباب، اولی النهی، ذی حجر وغیره.
به دلیل اینکه تفكیر اساس تغيير و تحول در جوامع بشری محسوب میشود، تاریخ شاهد آنست که جوامع پیشرفته و مترقی مدیون تعقل و تدبر انسانهای ساکن در آن سرزمین بودهاست. یکی از مثالهای عمدهیی که درین زمینه میتوان ارایه کرد، تفاوت میان جامعه اسلامی و جامعه اروپایی در سدههای 7 الی 15 میلادی است. درین مقطع زمانی، جامعه اسلامی به این دلیل كه یک نسل مفکر را در بطن خود پرورش داده بود، قُلههای موفقیت و پیروزی را میپیمود، در حالیکه جامعه اروپایی قرون وسطی به دلیل حاکمیت جمود کلیسایی، مخالفت با تعقل و تفکر را اختیار نموده و به همین دلیل به انحطاط عمیقی فرو رفته بود.
در اروپای قرون وسطی برای افراد حق مخالفت با نظریات کلیسا داده نمیشد، به همین دلیل بود که زمینه پیشرفت برای اروپا وجود نداشت. طرز مفکوره کلیسایی و روی آوردن دانشمندان اروپایی به تفکر و تعقل منجر به پیشرفت چشمگیر جامعه غربی گردید که در طول سدههای اخیر به مراتب از سایر جوامع سبقت جُستند. این نکته نیز قابل ذکر است که آزاد شدن دانشمندان اروپایی از فلسفه یونان نیز نقش به سزایی در پیشرفت و تحول اروپا ایفا نمود، اما باید دانست که اهمیت مطالعه فلسفه یونان باوجود آمیخته بودن آن با تخیل و توهم به این دلیل است که مفکورههای جدید اروپایی ادامه آن و یا عکسالعمل در مقابل یونان محسوب میشود، زیرا فهم مفکورههای جدید اروپایی و حتی مفکورههای برخی از گروههای اسلامی؛ از قبیل: اهل کلام و متصوفین، بدون درک فلسفه یونان ممکن و میسر نبوده و در نتیجه در وضعیت کنونی درک مفکوره ناب اسلامی بدون فهم واقعیت علم کلام و افکار تصوفی که با فلسفه یونان عجین است، قابل هضم نمیباشد.
با رعایت موارد ذکر شده میتوان گفت که فهم ماهیت تفکیر و تعقل از اهمیت ویژهای برخوردارد بوده و همواره دغدغه دانشمندان، فلاسفه و مفکرین بودهاست. از زمانههای قدیم برخی به انکار از وجود حقایق ثابت پرداخته و عدهای نقش دماغ در تفکیر را رد نموده و تفکیر را به روح مرتبط دانستهاند. عدهای احساس واقعیت را انعکاس واقعیت بر دماغ تعبیر نموده و برخی دیگر نیز نقش معلومات قبلی را در روند تفکیر انکار کردهاند.
بنابرین، تعریف دقیقی که از تعقل ارایه شده چنین است: «انتقال واقعیت اشیای محسوس به دماغ توسط حواس و تعبیر آنها به اساس معلومات قبلی.» این تعریف چهار جزء اساسی دارد که عبارت از:
1- اشیای محسوس،
2- حواس پنجگانه،
3- دماغ سالم
4- معلومات قبلی میباشد.
گنجانیدن اجزای ذکر شده در تعریف عقل طی یک روند طولانی رخ داده که هزاران سال را در بر گرفتهاست.
قابل ذکر است که انسان در گذشته هم توانایی اجرای روند تفکیر را داشته است، ولی برای شناخت دقیق روند تفکیر، تعریف جامع ارایه نکرده بودند. سلسله حاضر به تبیین سیر تاریخی و شکلگیری یک دیدگاه دقیق پیرامون واقعیت و تعریف فکر پرداخته است. بخش اول- تعریف عقل قبل از اسلام
در این فصل، نخست اندیشههای یونانیان و به تعقیب آن ادیان هندویزم و بودایزم و نهایتاً ادیان فارسی؛ چون: زردشتی، مانوی و مزدکی مورد بررسی قرار گرفته و طریقه تفکیر آنها در لابلای دیدگاهها و نظریات آنها جستجو شده است.قسمت اول- یونان:
دیدگاههای یونانیان در مورد تفکیر و تعقل به دو دسته تقسیم گردیده که ذیلاً به بیان و تحلیل هر یک از آنها پرداخته میشود:
أ. سوفسطائیان؛
سوفسطائیان به پیروان مکتب فکریی گفته میشود که در قرن پنجم قبل از میلاد در یونان باستان زندگی میکردند. اصطلاح سوفیسط و سوفسطائیان از لحاظ لغوی از کلمه یونانی(سوفیا) –به معنی خرد و دانش- مشتق شده است که سوفیسط نیز معنی صاحب خرد و دانش را ارایه میکند.
نظریات متفاوتی در رابطه به شکلگیری دیدگاههای سوفسطائیان وجود دارد که در مجموع به دو عامل-داخلی و خارجی- ارتباط میگیرد. عامل اول به مباحث دانشمندانی تعلق دارد که بذل توجه به ماوراءالطبیعت و شناخت منشاء هستی نمودند. این دانشمندان که به نام(میتافزیستها) یا ماوراءالطبیعتگراها نامیده میشوند، مباحث و دیدگاههای خویش را از دایره طبیعت محسوس بیرون کشیده و بر شناخت اساس و منشای طبیعت متمرکز نمودند. نتیجه دیدگاههای ایشان چنین بود که برخی از آنها منشای هستی و طبیعت را آب، برخی دیگر خاک و عدهای هم هوا تشخیص دادند. صرف نظر از اختلاف میان آنان، به باور سوفسطائیا، دانشمندان مذکور در حصول نتایج برای اثبات نظریات خویش دلایل موجه ارایه کرده نمیتوانستند؛ اما عامل دوم به واقعیت سوفسطائیان ارتباط دارد، زیرا سوفسطائیان در عمل به شغلی مصروف بودند که به اصطلاح امروزه میتوان از آن به وکالت دفاع تعبیر کرد، اگرچه شغل آنها را در برخی از آثار، معلمی نیز بیان کردهاند.
به هر صورت، آنها در جریان اجرای امور و وظایف محولۀ خویش متوجه این امر شدند که با ارایه دلایل و استدلال خوب میتوان مجرمی را بیگناه و برعکس بیگناهی را مجرم به اثبات رسانید. بدین ترتیب آنها به این نتیجه رسیدند که چیزی بنام حق مطلق در عمل وجود ندارد، بلکه حق همان است که توسط استدلال موجه مورد قبول دیگران واقع شود. همچنان وجود اختلاف نظر میان ماوراءالطبیعتگراها(میتافزیستها) نیز در شکلگیری دیدگاه نسبیگرایانه سوفسطائیان مؤثر واقع شدهاست. این دیدگاه نسبیگرایانه بالای تدریس سوفسطائیان نیز تأثیر نمود، به همین دلیل بود که آنها برای شاگردان خویش بازی با الفاظ و کلمات را آموزش میدادند؛ زیرا در صورت عدم موجودیت حق مطلق و واقعیت ثابت، بهترین شیوه برای قناعت دادن مردم، مغلوب ساختن آنها به وسیله بازی با الفاظ و کلمات است، صرف نظر از اینکه الفاظ و کلمات مذکور محتوای واقعی دارند یا خیر.
سوفسطائیان برای دفاع از مفکوره خویش چنین استدلال مینمودند: واقعیتی که بیرون از ذهن و فکر انسان قرار دارد، در حال تغییر و تحول بوده و به این ترتیب تمام اشیا با گذشت زمان در حالت تغییر بوده و ثابت نیست. از جانب دیگر، روند انتقال واقعیتها به ذهن انسان نیز مورد تردید قرار داشته و ثبوتی برای صحت این روند وجود ندارد. بالاخره دلیل سوم سوفسطائیان در توجیه مفکوره شان این بود که وقتی انسان به بیان واقعیتها اقدام مینماید از الفاظ استفاده میکند، این در حالی است که معانی الفاظ اختلافی و غیر مطلق میباشد.
به این شکل سوفسطائیان با راهاندازی بحثهای مختلف، عناصر تعقل را به طور منحرف مورد استفادۀ خویش قرار دادند. چنانچه در نخستین اقدام، عنصر واقعیت محسوس را بکُلی تحت پرسش بُرده و اصلاً موجودیت آن را طی روند عقلی رد کردند. در حالیکه برای انجام تعقل و تفکر-حتی خود سوفسطائیان نیز چون انسانهای عادی بودند- راهی نداشتند جز اینکه هر چهار عنصر تعقل را بشکل مشترک بکار گیرند، که بدون تردید یکی از اساسیترین و نخستین عنصر آن موجودیت واقعیت محسوس میباشد. هرگاه واقعیت محسوس موجود نباشد، پس تعقل اصلاً ممکن نبوده و انسان درینحال تنها به تخیل و تصور رو میکند و بس؛ ولی سوفسطائیان به دلیل اینکه اشیا را در حال تغییر و تحول دایمی میخواندند، این عنصر تعقل(واقعیت محسوس) را کاملاً انکار کردند!
عنصر دومی که پس از واقعیت محسوس نزد سوفسطائیان ضربه دید، همانا عنصر حواس انسانی میباشد، زیرا سوفسطائیان پس از اینکه موجودیت واقعیت محسوس را رد کردند، این امر بشکل طبیعی منجر به کمرنگ شدن و حتی تضعیف شدید عنصر حواس انسانی نزد آنها گردید؛ چون بر اساس طرز دید سوفسطایی، هنگامیکه یک انسان توانایی درک واقعیتها را ندارد، پس حواس نیز مطابق واقعیت خود عمل نکرده و طبیعتاً از دایره بحث خارج میشود. از اینکه حواس در منهج سوفسطایی برای درک واقعیتها بکار نمیرود، اصلاً استفادهای از آن نمیشود. لذا از نظر انداختن عنصر واقعیت محسوس در جریان تعقل بشکل طبیعی باعث شد تا حواس انسانی نیز نزد سوفسطائیان جان باخته و از استفاده دقیق و بجا باز ماند.
این چنین موقف سوفسطائیان در برابر واقعیت محسوس و حواس انسانی، تدریجاً سبب شد تا معلومات قبلی که سومین عنصر مهم و اساسی روند تعقل محسوب میشود نیز به انحراف کشانیده شود. علاوه بر آن، دلیل دیگری که سبب بروز انحراف در طرز دید سوفسطایی نسبت به معلومات قبلی گردید، این بود که سوفسطائیان به دلیل اینکه هیچ نوع معرفت و دانشی را عام شمول و مطلق نمیدانستند، شماری از معلومات، آگاهی و دانش انسانی را از اعتبار ساقط کردند. در عینحال آنها به دلیل امکان تعابیر مختلف از مُتون، ثقه بودن و اعتماد بر معلومات قبلی را از بین بردند. به این تعبیر که سوفسطائیان هرگز حاوی معلومات قبلی در روند تعقل خود نبودند که بر آن اعتماد داشته و تعابیر آن را در زندگی عملی خویش مورد استفاده قرار دهند.
بنابرین، با یک نتیجهگیری کُلی از دیدگاه سوفسطائیان در مورد معرفت میتوان به نتایج ذیل رسید:
1. این نظریه که تمام اشیا در حال حرکت و جنبش، یا به عبارت دیگر در حال تغییر و تحول است، بدون شک دقیق میباشد؛ اما ثابت نبودن واقعیتها به این معنا نیست که واقعیتهای موجود در بیرون از ذهن انسان در حالت نسبیت بوده و قابل شناخت نمیباشد.
2. سوفسطائیان به این باور بودند که هیچ معرفت مطلق و عام شمول نیست؛ در حالیکه امروزه به اثبات رسیده است که برخی از علوم و معارف؛ مانند: علوم طبیعی در بعضی از جنبههای خود، برخلاف دیدگاه سوفسطائیان، عام شمول و مطلق میباشد.
3. سوفسطائیان به این باور بودند که باوجود زبان مشترک، در رابطه به معانی الفاظ، اتفاق نظر وجود ندارد. این نتیجه در برخی موارد صادق است، چنانچه از مطالعه اشعار، تعابیر متعدد و مختلف صورت میگیرد، اما نتیجه مذکور در برخی از موارد دیگر قابل تطبیق نیست، چنانچه جمله (آتش سوزنده است) قابلیت تعابیر متعدد را ندارد.
در نهایت میتوان گفت که سوفسطائیان در خصوص عناصر تعقل به ویژه واقعیت محسوس، حواس و معلومات قبلی دچار ابهام و تردید گردیدند که نتیجه آن دور شدن از درک درست چگونگی تعقل و تفکر انسانی بود.
ادامه دارد...
سید عیسی