- مطابق
نظری گذرا بر انقلابهای جهان عرب علیه حکامشان
(ترجمه)
جهان اسلام در حال حاضر واقعیت بس دردآوری را تجربه میکند و به جائی رسیده که نیاز به شفقت و مهربانی دارد؛ در حالیکه باید دیگران به آن حسادت میورزیدند. متأسفانه پسوند "اسلامی" را تنها به این دلیل به آن علاوه میکنیم که مردم ساکن در آن وابسته به اسلام میباشند؛ اما با نظری گذرا و سطحی به واقعیت نظامهای حاکم در این سرزمینها، در خواهیم یافت که این نظامها بر اساس احکام اسلام حکومت نمیکنند، سیاستهایشان پراگنده بوده، از ضعف اقتصادی رنج میبرند، فساد اداری در آنها بیداد میکند و استعمارگران توانستهاند، این سرزمینها را زمانی که یکپارچه بودند، بر اساس تمایل و منافع خویش پارچهپارچه نموده و به دولتهای کوچک و ناتوانی تقسیم نمودند-که هر کدام از خود نام و پرچم خاصی دارند- به علاوۀ این همه پراگندهگی، شاهد آن همه جنگهای عقیدوی و فرهنگی وارداتی استیم که دشمنان اسلام توانستهاند، از طریق بحرانهای مادی و فکری در میانما بر افروزند.
اگر اندکی به گذشته بر گردیم، به علاوۀ سائر اسباب و دلائل، به یک سلسله دسیسههای خبیثانهای پیخواهیم برد که دشمنان اسلام آن را طراحی نموده و سر انجام ما را به این وضعیت اسفبار کشانیده است. چنانچه در سال ۱۹۰۵م کنفرانسی موسوم به "کامبل بنارمان" راهاندازی گردید که تا سال ۱۹۰۷م ادامه داشت. این کنفرانس به درخواست سری محافظهکاران بریتانیا و به منظور کسب منافع بیشتر و تداوم این منافع برای مدت طولانیتر راهاندازی گردید و کشورهای بریتانیا، فرانسه، هالند، بلجیک، اسپانیا و ایتالیا در آن شرکت داشتند. این کشورهای اروپائی در پایان این کنفرانس به پیماننامه سری دست یافتند که نام آن را "پیمان نامۀ کامبل" گذاشتند. در این پیماننامه، بحر متوسط سفید به عنوان شریان حیاتی استعمارگران به منظور پیوند دادن شرق با غرب تعریف گردید-که میتواند با گذرگاههای طبیعیکه دارد- آسیا را با افریقا پیوند دهد.
همچنین در این پیماننامه گفته شد، در این منطقه امت واحدی به سر میبرد که از حاکمیت دولت واحدی به نام دولت خلافت عثمانی، دین واحد و زبان واحد برخوردار میباشد، بناءً فیصله صورت گرفت که مردم این منطقه باید پراگنده، جاهل و عقبمانده باقی بمانند. آنان بر این اساس، دولتهای جهان را به سه دسته تقسیم نمودند:
اول) دولت های تمدن مسیحی غربی، که همه مؤظف اند تا از آن پشتیبانی نموده و در کنار آن قرار گیرند.
دوم) دولتهائیکه بخشی از تمدن مسیحی غرب به شمار نمیروند؛ اما هیچگونه تضاد و برخوردی نیز با آنها ندارند و به این ترتیب، تهدیدی نیز علیه آن به شمار نمیروند، مسؤلیتشان در برابر این دولتها را طوری تعریف نمودند که باید این دولتها مهار گردیده و از گسترش آنها جلوگیری صورت گیرد و میتوان از آن پشتیبانی نمود؛ اما این پشتیبانی باید در حدی باشد که آن را تبدیل به تهدیدی علیه خودشان و پشتیازیشان نکند.
سوم) دولتهائیکه بخشی از تمدن مسیحی غرب نبوده و با این تمدن در تضاد فکری قرار دارند و علیه پیشتازی آنان یک تهدید به شمار میروند-که همانا سرزمینهای اسلامی است- وظیفۀ خویش را در برابر این دولتها طوری تعریف نمودند که همه باید برای محروم نمودن این سرزمینها از دسترسی به هرگونه کمک علمی و معارف تکناولوژیکی سهیم شده و به هیچوجه از آنان پشتیبانی صورت نگیرند که پس از آن، دولت خلافت عثمانی سقوط داده شد و گفتند که از هرگونه رویکرد وحدتخواهی این دولتها باید جلوگیری صورت گیرد و به همین دلیل بود که خواستار جدا کردن بخش آسیایی این سرزمینها از بخش افریقائی آن توسط ایجاد دولت فلسطین شدند، دولتیکه بعدها به یهود تسلیم داده شد تا به این ترتیب جدائی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کامل صورت گیرد.
بدون شک دولتهای اروپائی پس از استعمار مستقیم و سپس ایجاد حکام مزدور و دستنشانده و انتقال به استعمار غیرمستقیم، توانستند در عملی نمودن این پیشنهادها و نظریههای مطرح شده در آن پیماننامه، به گونۀ بینظیری مؤفق گردند. دامنۀ این موفقیت و نمونههای آن، آن قدر گسترده و فراوان است که میتوان برای هر بخشی از سرزمینهای اسلامی، چندین جلد کتاب در مورد خیانتهای صورت گرفته در آن، طریقهها و اسالیبیکه برای به غارت بردن سرمایههای آن به کار گرفته میشوند، انواع ستمگریها و اقسام جنایتهائیکه در آن صورت میگیرد، به رشتۀ تحریر در آورد. به علاوۀ دسیسههائیکه برای ضربه زدن به اسلام طراحی گردیده و تلاشهائیکه در جهت منحرف نمودن اسلام از مسیر اصلی آن و با استفاده از وسائل گوناگون صورت میگیرند و میخواهند دیدگاهها و اندیشههای امت اسلامی را به جانب مسائل جانبی و بیارزش بر گردانند، در حدیکه امروزه به جائی رسیدهایم که بزرگترین هم و غم بسیاری از افراد امت اسلامی این است که بتوانند سهم بیشتری از متاع دنیا را تصاحب نموده و از رفاهیت بیشتری برخوردار باشند.
مصیبتهائیکه دامن امت اسلامی را گرفته به این حد خلاصه نمیشوند، بلکه کار ما متأسفانه به جائی رسیده که بیشترین افراد امت و اکثریت علماء و متفکرین آن افکار غربی را آب و رنگ اسلامی داده و آن را در زندگیشان عملی میکنند و دیگران را نیز به جانب آن فرا میخوانند. استعمارگران توانستهاند، این دیدگاه را از طریق ایجاد اقلیتها و دامن زدن به اختلافات نژادی، زبانی و منطقهای، که در اسلامی هیچ جایگاهی ندارد، در میان امت به وجود آورده و جهان اسلام را از هم بپاشانند، در حدیکه فهم دین و نظامهای مروج تعلیمی و تربیتی کاملاً بر وفق مراد و متناسب با سیاستهای حکومتهای جبری به پیش میروند و اعتقادات، عبادات، فکر، فرهنگ، تجارت، اقتصاد، سیاست و حتی آرمانها و آرزوهای بسیاری از مسلمانان با سیاستهای زهرآگین این حکومتهای جبری همخوان و همنوا گردیده و زیر تسلط آن قرار دارند.
بنابر این، به دلیل فرهنگ و علوم وارداتی و همچنین ایجاد مراجع فتوائیکه توسط علمای آموزش دیدۀ درباری، که حاضر اند دین را به سادهگی با متاع ناچیز دنیا عوض کنند، ترویج داده میشود. سرنوشت این امت بزرگ به جائی رسیده که حاکم تبدیل به یک مستبد بیدادگر شده، کافر خودش را مؤمن میخواند، لیبرال ادعای مسلمان بودن میکند، مارکسیست لقب شهید میگیرد و مسلمان واقعی تروریست معرفی میگردد. تأسفبارتر از همه، اینکه احکام دین اسلام و آیات محکمات الهی به صورت علنی و در برابر دید جهانیان به استهزاء و تمسخر گرفته میشوند.
در اوج این نیرنگها، جنایتها و خیانتها بود که ناگهان انقلابهای عربی-که لقب "بهار عرب" را به خود گرفت- از راه رسیده و خواستار رهائی از قید و بندهای حکومتهای جبری شدند؛ اما واقعیت این است که این انقلابها برای دستیابی به هدفاش، دیدگاه واحد و مشخصی نداشت؛ بلکه انقلابهائی بود که از میان مردم برخاسته و مبتنی بر مبارزه علیه ظلم و بیدادگریهای حاکم بود. از جانب دیگر؛ این انقلابها، انقلابهای نظامی نبود، بنابر این، غرب توانست با تلاش جدی و مستمر، از گسترش آن جلوگیری نموده و بالای آن تسلط پیدا کند، چنانچه مؤفق شد، بعضی از آن را منحرف نموده و برخی دیگر را تبدیل به رویاروئیهای مسلحانهای نماید تا بهانهای برای استحکام تسلطاش بر آن و جلوگیری از گسترش و انتشار آن باشد.
در تونس مسالمت آمیز باقی ماند؛ اما دیری نگذشت که به عقب برگشته و به دلیل افتادن در دامن سیکولران خبیثیکه وابسته به دوران بن علی و قبل از وی بودند، اعلام شکست نمود و سر انجام آنچنان شد که این سرزمین به واقعیتی به مراتب بدتر نسبت به پیش از انقلاب بر گشت. انقلاب مصر توسط دستگاه حاکم به شدت و با خشونت تمام سرکوب گردیده و در ریشه خشکانیده شد و سر انجام اوضاع این سرزمین نیز به واقعیتی تلختر از زمان حاکمیت نظامی بر گشت، چنانچه مردم این سرزمین در حال حاضر با مصیبتهای سهمگین اقتصادی، سیاسی، فساد قضائی، حاکمیت احمقانه و ابلهانه دست و پنجه نرم نموده و یک بار دیگر زیر حاکمیت نظامی به سر میبرند.
اما در لیبیا، سرنوشت انقلاب به جائی کشانیده شد که تا هنوز نمیتوانند حکومتی پایدار برپا نمایند و یا به امنیت دست یافته و ادارۀ امورشان را در دست گیرند. لیبیا پس از راهاندازی انقلاب و بیرون شدن آن از تسلط مردم، اینک زیر پای کشمکشهای جهانی خرد و خمیر میشود، بلکه حتی به جانب حکومت نظامی در حرکت است، چنانچه در مصر اتفاق افتاد. و اما یمن، که هرگز روی آرامش را ندید، پیوسته از یک کشتار دستهجمعی به کشتار دیگری و از یک قحطی به قحطیِ دیگری گذر میکند، به نظر میرسد، به جانب تقسیم شدن این سرزمین به اقلیمهای مختلفی است که با هم درگیر خواهند ماند، تا به این ترتیب جنگهای داخلی و کشمکشهای همیشهگی در آن و میان این اقلیمهای مختلف همچنان ادامه داشته باشد.
انقلاب سوریه، که مقاومت بیشتری نشان داده و زمان طولانیتری ادامه یافت، پیامدهایش بیشتر بوده و درداش آزاردهندهتر است؛ چنانچه شهرهای آن ویران گردید، زیربناهای آن از هم پاشید و مردم ساکن در آنها یا شهید شدند یا مجروح و معلول و یا مهاجر و بیخانمان. به نظر میرسد، سرنوشت این انقلاب به جانب حکومتی شبهفدرالی روان است که بر اساس آن، سوریه به دولتهای کوچکی تقسیم خواهد شد که هرلحظه قابلیت از همپاشی را داشته باشد و این دولتهای کوچک وابسته به یک دولت مرکزی باشد که در پایتخت حاکمیت میکند.
این پس از تمام این اتفاقات، پرسشیکه مطرح میگردد، این است که آیا میتوان انقلابهای عربی را انقلابهای مؤفق خواند و یا باید آن را ناکام تلقی نمود؟ واقعیت این است که این انقلابها در عرصۀ داخلی، در برخی موارد مؤفق و در برخی دیگر ناکام بوده، همچنین توانسته در عرصههای منطقهای و بینالمللی نیز تأثیرات روشنی از خود به جا گذارد.
در عرصۀ داخلی: برای اینکه به مؤفقتها و ناکامیهای این انقلابها در داخل پیببریم، باید به نکاتی اشاره شود که میتوان بر اساس آن ادعاء نمود که مؤفق بوده و برخی از این نکات قرار ذیل است:
این انقلابها باعث شد تا دیوار ترس در نزد بخش بزرگی از مسلمانان درهم شکسته شده و وحشت و بزدلی از دلهایشان ریشهکن شود. انقلابها نشان داد که افراد امت اسلامی از حکامشان راضی نبوده و با آنان عداوت دارند، چنانچه نخستین شعاری را که سر میدادند این بود: "مردم در پی سقوط دادن نظام است" و توانستند با این شعار بعضی از حکام خودکامه و ظالم را خلع قدرت نموده و بعضی از حکومتهای مزدور را از هم بپاشنانند.
انقلابها توانست توافق و قناعت سراسری ایجاد کند، مبنی بر اینکه نظامهای حاکم موجود باید تغییر داده شود و این در ذات خود نشان میدهد که مردم دست رد به سینۀ این نظامها و کسانی زدهاند که آن را بالای مسلمانان تحمیل نموده و اوضاع را از پشت پرده مدیریت میکنند، که همانا غرب کافر بوده و مسئول اصلی تمام این اوضاع نابه هنجار میباشد.
انقلابها توانست فرزندان مخلص و شریف امت را با هم پیوند بیشتر داده و آنان را کنار هم جمع کند. نفوس فرزندان مخلص امت را به حرکت در آورد تا هر آنچه را در اختیار دارند، در راه حمایت از دین، آبرو، عزت و سرزمینهایشان مخلصانه به کار گیرند و مؤفق شد، بعضی از حکومتهای خودکامه و ظالم را از اریکۀ قدرت پایین کشیده و برخی از حکومتهای مزدور را سقوط دهند. آنچه اتفاق افتاد، غرب را سراسیمه نمود و آن را وادار کرد تا برای ناکام نمودن این انقلابها تمام تواناش را به کار گیرد تا از گسترش و تکرار آن جلو گیری شود، در حدی این کار را بزرگترین و نخستین مسئله و نگرانیاش در سیاست بین المللی تعریف نمود.
غرب برای جلوگیری از این انقلابها، جنایتهائی را مرتکب گردید که تاریخ نظیر آن را شاهد نبوده و نیرنگ و دسیسههای بی شماری را به راه انداخت و تلاش نمود که برای فریب مردم، تغییرات ظاهری و سطحی را به وجود آورد که هیچ ربطی به اهداف اصلی انقلاب ندارد. برای اینکه مسلمانان را از برگشتن مجدد به جادهها و جلوگیری از هرگونه انقلاب مجددی، دست به شنیعترین و فجیعترین جنایتها علیه مردم زد و طوری به مردم وانمود نمود که این بلاها و مصیبتها به این دلیل بر سر آنان آمده که به خود جرأت دادهاند تا دست به چنین انقلابهائی علیه حکام مزدور غرب بزنند. به این ترتیب، انقلابها را نامؤفق و شکست خورده تعریف نمود تا مبادا یک بار دیگر به خود جرأت دهند، دست به چنین انقلابهائی بزنند.
میتوان ادعاء نمود که این انقلابها نتوانست هدفاش را طوریکه در شأن دین و تاریخ امت اسلامی است، براورده نماید، زیرا بیشتر ناشی از احساسات محض بوده و فاقد درک سیاسی و رهبری آگاهانهای بود که آن را در شرائط حساس راهنمائی لازم و مناسب کند، به همین دلیل بود که دشمنان توانستند آن را به جهت مخالف سوق داده و از مسیر اصلی آن منحرفاش کنند و کار به جائی رسید که مردم را از یک لجنزار و آتش بیرون آورده و به جانب دیگری کشانیده و سر انجامشان را به کینه توزیها و مصیبتهای به مراتب کشندهتر رسانیدند.
به طور خلاصه میتوان گفت: یکی از دلائل ناکامی انقلابها این بود که تمام جریانهای نظامی و حتی جریانهائیکه طرفهائیکه خود را طرف مذاکره کننده میدانستند، از درک سیاسی لازم بر خوردار نبودند. بناً برای دشمنان امت دشوار نبود که انقلاب را از مسیر اصلی آن منحرف کنند و ابزاری را که برای این انحراف به کار میگرفتند فراوان بود.
در این انقلابها از نظامیان مخلص اردوها طلب نصرت صورت نگرفت تا آن را در تغییر نظام و برکنار نمودن حکام ظالم کمک و یاری نمایند. در نتیجه؛ اردوها زیر فرمان فرماندهان مزدور و وابسته با حکام و یا مستقیماً سفارتهای غربی باقی ماندند. بنابر این؛ موقف گیری عملی اردو و یا اردوها طوری شد که به گونۀ قابل ملاحظهای علیه انقلابها قرار گرفتند و این بیانگر آن است که غرب و حکومتهای جبری به خوبی دانستهاند که سازمانهای این چنینی را چگونه ایجاد و پرورش دهند. آنچه که فرزندان مخلص امت باید از این واقعیت درس بگیرند، این است که با جدیت تمام در مورد چگونگی طلب نصرت و طریقۀ شرعی آن اندیشیده و به یاد آورند که رسول الله صلی الله علیه وسلم چگونه از انصار رضی الله عنهم طلب نصرت نمود و آنان وی صلی الله علیه وسلم را نصرت دادند.
قطعاً انقلابهای این چنینی طریقهای نیست که شریعت برای تغییر جوامع تعیین نموده، بلکه اینک امت اسلامی به جائی رسیده که خواستار تغییر بوده و نخستین خواست آنها نیز اسلام می باشند. در عین حال افرادی نیز در میان امت تربیت شده اند که توان برپائی و تطبیق حاکمیت الهی را دارا میباشند، به ویژه در حزب التحریر. اینک طریقۀ درست و شرعی برای تغییر این است که فرزندان مخلص و صاحبنفوذ و قدرت امت ترغیب و تحریک گردند تا دین خویش را نصرت دهند و در از همپاشی نظامهای فاسد و برپائی شریعت الله سبحانه وتعالی به جای آن، در کنار امت قرار گیرند؛ اما در حال حاضر آنچه واقعیت دارد این است که این انقلابها به گونهای که شاهد بودیم، راه اندازی گردید و عملاً جریان دارد.
بناً کار درست اکنون این است که حاملین این انقلابها نصیحت و راهنمائی لازم شوند تا مسیرشان را به جهت درست تغییر داده و روی آن عده از فرزندان امت تمرکز نمایند که از نفوذ و قدرت واقعی برخوردار میباشند و این که رهبری سیاسیشان را به جریانی مخلص و آگاهی بسپارند که طریقۀ شرعی اسلام در برپائی خلافت راشده را اساس طریقه خویش برگزیده اس. این انقلابها تنها به این ترتیب میتوانند مسیرشان را به جهت درست تغییر داده و به هدف بزرگ خویش که همانا ایجاد وحدت در میان تمام مسلمانان جهان میباشد، اعم از سرزمینهائیکه در آن انقلاب صورت گرفته و یا آن سرزمینهائیکه در آن انقلاب صورت نگرفته، دست پیدا کنند.
بدون شک، انقلابهای سرزمینهای عربی، با وجود آنکه سرکوب گردیده و به ظاهر ناکام ماندهاند، هنوز پابرجا بوده و هرازگاهی زبانه میکشد و هنوز هم کشمکش داغی در میان فرزندان مخلص آن با دشمنانشان در غرب و همچنین شماری از فرزندان خودمان که تمام ارزشهایشان را در بدل متاع بیارزش و زودگذر فروختهاند، همچنان جریان دارد. انتظار میرود، سرزمینهائیکه در آن انقلاب صورت گرفت، شاهد پسلرزههای انقلابی باشد، به علاوۀ اینکه قابلیت گسترش و سرایت به سائر مناطق را نیز دارا است، زیرا مردم هنوز هم در آتش این حکام ظالم میسوزند و رهبران و حکام جدیدیکه پس از انقلابها قدرت را در دست گرفتهاند، نسبت به آنانیکه در نتیجه انقلاب سقوط داده شدند، به مراتب فاسدتر و ظالمتر میباشند. همچنین به دلیل اینکه بعدها روشن گردید، آنانیکه این انقلابها را رهبری مینمودند، در حقیقت اهلیت و شایستهگی این رهبری را نداشته و در حدی نبودند که عامۀ مسلمانان انتظار آن را داشتند، چنانچه فاقد دید سیاسی بودند و وضعیتشان پس از انقلاب، نسبت به قبل از آن به مراتب بدتر شده رفت.
در عین حال؛ سرزمینهائیکه انقلاب نکردند؛ نیز اوضاع بهتری نسبت به سرزمینهای انقلابی ندارند، چنانچه مردم آن سرزمینها از ثبات و استقرار سست و ناپایداری برخوردار میباشند و طبیعی است که چنین وضعیتی در درازمدت دوام نخواهد نمود. به علاوۀ این که پایین بودن سطح زندگی، فشارهای کشندۀ دیکتاتورمآبانه از جانب آنانیکه بر اریکههای قدرت تکیه زدهاند؛ نیز راه را به جانب پسلرزههای انقلابی هموارتر مینمایند. مهمتر از همه اینکه استعمارگران غرب، سرزمینهای مسلمانان را تقسیمات بیشتری نموده و طعم تلخ انواع ذلت و خواری را بیشتر به آنان خواهند چشانید، زیرا آنان در پی شکستن ارادۀ امت اسلامی برای تغییر بوده و میخواهند مسلمانان به صورت همه جانبه تسلیم آنان باشند و فکر مجدد راهاندازی انقلابها در ذهن آنان خطور نکنند.
در عرصۀ منطقهای: این انقلابها توانست تاج و تخت چهار حاکم ظالم و مستبد را در هم شکند و تاج و تخت حاکم ظالم سوریه هنوز پا برجاست؛ این در حالی است که تقریباً تمام حکام ظالم و خونخوار جهان علیه این انقلاب کمر بسته و با هم اتفاق نمودهاند، اعم از کوچک و بزرگشان، در حدیکه به گمان اغلب چنین اتفاق جهانی که علیه مردم مسلمان سوریه صورت گرفت، بر هیچ قضیهای دیگری از قضایای تاریخ جهان سراغ نداریم. اینک به برخی از دستآوردها و نتایجیکه انقلاب خونین سوریه برجای گذاشت، اشاره می نمائیم:
پرده از ساختار مزدوری و وابسته بودن این دولتها برداشت؛ چنانچه چهرههای مزدوران غرب را برملا نمود و به خوبی نشان داد که غرب چگونه از آنان برای جلوگیری از گسترش انقلابها و تغییر جهت آن استفاده نمود. آثار این مسئله را در آیندۀ نزدیک خواهیم دید و سرنوشت حکامیکه پس از آنان قدرت را در دست خواهند گرفت، نیز ان شاء الله به باد فنا خواهد رفت، زیرا آنان نیز در همان دسیسه سراهائی تربیت یافتهاند که حکام پیش از آنان یافته بودند.
زمان دولتهای قومی و مفکورۀ ملی به پایان رسیده و آخرین دسیسه و نیرنگ آنان که همانا بازیهای مذهبی، نژادی و قومی بودند، نیز برای همهگان روشن و رسوا گردید. هرچند حکام مزدور تلاش نمودند که غلامیشان به استعمارگران را مخفی نگهدارند، اما اینک برای همه روشن گردیده و مسلمانان از آنان تنفر دارند. بدون شک دولت خلافت، که به زودی برپا خواهد شد، آنان را با تمام دار و دستۀشان در آتش سوزان خویش خواهد سوزاند. ممکن است بسیاری از جهانیان روند این تغییر را به خوبی درک نکنند، زیرا رسانهها در اختیار استعمارگران و مزدورانشان بوده و تمام توان و امکاناتشان را خرج برجسته نمودن طبقۀ حاکم و فرهنگیان و متفکرین وابسته به آنان میکنند.
بدون شک، جهان به واقعیت چهرۀ آلوده و خشنیکه غرب به ادعای آنان "دولتهای خلافت" به نمایش گذاشت، پیبرده و هرچند به صورت عام، اما دانسته اند که این ادعاها چیزی فراتر از یک سلسله دروغهای فریبنده و نمایش گمراه کنندهای نیست و اینکه اسلام از این دولت و رهبران آن بیزار بوده و کاملاً بری میباشد. به خواست الله سبحانه وتعالی ناکامی و رسوائی غرب در این نمایش و دروغها در نهایت به نفع حاملین مفکورۀ خلافت به عنوان یک طریقه بنیادین و قابل تطبیق تمام خواهد شد، خلافتیکه به شعارهای بیاساس و غیرواقعی وابسته نبوده، بلکه عملاً زندگی مسلمانان و حتی غیرمسلمانان را سمت و سوی درست خواهد داد. الله سبحانه وتعالی میفرماید:
(وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ)
انقلاب سوریه پرده از چهرۀ واقعی کسانیکه ادعاء می کردند، در صف نخست مقاومت در برابر یهود قرار دارند، برداشته و نشان داد که آنان چیزی بیشتر از مزدوران جیرهخوار و جنایتکاری نیستند. ادعای جنگ با یهود در حقیقت نیرنگ و فریبی است که با احساسات امت اسلامی به بازی گرفتهاند، بلکه هم و غم اصلی آنان این است که علیه مسلمانان بجنگند و فتنههای مذهبی را در میان آنان پراگنده نمایند. آنان پیوسته در کنار بشار اسد جنایتکار، که آخرین پایگاه نظام سیکولرزیم در منطقه به شمار میرود، ایستادند و پا به پای روسهای کافر در خدمت پروژۀ امریکا برای از همپاشی امت اسلامی قرار گرفتند.
خلاصه میتوان گفت که این انقلاب نقاب از چهرههای فریبندۀ این دولتها و نقش پنهانی آنان برداشت. نظام بینالمللی و منطقهای را تکان شدید داده و نقاب از چهرۀ واقعی آن نیز کنار زد، در حدیکه حاملین آن را وادار نمود تا خود با زبان خویش به حقایقیکه میدانستند؛ اما آن را پنهان نگه میداشتند، اعتراف نمایند. چنانچه پوتین رئیس جمهور روسیه و لاوروف وزیر خارجۀ آن و معلم وزیر خارجۀ نظام بشار اسد، به صراحت اعلام نمودند که هدف اصلی این انقلابها همانا تأسیس خلافت است. کار حتی به جائی رسید که ریچارد بلاک یکی از سناتوران ایالت ورجینیای امریکا در اظهاراتی گفت: «سقوط نصرانیت در دمشق مساوی با اعلام برپائی دولت اسلامی است و شک نکنید که درست یک ماه پس از سقوط دمشق، سائر دولتها نیز سقوط خواهند نمود.» بنابر این، دیده میشود که تشکیلات منطقهای در پیوند به انقلابهای جهان عرب به سه محور اساسی و متنازع خلاصه میشوند:
۱. محور "شیعه" به رهبری ایران و دنبالهروان و وابستهگان آن.
۲. محور "سنیهای میانهرو" به رهبری عربستان سعودی و همکاران آن و بقایای محور اسلام سیاسی و متغییر که در دولتها و گروههای به اصطلاح اسلامی که به این محور ملحق میشوند.
۳. محور حاملین برنامۀ سیاسی اسلامی که ممثلین آن حاملین مبدأ و ایدیولوژی استوار اسلامی، یعنی برنامۀ عظیم خلافت میباشند.
لازم به ذکر است که محور سوم یگانه محوری است که انتظار میرود اهداف راستین انقلابها را جامۀ عمل پوشانیده، مسیر آن را تصحیح نماید و آن را به جانب براورده شدن اهداف بزرگ آن رهبری نماید، اهدافیکه نخستین و مهمترین آن برپائی دولت خلافت راشده میباشد.
در عرصۀ بین المللی: پیامدهای بزرگیکه انقلابهای جهان عرب در عرصۀ بینالمللی به جا گذاشت، در حدی است که ممکن آتش انقلابهائی را در سراسر جهان بر افروزد، انقلابهائیکه حد و مرز نداشته و ساختار کنونی جهان را با فروپاشی مواجه کند. اینک به بررسی گذرای شماری از این پیامدها میپردازیم:
اول) روند بیخانمان شدن مردم و تن دادن به مهاجرتها و تأثیرات آن بالای موقفهای بین المللی: شمار مهاجران در جریان سال ۲۰۱۵م به حدود ۲میلیون تن رسید که جریانهائی را در داخل غرب به جان هم انداخت، چنانچه احزاب چپ طرفدار مهاجرت و ارزشهای انسانی با راستگراهای تندرو و تحرکات قومی مخالف با مهاجرت با هم به نزاع و کشمکش پرداختند که این نزاعها در حد ذات خود امنیت، اقتصاد و جغرافیای سیاسی این کشورها را به خطر میاندازد. برخی از مفکرین این مسئله را به مثابۀ بمب ساعتی تعریف کردهاند که حتی ممکن است در کوتاه مدت، چهرۀ اروپا را کاملاً دگرگون نماید. به همین دلیل است که در این اواخر روی مسئله مبارزه با روند مهاجرتها، به ویژه در پیوند با مسائل امنیتی و سیاسی، تمرکز نمودند.
بناً به زودی شاهد خواهیم بود که نفوذ احزاب راست بنیادگرا افزایش یافته و شمار آراییرا که به دست میآورند، نیز افزایش خواهد یافت، احزابیکه خواستار دولتهای قومی، نژادی و دینی میباشند. ممکن است این روند در آینده منجر به قدرت رسیدن احزاب راست شود که به معنی اعمال دیکتاتوری بیسابقه در اروپا خواهد بود، حتی ممکن است اوضاع را برای شعلهور شدن انقلابهائی؛ از قبیل انقلابهای جهان عرب را به دنبال داشته باشد. به این ترتیب اروپا به واقعیت گذشتهاش بر خواهد گشت که در آن دولتها و اقوام در حال نزاع و کشمکش وجود داشت. از جمله نشانههای این احتمال قوی، میتوان به چند نمونۀ زیر اشاره نمود:
-کسب ۲۱ درصد آراء سال ۲۰۱۵م توسط حزب مردم دنمارک که بنیادگراترین احزاب این کشور به شمار میرود.
-حزب جبهۀ ملی فرانسه اجندای جدائی از اتحادیۀ اروپا را تصویب نمود.
لازم به یاد آوری است که این احزاب تلاش دارند، حملات تروریستیکه در اروپا اتفاق میافتد به گونۀ انحصاری به مهاجرت غیرقانونی مسلمانان ارتباط دهند. نگرانی غرب از اینکه جنگجویان وابسته به گروه داعش و سائر گروههای جهادی از طریق مهاجرتهای غیرقانونی وارد اروپا شوند، این نگرانی مفکورۀ لغو پیمان "شینگین" در اروپا را تقویت میکند تا به این ترتیب از تحرک این اشخاص در مرزهای داخلی اروپا جلوگیری صورت گیرد.
دوم) کاهش موقف جهانی امریکا بعد از انقلابها: انقلابهای جهان عرب، یک سلسله تحولاتی را بالای موقف سیاسی امریکا در منطقه تحمیل نمود؛ زیرا "بهار عرب" تهدید واقعی علیه منافع امریکا به صورت ویژه و منافع غرب به صورت عام، به شمار میرود، چنانچه با رهائی هر منطقه از وابستهگی و یا سرباز زدن در برابر تسلط و نفوذ امریکا، از شمار گزینههائیکه امریکا برای تعامل با تحولات جدید منطقه در اختیار دارد، کاسته میشود. از جانب دیگر؛ طبیعت سیاست امریکا نیز به نوبۀ خود شرائط دشوار دیگری را در آینده برای آن به بار خواهد آورد؛ زیرا سیاست امریکا طوری است که همیشه پس از پایان یافتن نقش همپیماناناش و یا ایستادهگی در برابر نقشههای آنان، به آنان خیانت نموده و به همپیمانان قویتری روی میآورد.
امریکا با این سیاست خائنانهای که دارد، پایههای را که در گذشته و در یک مقطع خاص مهمترین پایههای همکاری و فعالیت مشترک به شمار میرفت، نابود نموده و به این ترتیب مناطقی را که دروازۀ تغییر در آن گشوده میشود، به سوی عدم استقرار و بیثباتی متداوم سوق میدهد، مناطقیکه بعد از آن هرگز روی آرامش را نخواهد دید؛ مگر در سایۀ دولت اسلام، که همانا دولت خلافت راشده است وه وعدۀ برپائی آن را الله سبحانه وتعالی داده و امیدواریم تحقق این وعده بسیار نزدیک باشد، زیرا نشانههای آن به وضوح مشاهده میشوند.
سوم) از هم پاشی منظومۀ دولت های حقوقی در هر دو بخش سیاسی و انسانی: در عین حال باید گفت که این منظومه یا ساختار به دلیل اینکه ساخت دست بشر است، نیز در رهبری نمودن جهان، ناکام و ناقص میباشد. هرچند این منظومه تصمیمها و فیصلههای خبیثانه و خصمانهاش علیه مسلمانان، سرزمینها و حقوق آنان را مخفی نگه میداشت، اما پس از این انقلابها، اینک به گونۀ بیسابقهای پرده از آن برداشته شده و برای همهگان روشن گردیده که این منظومه کاملاً غیرحقوقی و غیرانسانی میباشد و هیچ اهمیتی به ارزشها و اساسات بنیادین خودش نمیگذارد. همچنین روشن گردید که این منظومه چگونه به سان عصای آهنینی است که در دست امریکا قرار گرفته و با آن بر سر سرزمینهای اسلامی به طور خصوص و سراسر جهان به طور عموم، میکوبد، بدون اینکه هیچ پروائی را داشته و یا از آن احساس شرم نماید.
به عنوان مثال: کجاست اصل عدم مداخله در امور داخلی دولتها؟ کجاست حقوق بشر بر اساس میثاقهای بینالمللی، در حالیکه خود در کشتار و بیخانمان نمودن میلیونها بشر مستقیماً سهم میگیرند؟ بنابر این؛ این انقلابها توانست پرده از این ادعاهای دروغین، بیاساس و فریبندۀ این منظومه بردارد، در حدیکه اینک هر انسان با درکی این که مسلمان باشد یا کافر، دور باشد یا نزدیک، غربی باشد و یا شرقی، به خوبی میداند که این منظومۀ بینالمللی چیزی فراتر از یک نهاد وحشی و درندهای نیست که تأسیس گردیده تا هرکی را با دیدگاههای دولتهای کافر و استعمارگر موافق نباشد، به قتل رسانیده و یا بیخانمان نمایند و سپس دار و ندارش را به غارت ببرند.
میدانیم که اقتصاد مهمترین بخش نظام سرمایهداری به شمار میرود و این انقلابها درست در زمانی فرا رسید که این نظام از مشکلات بزرگ اقتصادی رنج میبرد. بناً انقلابها با هزینههای سنگینیکه دارد، روند اصلاح یا نجات اقتصادی را تا حدودی به تأخیر انداخت؛ اما این نظام جنایتکار سرمایهداری در حال حاضر به این دلیل راه را به سوی کشتار و ویرانی زیر بناهای شهرها در سرزمینهای اسلامی هموار میکند که بعدها به بهانۀ تعهد در اعمار مجدد این ویرانیها، خون مسلمانان را مکیده و سرمایههایشان را به غاربت ببرد.
خلاصه این که: هنوز بسیار زود است که نتایج انقلابهای موسوم به "بهار عرب" و پیامدهای آن را به صورت کامل ارزیابی نمود، هرچند رسانههای مغرض تلاش دارند با رذالت تمام طوری وانمود کنند که این بهار چیزی بجز مصیبت و بلاهای بیشمار برای اهل آن به بار نیاورده و واقعیت سرزمینهائیکه دست به انقلاب زدهاند، پیش از انقلاب بهتر بوده و این که هرگونه تحرکی در برابر نظامهای حاکم، چیزی جزء مرگ، ویرانی و بیخانمانی به بارنخواهد آورد. اما آنان خودشان را به فراموشی میزنند و حکمت الهی در تغییر را نادیده میگیرند، چنانکه در هر زمانی باید مفاهیم غلط را اصلاح نموده و اوضاع را به واقعیتی برگرداند که رضایت الله سبحانه وتعالی و بندهگان مخلصاش را در پیداشته و بندهگان الله سبحانه وتعالی را از زیر یوغ ظلم و استبداد کفر به جانب عدالت اسلام بیرون کشید.
بدون شک، تلاش و پیکاریکه در جهت تغییر صورت میگیرد، اگر با اوامر الله سبحانه وتعالی در تضاد قرار داشته باشد، قطعاً تغییر به بار خواهد آورد، اما نه به جانب بهبودی بیشتر، بلکه به سوی بد و بدتر و این مسئلهای بسیار مهمی است که هر مسلمانی باید آن را به خوبی درک نموده و از آن در روند زندگی استفاده نماید.
بنابر این؛ بر ما لازم است تا واقعیت و طریقۀ درست تغییر را درک نموده و از اسباب و وسائل آن در جهت تغییری که مایۀ رضایت الله سبحانه وتعالی میشود، استفاده نمائیم. باید با قوت تمام به ایدیولوژی و اساس فکری مان- اسلام-چنگ زده با گامهای مشخص، چگونگی تغییر شرعی منضبط و الهام گرفته از کتاب و سنت را دریابیم و این که رهبری امت را به کسانی بسپاریم که شایستگی و توانائی آن را به خوبی داشته و از لشکرهای مسلمانان و فرزندان دلیرمان طلب نصرت نمائیم تا ما را در ازسرگیری زندگی اسلامی، که مایۀ خیر و صلاح همهگان و سرفرازی در نزد آفریدگار خواهد بود، یاری رسانند.
شکی نیست، وعدهای را که الله سبحانه وتعالی برای تغییر اساسی داده است، نزدیک و نزدیکتر میشود و ما این وعدۀ راستین الله سبحانه وتعالی و رسولاش صلی الله علیه وسلم را تصدیق نموده و در انتظار استیم تا پس از این حکومتهای جبریکه در آن به سر میبریم، به خواست و توفیق الله سبحانه وتعالی، حاکمیت بر اساس خلافت راشده فرا رسد و وعدۀ رسول الله صلی الله علیه وسلم در میان ما تحقق پیدا نماید، آنجا که به روایت امام احمد از نعمان بن بشیر و وی از حذیفه میفرماید:
«تكون النبوة فيكم ما شاء الله أن تكون، ثم يرفعها الله إذا شاء أن يرفعها، ثم تكون خلافة على منهاج النبوة فتكون ما شاء الله أن تكون، ثم يرفعها الله إذا شاء أن يرفعها، ثم تكون ملكًا عاضًا فيكون ما شاء الله أن يكون، ثم يرفعها إذا شاء الله أن يرفعها، ثم تكون ملكًا جبرية فتكون ما شاء الله أن تكون، ثم يرفعها الله إذا شاء أن يرفعها، ثم تكون خلافة على منهاج النبوة»
ترجمه: نبوت تا زمانیکه الله(سبحانه وتعالی) بخواهد در میان شما خواهد بود، سپس هرگاه خواست آن را از میان شما بر خواهد داشت و پس از آن خلافت بر منهج نبوت خواهد بود و تا زمانیکه الله(سبحانه وتعالی) بخواهد ادامه خواهد داشت، سپس هرگاه الله(سبحانه وتعالی) خواست آن را بر خواهد داشت، سپس حاکمیتهای به دندان گیرنده فراخواهد رسید و آن تا زمانیکه الله(سبحانه وتعالی) بخواهد ادامه خواهد داشت، سپس هرگاه خواست آن را برخواهد داشت، سپس حکومتهای جبری فرا رسیده و تا زمانیکه الله(سبحانه وتعالی) بخواهد ادامه داشته و سپس هرگاه خواست آن را بر چیده و سپس خلافت بر منهج نبوت فرا خواهد رسید.
نویسنده: عبدالکریم ابو مصعب-الجزائر
مترجم: عبدالله دانشجو