- مطابق
تمدن سرمایهداری و فساد دیدگاه داروینیزم در ارتباط به زندگی(1)
بوریس جانسون، نخست وزیر انگلیس، در 12 مارچ 2020م، شهروندان کشورش را در ار تباط به شیوع ویروس کرونا (کوید -19) شوکه کرده گفت: «من در این میدان واضحاً همراه شما و همه مردم بریتانیا خواهم بود. بسیاری از خانوادهها عزیزانشانرا قبل از فرارسیدن وقتشان از دست خواهند داد.» پاتریک فالانس، بزرگِ مُستشاران علمی دولت انگلیس، بیانیه را ارائه داده گفت: تا زمان دست یافتن به "مصونیت عمومی"، ویروس کرونا میتواند حدود چهل میلیون نفر از ساکنان بریتانیا یا 60٪ از جمعیت آنرا آلوده کرده و بعد از کشور مان رخت برمیبندد(شبکه الجزیره، 15/3/2020 میلادی). بزرگترین مجلۀ سیاست خارجی ایالات متحده "فارین پالیسی" در گزارشی بر اعتراف دولت جانسون مبنی بر عدم موفقیت استراتژی آن برای اجازه دادن به انتشار ویروس و ایجاد حوزهامن در برابر آن، اشاره داشت. از دکتر تیدروس گبریسوس، مدیر کل سازمان بهداشت جهانی، چنین نقل شده است. «این ایده که کشورها باید از مهار کامل ویروس به کاهش آن کوتاه بیایند، یک ایدۀ اشتباه و خطرناک میباشد.» (القبس، 3/14/2020 م). اینکه بدیل سیاست "مصئونیت عمومی" انگلیس در چهار چوکات فلسفه تمدن سرمایهداری حاکم چیست و چرا انگلیس شکست خورد و از آن سیاست عقبنشینی کرد؟ همان چیزی است که سعی خواهیم کرد با تعمق در مفاهیم بنیادی تمدن سرمایهداری بهآن پاسخ دهیم.
این مقاله قطعاً بر این تأکید دارد که ریشه و اساس سرمایهداری فاسد است؛ زیرا این نظام بر دیدگاه داروینی در ارتباط به زندگی مبتنی میباشد، که زادۀ تئوری حق طبیعی و توهم تکامل است. این دیدگاه داروینی در اندیشه و طرز فکر بسیاری از متفکران غربی - به ویژه انگلیسیها - مانند آدام اسمیت(واضع قوانین اقتصاد سرمایهداری) قابل ملاحظه میباشد.
لازم به ذکر است که مجلۀ الوعی در شمارههای (394 و 395) موضوعی را به عنوان "فساد تمدن سرمایهداری و فروپاشی نزدیک آن" منتشر ساخت. این نشریه در ماههای ذی القعده و ذی الحجه 1440 هجری قمری مصادف با ماههای جون و آگست 2019م صادر شده بود. این نشریه فساد تمدن سرمایهداری را به وضاحت توضیح داده و بیان داشته بود که فساد این نظام برای مردم آن آشکار شده و تلاشهای هم برای جایگزینی تمدنی غیر از آن به جایش نیز صورت گرفته است و آن تمدن عبارت از کمونیزم بود، که آن نیزناکام و سپس فروپاشید. اما ما در آن زمان به تفصیل در بیان این موضوع نپرداخته و مظاهر و پیامدهای آن را بیان نداشتیم، نه در ارتباط به مفکوره و اساس تمدن سرمایهداری و نه هم در ارتباط به نظامهای برگرفته شده از آن. طوریکه در آن زمان گفته شده بود که قضیۀ فساد سرمایهداری یک قضیۀ واضح برای خود پیروان سرمایهداری بوده و به وضاحت در نزد تئوری پردازان آیدیولوژی سوسیالیزم متبارز است.
همچنین میتوان ریشهها و اساسات اینتمدن را در دیدگاهای نظریهپردازان حق طبیعی، قراردادهای طبیعی اجتماعی و مؤسسین دولت، نیز دنبال کرد، مانند توماس هابس، جان لاک، روسو و مالتوس. چیزیکه به عنوان جایگزینی برای نظریه حق و یادخالتالهی در زندگی مطرح شده بود. دیدگاه سرمایهداری داروینی در ارتباط به زندگی توسط چارلز داروین تبلور یافت و بعداً داروینیزم اجتماعی از آن نشأت گرفت.
هدف این مقاله آشکار ساختن جنبهها و مظاهر فساد تمدن سرمایهداری میباشد، از زاویۀ نتایج مفاهیمیکه این تمدن بر اساس آن بناء یافته است، چون -داروینیزم، حق طبیعی و سکولاریزم- و همچنین هدف این مقاله بیان فسادی است که در نتیجه تطبیق نظامهای ناشی از این قاعدۀ فکری بروز کرده است.
منظور ما از فساد یکپدیده، بیرون شدن و یا دور شدن آن از هدفی میباشد که به خاطر آن پدید آمده است. همانطور منظور از فساد دیدگاه داروینیزم در ارتباط به زندگی، فساد اساس و بنیادی میباشد که این دیدگاه بر مبنای آن ایجاد شده است و همانطور فساد پیامدها و نتایجیکه تمدن سرمایهداری در پی داشته است، از زاویۀ فساد در معیشت و پیشبرد زندگی، سپس بیچاره گی روحی/روانی و بدبختی انسانی به جای خوشبختی آن.
نگاه سرمایه داروینی به زندگی باعث ایجاد فساد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شده و سبب جنگها و درگیریهای بسیاری بوده است، نژادپرستی، ملیت گرایی، و غیره از بدیها و شرهایکه برای بشریت به بارآورده است. حتی برخی از پیروان تمدن و سرمایهداران غربی خود به زشتی و جنایات این دیدگاه اعتراف نموده اند، به ویژه به زشتی و جنایات داروینیزم اجتماعی ناشی از آن، که باعث ایجاد مفکورهای نژادپرستانهی اروپایی مانند نازی ایزم و فاشیزم شده است.
در این مقاله سعی بر این شده تا وضاحت داده شود که دیدگاه فاسد داروینی در مورد زندگی، روحیاست که در همه مفکورهها و نظامهای سرمایهداری دمیده شده است. بدین ترتیب میتوان فهمید که چرا برخی از کشورها سیاست "مصئونیت عمومی" را در زمینۀ طبی/پزشکی، که بر همین سیاق میباشد، اتخاذ کرده اند و همانطور خواهیم فهمید که چرا این سیاست به طور نمونه شکست خورده و امریکا و انگلیس از آن عقبنشینی نمودند. نتیجهگیری نهایی این است که تا زمانیکه این روحیه شریر و شیطانی و فاسد سرمایهداری ریشهکن نشود، بشریت از شر این فساد خلاص نخواهد شد، به ویژه اینکه این داروینزم فقط به داروینیزم اجتماعی خلاصه نمیشود؛ بلکه از آن فراتر رفته و به دیدگاه کلی از زندگی تبدیل شده و روحی است که در سر تا پای تمدن سرمایه داری در جریان است.
داروینیزم اجتماعی زشتترین و فاسدترین چهره سرمایهداری!
داروینیزم اجتماعی بر اساس قانون انتخابطبیعی توسط چارلز داروین، زیستشناس انگلیسی در تفسیر اسطورهی تکامل موجودات زنده و توانایی انطباق و زنده ماندن در درگیری به وجود آمد. داروینستهای اجتماعی از همه مهمتر هربرت اسپنسر و والتر باغوت، بر اساس نظریه داروین و قانون انتخاب طبیعی؛ ایده برتری نخبگان منتخب نژاد بشر را در ازای عقبماندگی انواع دیگر آن، نظریهپردازی کردند. اسپنسر که مسیر استاد خود داروین و مسیر استاد خود، مالتوسرا پیموده است، به این نظر است؛ گروهایی هستند که در مقایسه به گروهای عقبمانده؛ قادر به انطباق و پییشرفت اقتصادی و علمی خود میباشند. بنابر این، بهرهبرداری و به بردگی کشیدن گروههای عقبمانده از سوی گروهها و افراد پیشرفته از نظر وی یک امر عادی بوده و حتی یک امر طبیعی است که قابل اعتراض نیست.
اصطلاح «داروینیزم اجتماعی» برای اولین بار در سال 1879م. در مقالهای توسط "اسکار اشمیت" ظاهر شد؛ سپس این اصطلاح در اواخر سال در جهان انگلیسی زبان گنجانده شد؛ سپس "ریچارد هافستادتر" مؤرخ آمریکایی کتاب خود "داروینیزم اجتماعی در اندیشه آمریکایی" را در جریان جنگ جهانی دوم در سال 1944م. بهنشر رساند. و این همگام با شیوع و پخش نظریات پیرامون ارتقاء و پیشرفت اجتماعی و تمدنی در اروپا بود، آنهم در جریان عصر "پیشرفت و روشنگری" قبل از داروین. ویژهگی و مشخصه داروینیزم اجتماعی، اخذ نظریات داروین از زمینه زیستشناسی در تکامل، درگیری و بقاء میباشد، علی الخصوص بکارگیری آنها در مطالعات اجتماعی و عرصههای سیاسی.
فساد و زشتی نظریه اجتماعی داروین نسبت به زندگی بسان روشنی آفتاب واضح است، حتی برای خود سرمایهداران. آنها این نظریه را یک نژادپرستی غیرانسانی میدانند که مردم را بر اساس، نژاد، رنگ و ظاهر متفاوت تقسیم میکند، و به جنگها و در گیریها دامن زده و منجر به استثمار، استعمار و نسلکشی انسانها میشود. تمام شرها و بدیها در آن تجسم یافته است. بنابرین آنها سعی و تلاش دارند تا از آن بگریزند و ادعا دارند که که بی وقفه با آن مبارزه میکنند!!
خطرات تاریخی نظریه داروین
به دلیل پیامدهای خطرناک داروینیزم سیاسی در قرن نوزدهم و بیستم، که در جنگ جهانی دوم به اوج خود رسید، سرمایهداران با یکدیگر وارد جنگ شدند، که در نتیجه کشورهای حامل عقاید نظریه اجتماعی داروین مثل: نازی آلمان، فاشیسم ایتالیایی، و نژادپرستی راستگرا که در تمام نقاط جهان گسترش یافته بودند، به شکست مواجه شدند و بدنبال آن، غرب خطرات افکار مکتب اجتماعی و سیاسی داروینیسم را نهتنها به دست خود بل با خون خود لمس کرد و بلافاصله در راستای مبارزه نمودن و ریشهکن نمودن آن دست بکار شد.
اما غرب سرمایهدار پس از دیدن خطرات موجود در این نظریه داروینی برای خود غرب، ادعا کرد که آن را رها کرده و دست از مبارزه آن کشیده است؛ اما وی نتواست که این فسادرا با شناسایی اصول و اسباب این نظریه معالجه کند و از آن نجات یابد، بلکه به خلاصه کردن نتایج این نظریه، که وحشتناکترین آسیبرا به آن وارد کرد، اکتفاء نمود و اساسات و ریشههای تولیدکننده داروینیسم را به همان حالتی که بود باقی گذاشت. این نشانگر وجود یک نقص ذاتیاست که هنوز در تمدن سرمایهداری و طرز تفکر آن وجود دارد، به ویژه طرز تفکر فاسد آن که از علیت و خاتمیت قطع شده است.
هنگام بررسی بسیار از افکار و نظامهای برخاسته از تمدن سرمایهداری مانند: اقتصاد، سیاست، جامعه و سایر موارد در مییابیم که روح نظریه داروین هنوز آن را تحت فشار قرار داده و آن را به حرکت میآورد. غرب هنوز هم از نظام اقتصادی سرمایهداری استفاده میکند و با بررسی واقعی متوجه میشویم که نظریه اقتصادی سرمایهداری مبتنی بر همان نظریه داروینی در مورد زندگی است که در نتایج خود، خطرش کمتر از نتایج داروینیسم سیاسی نیست.
این شمهای از دریای خطرات ناشی از –در طول تاریخ- نظریه داروینی نسبت به زندگی است و از جمله میتوان بهجنایات، بیعدالتیها و فسادیکه خود غرب و جهان متحمل شده اند، اشاره نموده است. اما مردم این تمدن سرمایهداری، نمیخواهند با واقعیت فساد اساساتیکه تمدنشان بر آن بنا شده است، مواجه شوند و با آن مبارزه کنند؛ زیرا آنها در تطبیق این تمدن و تحمیل آن به جهان با زور، استعمار، رسانههای جعلی و ارتش مزدوران فکری و سیاسی خود گامهای دور و بلندی برداشته اند. بنابر این، آنها بخاطر حکمرانی یک مشت افراد سرمایهدار فاسد و سودجوییکه از این اوضاع به نفع خود استفاده میکنند، نمیخواهند دست از فساد بکشند و سرمایهداران عادی هم تمایل به ایجاد تغییر از داخل به دلیل تداوم قدرت و بقاء نظامهای زندگی ندارند...
بنابر این، با وجود اینکه غرب نظریه داروینیزم اجتماعی را پس از آنکه در جریان هر دو جنگ جهانی با خطرات آن مواجه شد رد کرد، باز هم تاثیر زنده ماندن آن در اشکالی مانند: لیبرالیسم فردی و سرمایهداری که قدرت در دست قویترین شرکتها متمرکز است، به چشم میخورد. همچنین تأثیر آن در هویت ملی که اساس آن برتری دانستن خود نسبت به دیگران و نظایر آن است، هویداست. این تأثیرات و نظایر آن راه نجات و بیرون رفت از این نظریه را دشوار ساخته است. بنابر این، آنها به تمدن دیگری احتیاج دارند که یک بدیل مناسبی برای برکندن تمدنشان از ریشه و پاکسازی زمین از فساد آن باشد و تا آن زمان، روند وصله زدن لباس فرسودۀ این تمدن سرمایهداری ادامه خواهد یافت و سپس تلاش خواهد شد تا به نام روند توسعه با شرایطیکه در جهان روبرو است، تحت نام پیشرفت سازگار شود و احتمال میرود که این روند خرابی بیشتری را بار آورده و آن را متعفنتر سازد.
داروینیزم سیاسی و ناسیونالیسم نژادی: ایدۀ داروینیزم سیاسی برخواسته از ایدۀ داروینیزم اجتماعی میباشد که منجر به ظهور مفهوم دولت-ملت و عقاید نژادپرستانه در اروپا گردید. بناءً احساس ملی بر اساس ایدۀ برتریجوئی (یک قومیت یا گروه مذهبی) بر گروههای دیگر و سایر ادیان استوار است که بذر نژادپرستی را بر دوش دارند. ظهور این ایدۀ ملیگرایانه منجر به جنگهای زیادی بین کشورهای اروپایی در طول قرن نوزدهم و بیستم و احزاب ناسیونالیست در حال رشد تا به امروز شده است.
با تجزیه و تحلیل نقدی عمیق و بنیادی از آغاز جنبشهای ملیگرا مانند نازیزم یا صهیونیسم، به نظر میرسد که "سوس" داروینی اجتماعی با روشنی و صراحت آنرا خواه در عقاید یا در شیوههای شان پوسانیده است. مثلاً هتلر رهبر حزب نازی اقدام به سوختاندن موانع دائمی، مریضان، ضعیفان و تمام جنسیتهای غیر اروپائی نمود، زیرا آنها نمیتوانستند با پیشرفت و کیفیت با محیط برابر باشند و همچون آلودگیهای جامعۀ برتر آلمان محسوب میشدند. همچنین این موضوع را در اندیشۀ جنبش صهیونیستی نیز میبینیم، که بر این عقیده بود یهودیان مردم برگزیدۀ الله هستند و آنها مستحق آن چیزی اند که مردمان دیگر از آن برخوردار نمیباشند؛ زیرا الله مردمان دیگر را "همچون الاغی برای خدمت آنها" آفریده است.
تا هنوز هم غرب ایدۀ ملیگرایی تولید شده توسط دیدگاه داروینرا بر میگزیند و با وجود بحران آن و بحران دولت-ملت، هنوز از آن دفاع میکند و به سوی آن فرا میخواند. غرب در حل مسئلۀ قومی ناکام ماند و اروپاییها برای تحمیل مرزهای بین ملیتها با نبردها و جنگ های خونین درگیر شدند. ملیگرایی و وطنپرستی سبب شد تا اروپا را به دولتهای کوچک و کشورهای جدا جدا تقسیم کند. این پیوندهای ملی و قومی از تجلی نژادپرستی و احساس برتری برخی نژادهای انسانی نسبت به دیگران است.
چنانکه از اقدامات کشورهای اروپایی و آمریکا در هنگام شیوع ویروس کرونا آشکار شد که هر کشوری با سایر کشورها برای به دست آوردن داکتران و تجهیزات طبی مانند ماسک و دستگاه تنفس بدون تلاش برای همکاری با یکدیگر برای مقابله با این ویروس تلاش و مبارزه مینمود و این ناشی از خودخواهی عمیق و تلاش جهت دنبال کردن منفعت خاص برای هر کشور است که این نتیجه ایدۀ مبارزه بقاء داروینی است.
مرکزیت و برتری اروپا و رابطۀ آن با استعمار: با توجه به احساس انسان اروپایی به طور كلی - به ویژه سیاستمداران و اندیشمندان آنها - از برتری و برتریجوئی نسبت به سایر مردم، تا جائیکه سرمایهداران غربی شروع به دیدن خود به عنوان موجوداتی با پیشرفت و ترقی بیشتر میكنند؛ به عنوان مثال، ماکس وبر، متفکر دائرةالمعارف آلمانی، در کتاب معروف خود تحت عنوان "اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری"، کسی است که سرمایهداری را در جوامع غیر پروتستان مسیحی غیرممکن میدانست.
از این مفهوم تقسیم جهان به جهانی متمدن غربی و دیگر مردمان عقبمانده پدید آمد و این مفهوم حق استعمار مردم غیراروپایی جهان را به بهانۀ تعلق آنها به نژادهای پایین انسانی که باید توسعه یافته باشد تا بتواند خود را اداره کند و تمدن غرب باید به بهانۀ ارتقا، توسعه و متمدن ساختن به آنها اختصاص یابد، برای آنها توجیه کرد. نه تنها این، بلکه در یک مرحلۀ آینده، نژادهای متمدن انسانی به احتمال زیاد نژادهای نادان را در تمام نقاط جهان از بین ببرند.
ریشههای عمیق داروینیزم در اندیشۀ سرمایهداری: هنگامیکه به کتاب بزرگترین اندیشمندان بنیانگذار ایدهها و نظامهای سرمایهداری نگاه میکنیم، در مییابیم که آنها در اصول و نقطههای آغازین با هم مشترک اند که دیدگاه آنها را نسبت به زندگی تثبیت و شکل میدهد. خاطرنشان میکنیم که ارکان این دیدگاه به زندگی توسط"چارلز داروین" زیستشناس انگلیسی تکمیل شده است. بنابر این، برای درک حقیقت دیدگاه داروینیان در مورد زندگی، خوب خواهد بود که نظریۀ داروین را وضاحت بخشیم.
نظریۀ داروین تلاش میکند تا ایجاد و تنوع اشکال مختلف موجودات زنده را ناشی از قانون تکامل خود به خود و تصادفی تفسیر کند که بهترین افرادرا برای انتقال صفاتشان به نسلهای آینده از طریق میکانیزم طبیعی به نام مبارزه برای بقا و بقای اصلح انتخاب میکند. نظریۀ داروین از ایدۀ تضاد بین موجودات زنده اعم از اعضای یک گونه یا انواع مختلف موجودات ناشی میشود.
نظریۀ داروین ادعا میکند که سبب یا سِرَّ درگیری، افزایش تعداد موجودات زنده و مقادیر محدود غذایی است که توسط طبیعت فراهم میشود، گونههای زنده مطابق قانون توالی هندسی تولید مثل میکنند، در حالیکه تولید مثل مواد غذایی طبق قانون توالیهای عددی صورت میگیرد. به این معنی که تعداد افراد به روشی بالاتر از مقدار مقادیر غذایی موجود افزایش مییابد. بنابراین مسئله، محدودیت منابع طبیعی و تضاد بین بسیاری از گونههای زنده بر سر آنها سبب مشکل شده است که یک مبارزه برای بقا در شرایط دشوار است؛ کسیکه در این مبارزه پیروز میشود، بهترین است. بنابر این، بقا برای بهترین است و برترین فرد کسی است که قدرت داشتن ثروت را دارد و میتواند از آن دفاع کند. او کسی است که سزاوار بوده و از جانب طبیعت انتخاب میشود تا صفاتش را به نسلهای آینده انتقال دهد و این قانون است که منجر به رشد موجودات زنده میشود، بدون اینکه نیازی به مداخلۀ یک فاعل از نیروی خارجی (خالق) باشد؛ بلکه هر آنچه اتفاق میافتد، به موجب قوانین طبیعی داخلی اتفاق میافتد.
عقاید و نظریههای بعدی، که از اروپا نشأت گرفتند، به نظریۀ داروین بستگی داشتند و این نظریهرا به عنوان یک نظریۀ علم طبیعی توصیف میکردند که برای نظریهها و عقایدیکه بر اساس این نظریه بناء شدند، قابل اطمینان، قانونی و علمی است، مانند داروینیزم اجتماعی، استعمار و نظریههای نژادپرستانه مانند نازیزم، فاشیسم و ملیگرایی افراطی وغیره. به همین ترتیب، نوعی مشروعیت علمی برای اندیشههای پیش از نظریۀ داروین، مانند نظریۀ مالتوسی دربارۀ جمعیت، نظریۀ اقتصاد سیاسی آدام اسمیت و دیگران بخشید.
در این مقاله، ما اقدام به اطلاق یک اسم معین به تمام بنیادهاییکه مکتب سکولار سرمایهداری بر آن بناء شده، نظریههای بعدی در اقتصاد، سیاست و جامعه، همه نظام های نشأت گرفته از آن نمودیم و آن عبارت از دیدگاه داروینی برای زندگی است، منظور ما از این کار این نیست که داروین کسی است که آن را ایجاد کرده یا آن را تأسیس کرده است؛ بلکه نظریهای است ریشهدار و اصیل در اصل سرمایهداری که اولین بذر آن در قرن شانزدهم میلادی است که داروین از پیشینیان خود گرفته است؛ اما وی با نظریۀ خود ارکان آن را کامل کرد؛ سپس آن را نشر نمود و بهسوی آن تحت پوشش علم طبیعی فراخواند و این دیدگاه داروینی به زندگی همان نگاه سرمایهداری به زندگی است.
پس از آنکه غربیها نظریۀ داروین را پذیرفتند و قلب شان را با روح آن آغشته کردند، داروینیزم اجتماعی عادی شد و در علوم اجتماعی مورد پذیرش قرار گرفت؛ زیرا با اتکا به یک نظریۀ علمی (داروین) و قوانین طبیعت مشروعیت پیدا کرد و بسیاری از عقاید نژادپرستانه مانند نازیزم و فاشیسم از این دیدگاه داروینی نشأت گرفت و فلسفههای سوسیالیستی و وجودی، فلسفۀ نیچه و همچنین فروید در علم روانشناسی، برخی گرایشهای ادبی از آن متأثر شد. این دیدگاه همچنین در خدمت اقتصاد سرمایهداری بود و آن را پشتوانۀ علوم طبیعی و قوانین آن قرار داد؛ همان علومیکه سرمایهداران آن را به عنوان مرجع طبیعی حقیقت تقدیس میکنند.
داروین و متفکران سرمایه داری
دیده میشود که دیدگاه "تکامل" که تکامل زندگیرا تفسیر میکند، بدون اینکه تصمیم خالق حکیم در آن مداخله کند تا حد زیادی به روش تکاملی، که اقتصاد بازار آزاد به آن باور دارد، شبیهاست؛ چنانکه هر فرد و هر شرکت برای تحقق شکوفایی در آن (بازار) بدون نیاز به طرح مرکزی یعنی مداخلۀ دولت تلاش میکند.
تأثیر اقتصاددانان و سیاسیون بر داروین کاملاً واضحاست، چون چارلز داروین سالهای زیادی را از لحاظ فکری بین افکار "دیوید هوم"، "آدام اسمیت"، "روبرت فیرگوسون" و "هشینسون" قرار داشت. وقتی داروین در سال 1829م در کامبریج بهسر میبُرد، در رسالهای نوشت: «پژوهشهای من در مورد آدام اسمیت و ژان لاک تدوین یافته است.» چارلز داروین در زندگینامۀ خود نوشته است: «در سال 1838م پس از آنکه شروع به بحث سیستماتیک خود نمودم، کتاب "مالسوس" در مورد جمیعت را خواندم و آماده بودم تا ارزش نبرد بهخاطر بقاء را قدر کنم... از خلال ملاحظات متداوم و طولانی خود در مورد عادات حیوانات و نباتات، مرا به شگفت انداخت که در سایۀ اینشرایط، تغییرات مناسب سبب حفظنوع میشود و تغییرات غیرمناسب منجر به نابودی و نتیجۀ عملیه ظهور جنسهای جدید میشود و اینجا بود که بهاین نتیجه رسیدم که دیدگاه بقاء، بهترین تئوری است.»
"مات ریدلی" در این مورد میگوید: «نسبت به تغییر، افکار هم تکامل مییابند، مانند اینکه اجسام نیز تغییر میکنند و داروین حداقل این ایده را از اقتصاددانان گرفته است؛ کسانیکه از فلاسفۀ تجربی به آن دست یافته بودند؛ از "لوک" و "نیوتن" گرفته تا هیوم و فولتیر تا هتشینسون و آدام اسمیت تا مالتوس و ریکاردو و تا داروین و والاس. قبل از داروین یگانه نظام اقتصادی غیر برنامهریزی شده اقتصاد آدام اسمیت بود، کسیکه به این عقیده بود که تکامل اقتصاد به شکل خود بهخودی و خودجوش از خلال عملکرد مردم صورت میگیرد؛ بدون اینکه کدام شاه و یا پارلمان به آن تصرف داشته باشد... مثل اینکه داروین به عدم مداخلۀ حکم خالق در مورد انسانها باورمند بود، اسمیت نیز به عدم حاکمیت حکومت در بازار عقیده داشت.»
ریشههای دیدگاه داروین برای زندگی
کاملاً واضح است که دیدگاه داروین به زندگی عین دیدگاه سرمایهداری نسبت به زندگیست و این دیدگاه مووسسهایست که فکر سرمایهداری برآن استوار است و این فکریست که ریشههای آن نزد فلاسفۀ سرمایهداری قبل از دیدگاه داروین وجود داشت و خود داروین نیز این دیدگاه را نسبت به زندگی بهوجود نیاورد. در واقع، مبانی دیدگاه سرمایهداری مثل مبارزه برای بقاء، حق طبیعی، کمبود نسبی و تکامل طبیعی و آنهارا در عمل به ایدۀ ظهور و تکامل کائنات زنده تطبیق نموده و سپس از آن دیدگاه خود را مطرح کرد.
با دقت در دیدگاه داروین نسبت به زندگی، در مییابیم که دیدگاه وی از وجود و زندگی، ریشه در افکار موسسه سرمایهداری داشته و قبل از اینکه نوشتۀ داروین در سال 1860م به میان آید(این دیدگاه در بین افکار سرمایه داری وجود داشته است).
قبل از داروین، کشیش مسیحی که به آن توماس مالتوس (1789م) گفته میشد، ریشههای این افکار نزد وی دیده میشد و قبل از آن آدام اسمیت (1776م) که موسس پایههای اقتصاد سرمایهداری سنتی تلقی میگردد، در نوشتۀ خود بهنام ثروت ملتها، حامل این دیدگاه بود و پیش از آن نیز، این دیدگاه نزد ژان ژاک روسو (1770م) در نظریۀ "قرار داد اجتماعی" موجود بود. فکریکه توسط ژان لوک (1680م) تبلور یافت و ریشههای اساسیآن در دیدگاه توماس هابس (1651م) در انگلیس دیده میشد.
همچنان داروین از مکتب "تکامل طبیعی فرانسه" نیز متأثر شد که آنرا جورج دی بوفون فرانسوی در سال 1780م ایجاد کرد و در آن دیدگاه تکامل کائنات زنده را تأیید کرد.
جون لامارک از دانشمندان علوم طبیعی بود که از "دی فون" متأثر شد؛ کسیکه دیدگاه تکامل "لامارکی" بهنام وی مسمی شده است و وی دارای کتابی بهنام "تاریخ طبیعی حیوانات بی مهره" است که در سال 1820م منتشر شد.
دیدگاه مبارزه و تکامل مارکس، متفکر اروپایی که با داروین از یک محیط بود
دیدگاه مبارزه و تکامل طبیعی بار دیگر همزمان با داروین توسط بزرگترین متفکر سوسیالیستی "کارل مارکس" و معلم آن "هیگل" در قرن 19 میلادی و همزمان با داروین، ظهور کرد. چنانکه داروین دیدگاه داروینی خود را نسبت به زندگی در زمینۀ زیست شناسی در سال 1860م ارائه نمود، مارکس نیز به تطبیق عین دیدگاه و افکار پرداخت؛ یعنی در عصر وی همین افکار رهبری انسان و تاریخ را به دست گرفت و دیدگاه خود را در جریان تاریخ، مبارزۀ طبقاتی و تکامل جوامع آن بنا نمود؛ چیزیکه به نام "ماتریالیزم تاریخ" نامیده شد (1848م).
بنابر این، ناگزیر باید به مسیر تکامل جریان فکر سرمایهداری در اروپا توجه نمود. باید به ماتریالیزم تاریخی مارکس به عنوان بخشی از این مسیر تاریخی دید، نه چیزی جدا از آن. مارکس طرحهای فکری خود را در قالب اروپا آورد و افکار آن بخشی از آن بود. میخواهیم کسانیرا متوجه کنیم که پرچم این افکار را حمل کرده و به این افکار مردمرا فرا میخوانند و آنرا علمی میدانند که حرکت تاریخ را تفسیر میکند. میخواهیم ایشان را متوجه حقیقت و ریشههای افکار کمونیستی کنیم، افکاریکه به عنوان یکی از تراوشهای تکامل فکر سرمایهداری اروپایی، که مبنی بر دیدگاه فاسد داروینی نسبت به زندگیست، بوده و هر آنچهرا که بر آن بناء یافتهرا فاسد نموده است.
فروپاشی دیدگاه تکامل داروینی
عجیب نخواهد بود که سرمایهداران و برادران کمونیستیشان مایوسانه از دفاع از دیدگاه داروین نسبت به زندگی و از اساسات علمی داروین دست کشیدند. وجود ناامیدی در پیوند زدن دیدگاه داروین تحت نام "تکامل و نوسازی" دیده میشود و نیز از تلاش برای انطباق آن با پیشرفتهای علمی نو در علوم بیولوژی/زیستشناسی ناامید شدهاند، خصوصاً پس از آنکه اسرار وراثت در زیستشناسی کشف شد، فساد دیدگاه سنتی و سقوط علمی داروین ظاهر شد.
برای دانشمندان واضح شد که ویژهگیهای موجودات زنده به هیچوجه مربوط به ادعاهای داروین در مورد مبارزه برای بقاء، بقای اصلح و انتخاب طبیعی نیست و نیز واضح شد که قوانین داخلی اصلی در اصل کائنات وجود داشته که صفات وراثتی کائنات را رهبری میکند که آن را "کروموزومها" گویند و مسئول تشکیل اعضاء در اجسام و تمام صفات موجودات زنده، اینها اند و اصلاً این ویژهگیها هیچ ربطی به شرایط خارجی ندارد؛ چنانکه داروین ادعا نموده است.
بنا براین، به دانشمندان شرق و غرب واضح گردیده که این دیدگاه را خود علم بیولوژی به چالش کشاندهاست؛ علمیکه در اروپا توسعه یافته و به آنچه که اساسات فکریرا که این دیدگاه فاسد بر آن استوار بود، از دید علمی ازهم فروپاشید. پس تمام نظریات و افکاریکه بر آن بنا یافته -نیز از نظر علمی شان فاسد- است، خصوصاً اینکه سرمایهداران قوانین طبیعی را تنها مرجع دانسته و هر آنچه که مخالف این قوانین باشد، صالح نه بل فاسد میدانند و در نتیجه باید تمام علوم اجتماعی که بر افکار داروینی استوار است را از بین ببرند و همچنان برای شان لازم است تا اقتصاد سرمایهداری که اساسات آن بر عین خواستگاه و اساسات داروینی استوار است را نیز محو کنند. آیا این کار را کردند؟
نخیر اینکار را نکردند! بلکه به تمسک بر تمدن و تمام افکار، نظریات و نظامهای فاسد خود اصرار ورزیدند؛ حتی پس از اینکه فساد و اشتباه آن ثابت شد و تمام تلاششان این است که این (پارهگی) را تحت نام تکامل و توسعه وصله بزنند!!