- مطابق
ادیان شرقی و تاثیر آن بر مسلمانان
ادیان شرقی:
ادیان محدودی در جهان وجود دارند که اساساً از شرق-ساحه میان جاپان و هندوستان که چین را نیز دربر دارد-نشأت یافته اند. ادیان جاپانی بهنام شینتوئیزم (Shintoism)، چینی بهنامهای تائویزم (Taoism) و کانفوسیانیزم (Confucianism) و ادیان هندی بهنامهای بودائیزم (Buddhism) و هندوئیزم (Hinduism) یاد میشوند. زمانیکه از ادیان شرقی نام میبریم و تاثیرات آن را بر جهان و بهویژه بر مسلمانان مطالعه میکنیم، محور بحث ما را فقط دو آیین هندی یعنی بودائیزم و هندوئیزم تشکیل میدهد، زیرا ادیان مذکور با تعریفی که از روح ارائه دادند و پس از مطرح ساختن موضوع مادیت و معنویت انسانها، تأثیر خیلی برجسته و قابل ملاحظهی بر جهان گذاشتند. درین راستا، برای روشن شدن تأثیر آنها بر مسلمانان، تمام تاریخ مسلمانان مطالعه نمیگردد بلکه مسلمانان قرون اخیر مطالعه میشوند و بس.
تاثیر:
افکار نیز مانند اختراعات نیازمند پیشزمینه اند. اساس افکار هندوئیزم و بودائیزم را در کل سمسارا (samsara) و نروانا (nirvana) تشکیل میدهد. سمسارا دوران همیشگی مرگ وحیات انسان است. طوری که هر انسان دارای حیات بی شماری قبل از این زندگی بوده، و بعد از مرگ نیز حیات بی شماری درپیشرو دارد و بدین ترتیب دوباره داخل دوران میشود؛ همین دوران را سمسارا مینامند. قال یادآوریست که اگر مسئله روح جاویدان و کائنات جاویدان قبلاً وجود نمیداشت، پیدایش سمسارا نیز ناممکن میبود. فکر دیگری که از این مفکوره شکل میگیرد نروانا میباشد، یعنی پایان زندگی و مرگ. فردی را تصور کنید که به این فکر معتقد است، و میلیونها زندگی را پشت سر گذشتانده و باور دارد که این روند هرگز پایان نمیپذیرد، پس برای وی چه بهتر که از دوره منحوس و پرمصیبت کنونی زندگی خود را نجات بخشیده و به آن نقطه پایان بگذارد؟ چگونه یک انسان به این حالت نروانا میرسد، مرحله پایان حیات و مرگ، مرحلهی که هدف نهائی زندگی یک هندو یا بودائی را تشکیل میدهد؟ زهد، فکر دیگریست که از نروانا ترشح شده است. مثلاً هندوها را میبینی که بالای میخها میخوابند و زبان یا گلوی شان را سوراخ میکنند، ربط چنین رفتاری با افکار هندوئیزم دشوار نیست. ولی درعینحال افراد مسلمانِ به اصطلاح درویش یا فقیر را میبینی که به اعمال مشابهی دست میزنند؛ اما ربط آن با اسلام مشکل ساز است. بنأً تأثیرپذیری مسلمانان از چنین افکاری که درنتیجه آن در هندوستان و یا کشورهای دیگر به چنین اعمالی مبادرت میورزند؛ قابل فهم و واضح میگردد.
نشنلزم اروپائی به مفاهیمی چون سکولرزم، دیموکراسی و بعضاً هم رومانتیزم بهعنوان پیشزمینه نیاز داشت. ارتباط این مفاهیم با یکدیگر واضح بوده و ابهامی در زمینه وجود ندارد، مثلاً افکار مشخصی در قرن 17 و 18 میلادی مخصوصاً داروینیزم باعث ایجاد امپریالیزم قرن 19 در غرب شد، و بهعنوان پیش زمینه برای آن عمل کرد. به همین دلیل، جای تعجب نیست که یک اروپائی از نشنلزم حرف میزند و درعینحال به دیموکراسی نیز معتقد است، زیرا هر دوی آن به یکدیگر مرتبط بوده و از یک اصل مشتق شدهاند. ولی زمانی که یک مسلمان از دیموکراسی حرف بزند، خیلی مشکل به نظر میرسد که آن را از نظر اسلام توجیه کرد، زیرا کاملاً واضح است که دیموکراسی از غرب آمده و با اسلام هیچ نوع ارتباطی ندارد نه در جزئیات و نه در کلیات، هرچند برای تلفیق آن تلاش هم شود. بنأً یکی از راههای شناخت صحت افکار این است که افکار مذکور با اساس دین یا مذهب ارتباط داده شود تا دیده شود که آیا در دین ریشه و اصل دارد یا خیر، البته مطابقت این افکار با دین به شکل قطعی نه بلکه به شکل گمان غالب دریافت میگردد.
پسمنظر تاریخی
افکاری هم وجود دارد که پیدایش آنها به مقطعههای مشخص تاریخی بر میگردد. مثلاً، موضوع الهیت و پرستش روحانیون و اشخاص متبرک در بودائیزم که 400 سال بعد از بودا در آسیای شمالی پدید آمد، در اوایل این دین مروج نبوده و همچنین برای پیروانی که در آسیای جنوبی زیست داشتند، چیزی ناآشنا بود. همچنین فکر غالب میان عیسویان امروزی که طبق آن عیسی را هم خدا و هم بشر میپندارند، بعد از سال 325 میلادی به میان آمد یعنی دقیقاً سه قرن پس از عیسی. درعینحال، شیخهای صوفی قرن 13 میلادی – زمان هجوم مغول – بود که امروز اهل تصوف به اساس نظریات آنها بهوجود آمده است. علاوه برآن، دروازه اجتهاد توسط نسل اول مسلمانان نه بلکه توسط نسلهای متأخر بسته شده است. پس پرسشی ایجاد میشود که چگونه بعضی افراد مذهبی ازین تلفیقهای گوناگون متأثر گشتهاند.
افکار مطلق بدون درنظرداشت سیاق تاریخی
یکی از عواملی که افکار را در طول تاریخ منحرف ساخته است، مطلقگرائی میباشد. یعنی به قوانین و اصول کلی بدون درنظرداشت واقعیت و سیاق تاریخی آن استدلال شده و این نوع مطلقگرائی در هر دو ساحه؛ طبیعی که قانون طبیعت عنوان میشود و حقوقی قابل مشاهده میباشد. استدلال به شکل مطلق باعث میشود تا نه تنها یک فکر از واقعیت و موضوعاش دور شود بلکه بعضاً طوری انحراف کند که بعد از مدتی برای ارائه معنای مخالف آن استفاده شود. مثلاً بودائیها امروز سنگها را عبادت میکنند درحالیکه بودا خود به هیج خدائی معتقد نبود، همچنین عقیده تثلیث که امروزه میان عیسویان مروج است، در صدر عیسویت دیده نمیشد.
قوانین طبیعی مثل قانون نیوتن با قوانین دیگر از قبیل اسلامی، رومی و دارمای هندی تفاوت داشته ولی افراد زیادی هستند که با پذیرفتن یکی از آنها عادت میکنند که به عین شیوه به تفکر بپردازند. بدون تفاوت که این فرد کمونست بوده و معتقد است که همه اشیا از ماده پیدا شده است و یا داروینست بوده که معتقد است هر که با طبیعت توافق یابد زنده میماند و یا فردی بوده که معتقد است هیچ چیزی سریعتر از نور حرکت ندارد و یا هندو و یا بودائی بوده که به دوران فاسد زندگی و مرگ یا سمسارا معتقد است. نفس قوانین و افکار فوق مورد بحث ما نمیباشد، بلکه ظرفیت تفکر انسان مورد بحث است، زیرا همه گروههای فوق، انسان بوده و دارای فطرت یکسان بشری میباشند که با درنظرداشت چارچوب مشخصی که توسط اصول عقلی یا منطقی تعیین میگردد، به شکل مطلق و یا عام به تفکر میپردازند. بنأً نمیخواهیم بگوئیم که قانون نیوتن با قانون سمسارای هندو هیچ تفاوتی ندارد بلکه میخواهیم بیان کنیم که علاقمندی و تمایل همه انسانها برای مطلق ساختن یک اصل به شکل افراطی دارای ریشه و اصل واحد است. مثالهای از چنین مطلقگرائی را میتوان چنین بیان نمود:-
1- "قاعده اخف الضررین" باعث شد تا بعضی علما؛ فقه اسلامی را با واقعیت به شکل نادرست ربط داده و حتی بعضی احکام واضح و مشخص را تغییر دهند. مثلاً
الف: اشتراک در نظامهای کفری
ب: مشروعیت بخشیدن معاملات سودی
ج: نفاق در دعوت، یعنی کتمان واقعیت حُکم اسلامی
2- خدا در عیسویت عشق است.
تمام مفکورهها و مسؤلیتهای انسان را تغییر شکل داده و صرف به قربانی برای حضرت عیسی خلاصه نمودند.
3- دلسوزی مطلق در ماهیانای بودائیزم
باعث شد تا پیروان آن به پرستش راهب، زاهد و الاهه افسانههای شان بپردازند. وهمچنان افسانهی خدای گردید.
4- عدم مداخله مطلق در اقتصاد بازار
باعث شد تا حکام درمقابل بازار و اقتصاد مسوولیت نداشته و نیز سبب شد تا سرمایهداران به استفاده بیرویه منابع اقتصادی بپردازند که نتیجه آن بحران اقتصادی است که اکنون با آن دست و پنجه نرم میکنیم. (دسمبر 2011)
دین اسلام مشخصاً چهار منبع دارد: قرآن، سنت، اجماع اصحاب و قیاس. طوری که سه منبع نخست دارای منابع تاریخی بوده و به افکاری که هر سه آن دعوت میکنند طبیعتاً جهانی است. و به هیچ وجه امکان ندارد که انسان قرآن را بدون عربی بداند و فهم دقیق عربی نیز امکان ندارد مگر با دانستن عربی قرن هفتم میلادی. به همین ترتیب محتوای قرآن بدون شناخت دقیق جامعهی که در آن نازل شد، قابل درک نمیباشد. سنت هم چه به شکل حدیث و چه بهعنوان مرجع دوم اسلام دارای منبع تاریخی بوده و هیچ حدیثی وجود ندارد که فهم آن بدون کمک علوم تاریخی ممکن باشد. هم چنان اجماع اصحاب یک منبعی کاملاً تاریخی است. ولی یکی از مشکلات عمدهی که امروزه امت مسلمه با آن دست وپنجه نرم میکند، عدم دسترسی وآگاهی از تاریخ است. ناگفته نیاید گذاشت که وقتی پیرامون مشکلات ومسایل فقهی و شرعی حرف میزنیم نباید تاریخ را بهعنوان معیار عمل قرار دهیم. و نباید برای حل مشاکل از نصوص به شکل مطلق بدون ارتباط به تاریخ استفاده شود.
بهعنوان مثال، ذکر الله در حدیث آمده و کسی که زندگی رسول الله صل الله علیه وسلم را دقیق مطالعه نموده باشد هیچگاه به این نتیجه دست نمییابد که فقط ذکر باعث عروج انسان از فراز کوهها گردیده و یا تکرار محض الفاظ بدون درک واقعیت آنها سبب تزکیه نفس میگردد. و چنین تعبیری اصلاً به زندگی و اعمال پیامبر صل الله علیه وسلم و اصحاب رضی الله عنه صدق نمیکند و فقط زمانی امکان دارد که از زندگی پیامبر و اصحابش چیزی روایت نشده باشد. پس از استدلال شرعی با چنین ادعاها، معلوم میشود که آنها موضوع را از دیدگاه مشخصی میبینند که غالباً غیر اسلامی است. مثلاً تقرب به الله توسط تکرار محض الفاظ اساساً فکر هندی بوده که انسان را نابینا میسازد. گرچه چنین اشخاص برای مشروعیت بخشیدن ادعای شان از نصوص شرعی استدلال میکنند ولی با آن هم انگیزه شان در اصل غیر اسلامی میباشد. بهگونۀ مثال فردی که به آزادیها معتقد است به دلیل صلب شدن آزادی از نوشیدن شراب و مخدرات امتناع میورزد. درعینحال زمانی که این فکر به مسلمان زادهی میرسد، وی برای این که به آزادی علاقمند است با استدلال به قرآن حرمت آن را بیان میکند نه برای این که الله آن را منع کرده است. همچنین افرادی ممکن به این نتیجه برسند که نماز و روزه به صحت مفید بوده و با استدلال شرعی ادعای خود را مشروعیت بخشند. چنین خلطی سبب شد تا مسلمانان را در بعضی موارد مغشوش سازد و طریق رفع آن اینست تا ربط به اسلام کلی باشد نه عام. و چنین ربطی بدون برداشت عمومی از سیرت امکان ندارد و فهم زندگی رسول الله صل الله علیه وسلم نیز بدون دانستن عصر اصحاب میسر نمیباشد. زیرا تأثیرپذیری از افکار بدون دانستن سیاق تاریخی آنها بیشتر بوده و باعث میشود تا انسان میکانیزمهای متعدد افکار را اخذ و حتی بعضی اوقات سبب اختلاط و نتیجهی برعکس شود. چگونه بودائیزم از حالت انفرادی در هند به حالت اجتماعی در چین تغییر شکل نمود؟ پاسخ روشن است. بودائیزم در چین با کنفوسیانیزم خلط گردید. مردم جاپان نیز با حفظ تأثیر شینتوئیزم، بودائیزم را به زین-بودائیزم (Zen-Buddhism) تغییر دادند. درین جریان، افکار اساسی تغییر نکرده بلکه مردم با تأثر از فضای فرهنگی مشخص به تعبیر افکاری پرداختند که تعبیر آنها باعث چنین تغییراتی در افکار گردید. روند تغییرات و انحرافات از افکار اساسی در یک دینِ ساختهی بشر امری است معمول که در طول تاریخ به وقوع می پیوندد. اما سوال این است که آیا این تغییرات و انحرافات در افکار اساسی ادیان متذکره، برای پیروان آنها سوال برانگیز و قابل تشویش است یا خیر؟ در پاسخ باید گفت که این تغییرات نه تنها باعث تشویش آنها نگردیده بلکه در طول زمان بهعنوان عامل تقویت و توسعه ادیان بشری محسوب میگردد. چنین انحرافات ادیان سماوی را به شدت مصدوم نموده، خلوص و صحت افکار را از بین میبرد. زیرا بر عکس ادیان بشری، خلوص و صحت افکار در ادیان سماوی از اهمیت زیادی بر خوردار میباشد. این واقعیت یهودیان و مسیحیان را به این دلیل که پابندی به یهودیت و مسیحیت حقیقی در میان آنها وجود ندارد، متأثر نمیسازد. چنانچه مفکوره فرزند داشتن خدا برای مسیحیان از این جهت که مفکوره رومی است یا یونانی، بی اهمیت میباشد. اما برای مسلمانان چنین انحرافات قابل قبول نیست. زیرا خلوص افکار بهویژه افکار اساسی برای مسلمین از چنان اهمیتی برخوردار است که هر نوع تغییر در آن متصور نمیباشد.
افکار هندوئی و بودائی که فرهنگهای دیگر را متأثر ساخته است
زهد هندوئی و بودائی که مبتنی بر افکار مشخص بوده و افکار مذکور-افکار متعلق به ادیان شرقی- از طریق عقل بشری به ميان آمده است، نه از طریق وحی الهی. زهد هندوئی و بودائی که به اساس فکری مشخصی بر میگردد، یکی ازین افکار میباشد. این افکار توسط انسانهائی به وجود آمده است که برخی از آنها خواستار رهائی از رنج بوده و برخی دیگر به علو مقام مادی و معنوی خود می اندیشیدند و در این راستا به مقام معنوی خود ارجحیت قایل بودند، آنها میخواستند تا خود را از احساسات بشری رها سازند. این مفکوره با فطرت بشری در تناقض قرار داشته و از همین جهت تاکنون هیچ کس به چنین هدفی نایل نگردیده است. زیرا افرادی مثل بودا وغیره به میان آمدند تا با ارتقای نفوس شان، خود را از رنج نجات دهند و بدین ترتیب تلاش نمودند تا از احساساتی خود را رهائی بخشند که احدی از بشر تا حال به آن دست نیافته است. مثلاً طفلی را تصور کنید که اصرار میورزد تا موتر را پرواز دهد، هرگاه برای وی تفهیم گردد که موتر برای پرواز ساخته نشده است، ولی باز هم اصرار ورزد تا رمز پرواز موتر را دریابد، در این صورت یگانه راه حل چشم پوشی و سکوت است. الله سبحانه و تعالی خالق تمام مخلوقات وانسان بوده و هدف زندگی انسان را در روی زمین واضحاً بیان کرده است. الله سبحانه و تعالی آسمآنها و زمین را برای آزمایش و امتحان انسان آفریده تا برایش آشکار سازد که چه کسانی سزاوار زندگی در جنت بوده و چه کسانی سزاوار جزا و بدبختی در دوزخ اند
الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ
[مُلک: 2]
"همان كسی كه مرگ و زندگی را پدید آورده است تا شما را بیازماید که چه کسانی از شما اعمال بهتر و نیكوتر را انجام خواهد داد. او عزیز و بخشاینده است."
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً
[کهف:7]
"ما همه چیزهای روی زمین رابرای تزئین زمین خلق كردهایم (و جهان پرزرق و برق، و پرنعمتی را برای انسانها آراستهایم) تا ایشان را بیازمائیم (و ببینیم از آنان) كدام یك كارِ نیكوتر را انجام می دهند"
وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ
[هود: 7]
"خدا آن كسی است كه آسمآنها و زمین را در شش یوم آفرید و قبلاً عرش خدا بالای آب قرار داشت. این بدان جهت است تا شما را بیازماید كه چه كسانی از شما كارهای نیكو میكنند. اگر به آنان بگوئی که شما بعد از مرگ برانگیخته می شوید، کافران خواهند گفت که این یك جادوگری آشكاری است."
زندگی میدان امتحان الهی است که درنهایت آن انسان یا به جنت میرود یا به دوزخ. چنین دیدگاهی نسبت به زندگی کاملاً متفاوت از دیدگاهی است که به اساس آن انسان درنهایت یا خدا میشود و یا هم با خدا یکجا میگردد. تصور مذکور تا حدی مردم را گمراه ساخته که میگویند: "ما به جنت یا دوزخ توجهی نداریم بلکه رضایت الله را میطلبیم." حتی میگویند: "ما خدا را مثل تجارت عبادت نمیکنیم." این قول شان صریحاً با قرآن درتضاد قرار دارد، زیرا قرآن مبارزه و جهاد را که یکی از فرایض دین الله است، تجارت خوانده است. این مفهوم که "ما به جنت و دوزخ توجه نداریم بلکه رضایت الله را میخواهیم" از دیدگاه شخصی که زبان عربی را میفهمد آنقدر پوچ و بیمعنی است که در زبان فارسی با "جمله من از شما متشکر نه بلکه سپاسگزار هستم" برابری میکند. این مفکوره پوچ و بی معنی از کجا آمده است؟ الله محل دیگری به جزء جنت و دوزخ نیافریده تا مردمی که این گونه فکر میکنند؛ به آن راه یابند. قرآن واضحاً مسلمانان را برای ورود به بهشت تشویق و برای دوری از دوزخ انذار میکند، پس اینها چگونه به آن دو توجه نمیکنند. علاوه برآن، "رضوان الله" ویا رضایت الله به این معنی است که الله انسان را عذاب نمیکند. زیرا اعراب زمان محمد صل الله علیه وسلم زمانیکه میگفتند ارباب از غلامش راضی است، چنین تعبیر میشد که ارباب مذکور غلامش را جزا نمیدهد. رضایت الله نیز با این تعبیر ارتباط دارد، بنأً رضایت الله به معنی "یکجا بودن با خدا" نیست. این تعبیر نه با قرآن ارتباط دارد و نه با سنت؛ همچنان این مفهوم از رضایت برخلاف فهم عرب از این اصطلاح در زمان نزول قرآن بوده و در تضاد با فهم اصحاب رضی الله عنه نیز قرار دارد. هرگز هدف چنین افراد رضایت الله نیست بلکه بعضاً مقصود شان عشق الله است یعنی "عاشق الله" هستند. هرچند در هیچ جائی قرآن کلمه "عشق" و یا "عاشق الله" نیامده است. حب الله نیز به معنی ترجیح اوامر و نواهی الله بر هوای انسان آمده است. بنأً مفکوره عاشق الله بودن و یا با الله یکی شدن مفکوره اسلامی نیست. پس سوالی که مطرح میشود این است که این مفکوره از کجا به میان آمده؟ و چگونه داخل اسلام شده؟ و به چی شکل با اسلام ربط داده شده است؟ آنها استلال میکنند که انسانها از خاک وروح خلق گردیده است. به این ترتیب که الله سبحانه و تعالی از روح خود برای آدم علیه سلام دمید و به همین دلیل آدم و اولادهایش بخشی از الله را در وجود خویش دارند.
الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ، ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِينٍ ، ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ
[سجده: 7-9]
"آن (الله) كسی است كه هر چه را آفرید، نیكو آفرید، و آفرینش انسان (اوّل) را از گل آغازید. سپس خداوند ذرّیه او را از عُصاره آب (به ظاهر) ضعیف و ناچیزی (بهنام منی) آفرید. آن گاه اندامهای او را تكمیل و آراسته كرد و از روح (متعلّق بهخود یا به وی) در او دمید، و برای شما گوشها و چشمها و دلها آفرید (تا بشنوید و بنگرید و بفهمید ، امّا) شما كمتر شكر (نعمت های او) را به جای میآورید."
درصورت مراجعه به تفسیر این آیت، به ویژه تفاسیری ازقبیل طبری و جلالین، ترجمه آن را چنین خواهید یافت: الله آدم را آفرید و به وی شنوائی و بینائی عطا کرد. طبری در زمینه میگوید: {وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ} فَصَارَ حَیا نَاطِقًا "بنابراین آدم زنده شد وتوانایی سخن گفتن را پیدا کرد." جلالین هم درباره تفسیراین آیت چنین میگوید: "وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحه" أَی جَعَلَهُ حَیا حَسَّاسًا بَعْد أَنْ كَانَ جَمَادًا "الله سبحانه و تعالی آدم را از عدم آفرید و زنده گردانید وقابلیت حس کردن را در او پیدا کرد درحالیکه این قابلیت را قبلاً نداشت." ابن کثیر میگوید: { وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ } یعنی: عقول، { قَلِیلا مَا تَشْكُرُونَ } و استعدادهای که الله سبحانه و تعالی برای شما اعطا کرده، خوشبختی نصیب کسی است که از استعدادهای خود در اطاعت الله سبحانه و تعالی استفاده کند. درین اواخر مردم آیت فوق را طوری تفسیر و تعبیر نمودند که گویا بخشی از الله در آدم انتقال یافته است؛ العیاذاً بالله. در قدم نخست عبارت "من روحه" دو معنی را افاده میکند که اولأ روح آدم وثانیأ روح الله. بنابراین ترجمه دقیق آن چنین است:- "بعداً به او شکل داد، و در او از روح (الله یا آدم) دمید." واضحاً معلوم میشود که این آیت از آیات متشابهات است و اگر مقصود آیت روح الله باشد، مسئله غیب بوده وانسان توانائی درک مغیبات را ندارد. پس چرا ادعا میشود که بخشی از الله به آدم انتقال نموده است؟ چگونه امکان دارد؟ چطور جرئت میکنند که بگویند بخشی از الله به آدم انتقال نموده است؟ الله سبحانه و تعالی به کسانی که آیات متشابه را تعبیر سؤ نموده و توسط آن مردمان را گمراه میسازند، اخطار داده است.(ر.ک: سوره آل عمران آیت 7)
بنأً آنها معتقدند که بخشی از انسان الهی بوده و اشتیاق دارد تا دوباره به اصلش برگردد که همانا الله است. درین مورد صدها شعر در زبان عربی و دری نوشته شده که بر همین مفکوره استوار است. از همین جهت درتلاش اند تا به این مفکوره رنگ و بوی اسلامی داده و بدین ترتیب "وحدت الوجود" را ثابت سازند. چی دید خطرناکی نسبت به فطرت انسان؟ این مسلمانان در اصل متأثر از دید بودائیزم و هندوئیزم نسبت به زندگی و ارتباط انسان با خدا میباشند. چنانچه بودائیها تلاش مینمایند تا بودا شوند؛ به این معنی که هدایت گردیده و خود را از سمسارا کاملاً آزاد نمایند. به همین ترتیب هندوها سعی میورزند تا از سمسارا رهائی یافته و به نروانا دست یابند و بدین ترتیب با خدا یکی شوند. لذا مسلمانانی که ازین مفکوره متأثر اند، جنت را کاملاً بی فایده مییابند. دقیقاً مثل این که انسان بین دو انتخاب (با خدا یکجا شدن یا در جنت بودن) مختار قرار گیرد؟ همانند طفلی که برای پرواز موتر اصرار میورزد. هندوها و بودائیها برای رسیدن به چنین هدف عالی، راه زهد را در پیش گرفته ومعتقدند که از طریق تمرینات مختلف مثل یوگا وغیره میتوانند جسم شان را تحت شکنجه و تکلیف قرار داده و به حالت نروانا دست یابند. به همین دلیل آنها از اوامر دین شان به سختی و بدون کوچکترین تخلف پیروی میکنند. درحالیکه مسلمان زاهد، دنیا را محل امتحان میداند، نه محل ابدی زندگی؛ و خیروشر حوادث را مطلقاً تعبیر ننموده و نیز آینده زندگی برایش واضح نیست، بنأً به رعایت حال دیگران میپردازد نه به خاطر این که اشیا برای روح مضرند و نه برای این که مافوق انسانها شوند و نیز نه به خاطر این که همه اشیا واقعیت نداشته و تفاوت میان اشیا امکان پذیر نمیباشد. بلکه وی برای رضایت الله تلاش میکند و رضایت وی نیز به دست نمیآید مگر با توجه به حالت دیگران و تنظیم امور زندگی. رضایت الله نیز به معنی یکجا شدن با الله نبوده بلکه زندگی در جنت را در پی دارد. اسلام همین است و کسی که گمان میکند جنت کافی نیست پس معلوم میشود که وی خود را به اسلام منقاد نساخته و مسلمان نمیباشد، همچنین تنظیم و غمخواری امور چیز دیگری نیست مگر سیاست. مسلمانان در رفتار و اعمال شان مورد امتحان قرار گرفته و اسلام محاسبه حکام را بهترین عمل خوانده است، محاسبه حکام بدون سیاست امکان پذیر نمیباشد. درحالیکه بودائیزم برعکس، زندگی را واقعی نمیداند و از واقعیتها برای نجات از رنج فرار میکند و از تنظیم و غمخواری امور زندگی نیز دوری میجوید که این امر باعث فاصله گرفتن بودائیها از سیاست میشود. مسلمانان متأثر از این طرز دید غلط، حتی به ثواب و عذاب درحالی که از افکار اساسی اسلام اند، نیشخند میزنند. هندوئیزم و بودائیزم درنهایت منجر به رد کامل زندگی دنیا شده و سبب کناره گیری از آن میشود. بعضی مسلمانان مذهبی قرون اخیر نیز به عین افکار معتقدند. از مطالعه زندگی صحابه، واضحاً دیده میشود که بهترین اصحاب؛ سیاسیترین آنها بوده است. یعنی آنهای که به تنظیم و غمخواری امور زندگی توجه داشتند و درعین حال زاهدترین اشخاص – با فهم دقیق مفهوم زهد از اسلام – به شمار میرفتند و برای این ویژگی شان هرگز استکبار نورزیدهاند. آنها زندگی را رد نکرده بلکه توجه بسیار زیاد – برای دستیابی به مقام بهتر و عالیتر نزد خالق شان – به تنظیم امور زندگی مردم پرداختهاند. ایشان با پوشیدن لباس مخصوص مثل ملاها، مولویها، قرأ و صوفیهای امروزی خود را از سایر مردم عادی متمایز نساخته و هیچ گاهی خود را از مردم عوام بالاتر ندانستهاند. همچنین معلوم نیست که پیرها و شیخهای که سیاست یا غمخواری امور زندگی را رد میکنند حدیث ذیل را چگونه تعبیر میکنند:- حدثنا محمد ثنا أحمد نا عبد الله بن أبی جعفر الرازی عن أبیه عن الربیع بن أنس عن أبی العالیة عن حذیفة قال قال رسول الله:
من لم یهتم بأمر المسلمین فلیس منهم و من لم یصبح ویمس ناصحا لله ولرسوله ولكتابه ولإمامه ولعامة المسلمین فلیس منهم
"کسی که به امور مسلمانان توجه ندارد، از آنها (مسلمانان) نیست و کسی که صبح میکند یا شام میکند بدون آن که با الله، رسولش، کتابش، امیر مسلمانان و مجموع مسلمانان ناصح باشد (یعنی با آنها مخلص نباشد) از آنها (مسلمانان) به شمار نمیرود."
همچنین تزکیۀ نفسی که بدان عمل و دعوت میکنند چیزی جزء تقلید از زهد بودائی و هندوئی نیست که بعضاً پوشش اسلامی نیز داده میشود. چگونه میتوان فردی را که از قضاوقدر آگاهی نداشته و نمیداند که فهم خیروشر اعمال برایش امکان پذیر نیست و نیز قانع نیست که رزق و اجل از جانب الله است، تزکیه شده خطاب نمود؟ تزکیه نفس یعنی اخذ و فهم مفاهیم اسلامی تا توسط آن سلوک انسان در صحنه عمل به اساس اسلام تنظیم شود. هندوئیزم درمقابل فقط عمل را برای تزکیه کافی میداند، حالآنکه اسلام نیت و انگیزه را نیز در اعمال مهم میداند. یعنی برای یک هندو فقط پابندی به مراسم تشریفاتی عبادی مهم است نه نیت، و مطلقاً باید به اعمال مذهبی پرداخت. اعمال بهشکل مطلق اش نباید با احکام تکلیفی ووضعی در اسلام خلط گردد. زیرا در هندوئیزم چنین است که فقط عمل بدون دخالت نیت انسان را تزکیه مینماید. چنانچه در اسلام مفاهیم، منجر به تزکیه نفس گردیده و اعمال مسلمانان را به شکل ثابت جهت میبخشد.
مسلمانی که واقعاً تزکیه شده باشد به اعمال اهمیت میدهد زیرا میداند که وی برای امتحان خلق شده و امتحان نیز در اعمال میباشد، درعینحال اگر اعمال بدون نیت درست صورت گیرد، گرچه کوهها را به لرزه درآورد ولی نزد خالق هیچ اهمیتی ندارد. موضوع دیگر پیدایش زهد در ادیان شرقیست که بدون مطلقگرائی در اعمال ممکن نبود، هچنین پیدایش آن بدون موجودیت انگیزهی که انسان میتواند به مقامهای عالی مثل خدا شدن یا با خدا یکجا شدن، دست یابد، امکان نداشت. همچنان رضایت الله برای چنین زاهدین مهم نبوده و بهشت نیز برای شان کفایت نمیکند. بدون شک مسلمانانی که از مفکورههای فوق متأثر گشتند، به چنین وضاحت محتوای فکر را نمیدانند و نه هم هندوئیزم را بهصورت دقیق میشناسند. به همین دلیل مسلمانانی وجود دارند که میخواهند با تکرار(منترا) از فراز کوهها پرواز کنند و یا بالای آب بروند و یا با الله یکجا شوند. و مسلمانانی وجود دارند که اذکار، دعاها و الفاظ مخصوصی را روزانه تکرار میکنند؛ چنانچه بعضی دیگر در هندوستان زبان شان را قطع نموده، سوزن ومیخ میخورند وبالای آتش راه میروند تا به مدارج عالی روحی دست یابند. علاوه برآن، میگویند که ما به علوم ظاهری(علم القال) یا علوم اسلامی نیاز نداریم بلکه علوم باطنی(علم الحال) را مستقیمأ از الله کسب میکنیم. چگونه چنین ادعا مینمایند؟ برای تزکیه؟ آن هم توسط خواندن(منترا)؟ بنأً برای کسی که فهم دقیق ومعلومات کامل پیرامون اسلام و هندوئیزم داشته باشد، به خوبی میداند که اساس تمام این مفکورهها را هندئیزم تشکیل میدهد. نجات از قید افکار مزخرف هندوئیزم و بودائیزم ممکن نیست مگر اینکه اسلام بهعنوان کُل با منابع تاریخی(سنت، سیره و اجماع اصحاب) درنظر گرفته شود.
إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ، الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ
[بقره: 26-27]
"خداوند شرم ندارد از این كه مثال بزند به (كوچك ترین موجودات)، پشّهای یا كمتر از آن. كسانی كه اهل ایمانند میدانند (هدف از این تمثیل چیست و) این صحیح و درست است و از جانب خدای شان میباشد. و امّا كسانی كه راه كفر و انكار را برگزیدهاند، میگویند: خواست خدا از این مثال چیست؟ (باید بدانند) خدا با بیان این نوع مثال، بسیاری را سرگردان و گمراه میسازد، و بسی را (به سوی حق) راهنمائی مینماید و امّا خدا جز كجروان و منحرفان را با آن گمراه و حیران نمیگرداند. آن كسانی كه پیمانی را كه قبلاً با خدا (توسط فطرت و عقل و پیامبران) محكم بستهاند، میشكنند و آنچه را كه خدا دستور داده است كه گسیخته نشود (از قبیل: صله رحم، مودّت، مهربانی، رعایت حقوق انسانی، وغیره) میگسلند، و در روی زمین به فساد و تباهی دست مییازند، اینان بیگمان زیانکاران اند." بنابراین، اینها اسلام را از سیاق تاریخیاش دور ساخته و با گرفتن یک بخش اسلام برای توجیه افکار غلط و فاسد شان بخش دیگر آن را متروک گذاشتند. و به راستی که ایشان توسط قرآن گمراه شدند."
نویسنده: عیسی