- مطابق
گفتگوهای صلح: هم آغوشی مرگبار با اشغالگران
همزمان با شدت گرفتن جنگ و بمباردمان هوایی بر مواضع طالبان از سوی امریکا، گفتگوی صلح با طالبان نیز در افکار عامه طنینانداز شده و یک غوغای محض را بر پا کرده است. در گذشته سه پیششرط اساسی برای مذاکرات صلح با طالبان وجود داشت: به زمین گذاشتن اسلحه(توقف جنگ)، جدا شدن از تروریزم بینالمللی و محکوم نمودن آن، پذیرش قانون اساسی؛ حفظ و احترام به دستاوردهای که در جریان 17سال گذشته تحقق یافته است. در حالیکه رئیس جمهور افغانستان در دومین کنفرانس "پروسۀ کابل" آغاز مذاکرات صلح با طالبان را بدون کدام پیششرط خواند؛ اما حین سخنرانی رسمی، هفت مورد را که در حقیقت پیششرطها میباشد، چنین برشمرد: « ... که چوکات سیاسی صلح ایجاد شود، آتشبس اعلان شود، طالبان به حیث یک حزب سیاسی به رسمیت شناخته شوند، ترتیبات اعتماد سازی روی دست گرفته شود، و راه برای انتخابات آزاد و عادلانه هموار گردد. چوکات حقوقی برای صلح وضع شود و در صورت درخواست، از طریق پروسۀ قانون اساسی، قانون اساسی بازنگری شود.»
طالبان نیز در اثر شدت گرفتن حملات و در برابر این پیشنهادات، تمایلات خویش را نسبت به مذاکرات صلح ابراز نموده و یک نامه هم به کانگرس امریکا فرستادند.
از تجزیه و تحلیل شرایط قبلی و فعلی، واضح میگردد که در موقف ایدیولوژیک امریکا و دولت افغانستان، کدام تغییر اساسی رونما نگردیده است. بلکه تمام پیششرطها در قالب الفاظ جدید بیان گردیده که باز هم دلالت بر تسلیمی بی قید و شرط طالبان دارد؛ چنانچه همین گونه شرایط، سال پیش حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار را نیز بدون کدام قید و شرط به قانون اساسی سیکولر و ارزشهای 17 ساله دموکراتیک تسلیم نمود.
پس درک این مسئله ضروریست که مفهوم صلح نزد مردم عام و دولت افغانستان و امریکاییها معانی متفاوت و جداگانه دارد. مردم عام افغانستان صلح را به معنی "توقف جنگ" تعبیر میکنند. درحالیکه امریکاییها صلح را از دید در امن بودن سفارتخانه، پایگاههای نظامی، ادارات ملکی اتباع شان میبینند. عدم درک این تناقض، مردم و حتی تعدادی از تحلیلگران سیاسی را به روند صلح امیدوار کرده است.
با توجه به مطلب فوق، همان طوریکه صلح با حزب اسلامی حکمتیار تأثیر چندانی بالای روند جنگ نداشت، به عین شکل اگر صلح با بخشی از طالبان هم صورت گیرد، تأثیری بر جنگهای جاری نخواهد داشت. زیرا از یکسو در حال حاضر طالبان مانند گذشته یک گروه متحد و یکپارچه نیستند -اگر با یک گروه آن صلح صورت گیرد، گروهای دیگر آن میتوانند مخالفت کنند- و از سوی دیگر از چندی بدینسو فعالیتهای داعش در افغانستان نیز فضاگیر شده و بزرگنمایی میشود، در حالیکه چنین بزرگنماییها در میدان عمل واقعیت ندارد. در کنار داعش، دولت افغانستان همواره از موجودیت بیست گروه تروریستی در افغانستان سخن میزند. البته این 20 گروه واضح نیست که کدامها اند؟ پس روشن است که جنگ افغانستان، جنگ قدرتهای بزرگ بینالمللی برای اهداف استراتیژیک شان میباشد که با پیوستن بخشی از طالبان به روند صلح، تأثیر چندانی بالای جنگ ندارد و در ضمن، گروههای بالقوهای دیگری نیز وجود دارد که ناامنیها را تداوم بخشیده میتوانند.
ازینرو استراتیژی امریکا در افغانستان، اکنون استراتیژی ادامۀ جنگ است، نه صلح؛ زیرا امریکا از یکسو موقعیت جیوپولیتیک افغانستان را منحیث پروژۀ جنگی خویش در منطقه علیه چین و روسیه استفاده میکند و از سوی دیگر؛ مناطق تحت تهدید جنگ را منحیث مزارع کشت، تولید و قاچاق مواد مخدر قرار داده است تا نیازمندی بزرگترین مارکیت جهانی بعد از نفت و اسلحه -که مواد مخدر برای دواسازی و اعتیاد است- را پوره نموده و ازین طریق پول هنگفتی را برای جان تازه دادن به اقتصاد رو به زوال خود کمایی نماید.
پس در نتیجه، مردم مسلمان و مجاهد افغانستان باید درک نمایند که اشغال مستقیم یک سرزمین اسلامی نیاز به دفع اشغال و آزادی سرزمین اشغال شده دارد، نه گفتگو؛ اما اکنون امت مسلمه در سراسر سرزمینهای اسلامی دولتی ندارد که ناشی از عقیدۀ اسلامی باشد و از خون، مال، نوامیس و سرزمینهای آنان دفاع نماید. فلهذا هر نوع گفتگو با اشغالگران همواره مرگبار بوده و به غیر از تسلیمی و مستحکم ساختن ریشههای استعمار چیز دیگری را برای امت به ارمغان آورده نمیتواند. پس ما باید دیدگاه سیاسی خود را در مورد دولت اسلامی که "دولت خلافت" است و سیاست خارجی آن تصحیح نماییم، تا نشود مانند بسا گروههای غیر سیاسی جهان اسلام، به نمایندگی از امت و دولتش وارد گفتگو با اشغالگران شویم. و بالاخره به جای استعمارزدایی سبب مشروعیت، رسوخ نظامهای کفری و آب دهندگان به ریشههای استعمارگران گردیم.
سیف الله مستنیر
رییس دفتر مطبوعاتی حزب التحریر - ولایه افغانستان