پنجشنبه, ۲۶ مُحرم ۱۴۴۶هـ| ۲۰۲۴/۰۸/۰۱م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية

مالا یدرک کله لایترک ما تیسر منه

  • نشر شده در سیاسی

پرسش

امیر فاضل و محترم ما! السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

الله سبحانه و تعالی شما را حفظ فرموده و پیروزی به خیر را به وسیلۀ شما نصیب فرماید! صحت این قاعده شرعی تا چی قدر است، آیا به اساس این قاعدۀ شرعی می‌توان استدلال به تطبیق احکام شرعی به صورت تدریجی نمود؟ قاعدۀ‌ شرعی این است: "ما لايدرك كله لا يترك ما تيسر منه" یعنی آنچه که کل آن به دلیل ناتوانی انجام نمی‌شود، بعضی از آن که مقدور است ترک نمی‌شود، الله سبحانه وتعالی شما را جزای خیر دهد.

پاسخ

 و علیکم السلام و رحمت الله وبرکاته!

در ابتداء ما هم دعاء می‌نماییم که الله سبحانه و تعالی از بابت این دعای خوبی‌که در حق ما کردید، در عمر شما برکت دهد. شما از دو مسأله سوال کردید: اول این‌که صحت این قاعدۀ شرعی "ما لا يدرك كله لا يترك ما تيسر منه" تا چی قدر است؟ دوم: سوال شما این است که آیا استدلال به تطبیق احکام شرعی به این قاعده جائز است است؟ جواب به گونۀ ذیل است:

اول: در خصوص صحت قاعدۀ (ما لا يدرك كله لا يترك ما تيسر منه):

1-  این مقوله به عبارات مختلف در کتب علماء اما به صورت مشابه ذکر شده است؛ مثلاً: "ما لا يدرك كله لا يترك كله" یعنی آنچه کل آن درک نمی‌شود کل آن ترک نمی‌شود. "ما لا يدرك كله لا يترك قله" یعنی آنچه کل آن درک نمی‌شود، مقدار کمی از آن که حاصل می‌شود ترک نمی‌شود. "ما لا يدرك كله لا يترك أقله" یعنی آنچه کل آن درک نمی‌شود، کم‌تر آن ترک نمی‌شود. "ما لا يدرك كله لا يترك بعضه" یعنی آنچه کل آن درک نمی‌شود، بعضی آن ترک نمی‌شود. علاه به آن عبارتی‌که در سوال شما ذکر شده است: "ما لا يدرك كله لا يترك ما تيسر منه" یعنی آنچه کل آن درک نمی‌شود، آنچه که حصول آن میسر است، ترک نمی‌شود. 

بعضی این مقوله را ضرب المثل و یا مقولۀ خوانده و برخی دیگر این را قاعدۀ شرعی خوانده است؛ حتی طوری بر زبان‌ها جاری می‌شود که گویا این حدیثی از جانب رسو الله صلی الله علیه وسلم است؛ آنچه که اسماعیل بن محمد بن عبدالهادی جراحی عجلونی دمشقی ابوالفداء متوفی ۱۱۶۲هـ.ق. یکی از محدثین شام در زمان خود  این مقوله را در کتاب خود "کشف الخفاء و مزیل الالباس از آن احادیثی‌که بر زبان مردم جاری می‌شود" ذکر نموده و می‌گوید؛ از آن جمله یکی "ما لا يدرك كله لا يترك كله" است که این گفته به معنی آیۀ مبارکۀ ﴿فَاتَّقُوا اللّه مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ است؛ یعنی به هراندازه‌ای که می‌توانید از الله سبحانه تقوا پیشه کنید. و حدیث مبارک «اتق الله ما استطعت» اما لفظ ترجمه قاعده است؛ نه حدیث.

هم‌چنان احمد ابن عبدالکریم الغزی العامری متوفی ۱۱۴۳هـ.ق در کتاب‌اش "الجد الحثیث فی بیان ما لیس بحدیث" گفته است؛ یکی از آن‌ها مقولۀ "مَا لَا يُدْرَكُ كُلُّهُ لَا يُتْرَكُ كُلُّه" است، چون این قاعده است، نه حدیث و این قاعده به معنی آیۀ مبارکۀ ﴿فَاتَّقُوا اللّه مَا اسْتَطَعْتُم﴾ است.

2-  اگر در این خصوص دقیق شویم، واضح می‌شود که مرجع مقولۀ "مَا لَا يُدْرَكُ كُلُّه لَا يُتْرَكُ كُلُّهُ" به قاعدۀ شرعی "الميسور لا يسقط بالمعسور" بر می‌گردد که این قاعده به این عبارت نیز آمده است: "الميسور لا يسقط بالمعسور" یعنی حکمی‌که انجام آن میسر است، به دلیل بخشی‌که دشوار است، ساقط نمی‌شود. و این قاعده‌ای است که در کتب قواعد شرعی با دلائل آن ذکر شده است؛ مثلاً سیوطی در اشباه و نظائر می‌گوید: قاعدۀ سی و هشتم "الْمَيْسُورُ لَا يَسْقُط بِالْمَعْسُورِ" یعنی حکمی‌که انجام آن میسر است، به دلیل بخشی‌که دشوار است، ساقط نمی‌شود. ابن سبکی گفته است؛ از جمله مشهورترین قواعد مستنبطه از قول رسول الله صلی الله علیه وسلم: «اذا امرتکم بامر فأتوا منه ما استطعتم»؛ یعنی وقتی شما را به کاری دستور دادم آنچه که از آن به توان شما است، انجام دهید. همین قاعده است.

زرکشی این مقوله را در کتاب خود "المنثور في القواعد" ذکر نموده و گفته است "الميسور لا يسقط بالمعسور": این قاعده‌ای است که بر قاعدۀ قدرت داشتن به بعضی از اصل بر می‌گردد که زرکشی این قاعده را در مسألۀ "الْبَعْض الْمَقْدُورُ عَلَيْهِ هَلْ يَجِبُ" یعنی به قدرت داشتن بعضی از حکم مقدور انجام آن واجب است؟ تشریح داده است.

3-  علماء در خصوص قاعدۀ "الميسور لا يسقط بالمعسور" و هم‌مانند این قاعده "ما لا يدرك كله لا يترك كله" و یا در خصوص مسأله "البعض المقدور علیه هل یجب" به این موارد استدلال کردند که الله سبحانه و تعالی فرموده است: ﴿فَاتَّقُوا الله مَا اسْتَطَعْتُم﴾ و قول رسول الله صلی الله علیه و سلم: «اذا أَمَرْتُكُمْ بأَمْر فَأْتُوا منْه مَا اسْتَطَعْتُمْ» بخاری این حدیث را از ابوهریره روایت نموده است و برای روشن شدن و واضح شدن این قاعده مثال‌های مفصلی را بیان کردند، در اشباه و نظائر فروع بسیاری را ذکر نمودند که بعضی از این فروع را در این‌جا ذکر می‌کنیم: "المَيْسُورُ لَا يَسْقُط بِالْمَعْسُورِ" هم‌چنان فروع این قاعده نیز بسیار است، از جمله فروع آن این قواعد است "إذَا كَانَ مَقْطُوع بَعْض الْأَطْرَافِ، يَجِبُ غَسْلُ الْبَاقِي جَزْما" یعنی وقتی بعضی از قسمت‌های اعضا قطع بود، شستن اجزاء باقی ماندۀ آن واجب است. "الْقَادِرُ عَلَى بَعْضِ السُّتْرَةِ ، يَسْتُرُ بِهِ الْقَدْرَ الْمُمْكِنَ جَزْما" کسی‌که می‌تواند بعضی قسمت‌ها را بپوشد، به قدر توان خود باید بپوشد. "القَادِرُ عَلَى بَعْضِ الْفَاتِحَةِ ، يَأْتِي بِهِ بِلَا خِلَاف" یعنی کسی‌که توانا به خواندن بعضی از سورۀ فاتحه است، بدون اختلاف باید همان قسمت‌ها را بخواند. "َوْ عَجَزَ عَنْ الرُّكُوع وَالسُّجُودِ دُونَ الْقِيَامِ لَزِمَه بِلَا خِلَا ف عِنْدَنَا" اگر از رکوع و سجده عاجز شد، در نزد ما بدون اختلاف بر او لازم است که استاده نماز بخواند. "وَاجِدُ بَعْضِ الصَّاع فِي الْفطْرَة يَلْزَمُه إخْرَاجُه فِي الْأَصَح" کسی‌که یک قسمتی از پیمانه را دارا می‌باشد، لازم است که همان اندازه را بدهد.

4-  از تحقیق و بررسی آن‌چه علماء در خصوص قاعدۀ "الميسور لا يسقط بالمعسور" و هم‌مانند آن ذکر کردند واضح می‌شود که منظور و مقصودشان از این قاعده این است که هرگاه شخص به کل حکم مأمور به، استطاعت نداشت، عمل به متباقی آن حکم ساقط نمی‌شود؛ بلکه بر او لازم است که به آنچه توان دارد عمل کند؛ زیرا مکلف به آنچه که توان به انجام مأمور به دارد، طبق قرآن و سنت باید آنرا انجام دهد: ﴿فَاتَّقُوا الله مَا اسْتَطَعْتُم﴾، «إذَا أَمَرْتُكُمْ بأَمْر فأتوا منه ما استطعتم» به طور مثال؛ بر نماز گزار قرائت سورۀ فاتحه به صورت کامل در هر رکعتی لازم است و وقتی شخص مسلمان می‌شود و می‌خواهد که نماز بخواند، اما او کمی از سورۀ فاتحه را می‌تواند بخواند؛ پس بر او لازم است که بعضی از سورۀ فاتحه را به قدر توانش بخواند؛ نه این که کل سوره را ترک کند؛ زیرا او بعضی از آیات را می‌تواند بخواند. هم‌چنان به گونۀ مثال؛ بر مکلف لازم است که دست‌های خود را تا آرنج‌ها بشوید؛ اما وقتی کف دست شخص قطع باشد، آیا لازم است که متباقی دست خود را بشوید؟ جواب این است که طبق این قاعده بر او لازم است که متباقی دست خود را بشوید؛ اگرچی شستن کف دست بر آن دشوار باشد؛ زیرا به آنچه توانا است، با نتوانستن بعضی ساقط نمی‌شود. به این ترتیب، موضوع این قاعده در نزد علماء به حکم شرعی مأمور است؛ اما وقتی مکلف به دلیل مشکلی‌که وجود دارد، اگر نتواند به بعضی از آن حکم عمل کند، بعضی دیگری را که انجام آن برایش مقدور است، ساقط نمی‌شود و لازم است که انجامش دهد.

5-  قاعدۀ "المیسور لایسقط بالمعسور" و هم‌مانند این قاعده قواعدی هستند که در بعضی عرصه‌ها صحیح، ولی در بعضی عرصه‌های دیگر قواعد گفته نمی‌شوند. به طور مثال؛ کسی‌که یک قسمتی از روز روزۀ رمضان را توان نداشت، لازم نیست که متباقی روز  را   را به اساس این قاعده روزه بگیرد؛ بلکه بر او  است که روزه را افطار کند و روزۀ این روز را قضاء بیاورد و به این ترتیب ظاهر می‌شود که این قواعد یک‌سان و مطلق نیست؛ پس این قواعد در بعضی حالات تطبیق می‌شود؛ ولی در بعضی حالات تطبیق نمی‌شود. تطبیق این قواعد نیاز به تحقیق و شناخت واقعیت و شناخت احکام شرعی مرتبط به آن را دارد و به همین دلیل، علماء هشدار داده اند که این قواعد یکسان و به صورت مطلق قابل تطبیق نیست.

ا- سیوطی در اشباه و نظائر این‌گونه ذکر کرده است: «آگاه باشید! از این قاعده بعضی از مسائل گرفته شده است، یکی از آن موارد کسی است که در کفاره توان آزادسازی قسمتی از غلام را دارد، آن را آزاد نسازد؛ بلکه بدل آن را انجام دهد. دلیل آن این است که ایجاب بعضی از رقبۀ غلام با روزۀ دو ماه جمع بین بدل و مبدل است و روزه یک ماه با آزادسازی نصف رقبه تبعیض کفاره می‌شود که این ممتنع است و به دلیل این‌که شارع گفته است "من لم یجد" اما یابندۀ بعضی از رقبه در حقیقت کل رقبه را نیافته است؛ هم‌چنان بعضی از این قواعد روزۀ قسمت از روز است که امساک قسمتی دیگری از روز لازم نیست.»

ب- هم‌چنان زرکشی در کتاب منثور در قواعد این مسأله را بیان کرده و گفته است: «حالتی‌که در قسمتی از حکم شخص مقدور باشد، آیا واجب است و یا خیر؟ این حالت به چهار قسم است: یکی این است که به صورت مطلق واجب است؛ مثل نمازگذاری‌که بر خواندن قسمتی از سورۀ فاتحه توانائی داشته باشد. دوم: بنا به نظر صحیح‌تر واجب است؛ مثل این‌که اگر شخص در وجودش جراحت و زخم باشد که نمی‌توانست آب را در آن‌جا برساند؛ پس مذهب بر این است که قسمت صحیح شسته شود و قسمت جرح و زخم تیمم شود.

سوم: آن حالتی است که قطعاً واجب نیست؛ مثل این‌که در کفارۀ آزاد ساختن غلام لازم است، در این صورت آزاد ساختن قسمتی از غلام واجب نیست؛ زیرا مقصد شریعت تکمیل سازی آزادسازی غلام در حد امکان است و در این صورت به بدل آن رجوع می‌شود. چهارم: آن حالتی است که بنابر قول صحیح‌تر واجب نیست؛ چنانکه اگر شخص بی‌وضوء به دلیل برف، سردی، ریختن آب متعذر شد، پس در این صورت مسح سر واجب نیست؛ زیرا ترتیب واجب است؛ در حالی‌که استعمال آب در مسح سر قبل از تیمم روی و دست‌های امکان ندارد...»

به این شکل معلوم می‌شود که این قاعده و قواعد مشارالیها نه به صورت مطلق صحیح است و نه هم به صورت مطلق خطاء است؛ بلکه این قواعد در بعضی حالات صحیح است و در بعضی حالات دیگر صحیح نیست.

دوم: نسبت به استدلال به قاعدۀ "ما يدرك كله لا يترك ما تيسر منه" و "الميسور لا يسقط بالمعسور" در خصوص تطبیق احکام شرعی به صورت تدریجی مسائل ذیل قابل ذکر است:

استدلال به این قواعد بر جواز تدریجی در تطبیق احکام شریعت از قبیل تلبیس احکام شرعیت بر مردم و افتراء بر دین الله سبحانه و تعالی است و این بدین دلیل است که هیچ مجال و جایگاه به استناد این قواعد در این زمینه مبنی بر تطبیق تدریجی اسلام وجود ندارد که دلائل به گونۀ ذیل است:

1-  معنی تدیج در تطبیق احکام شریعت این است که بخشی از احکام شرعی در بعضی امور تطبیق شود، ولی در بعضی موارد دیگر احکام کفر تطبیق شود و این بدین شکل که عقود ازدواج طبق احکام اسلام قرار داده شود، ولی در خصوص مسائل سود، زنا، شرب خمر سهل‌انگاری شود و هم‌چنان در خصوص مجازات سارق قطع دست جاری شود، ولی در خصوص مجازات زانی و شارب خمر مجازات شرعی جاری نشود؛ پس معنی تطبیق تدریجی در احکام شرعی به معنی حکم به احکام کفر در مسائل معینی در بدل حکم شرعی است، و شکی نیست که این موضوع به این شکل از قاعده "مالایدرک کله لایترک کله" کاملاً دور بوده، زیرا این قائده بیان‌گر این است که فعل مأمور به شرعاً لازم و به اندازه‌ای که عمل به آن میسر است، انجام شود و کل آن ترک نمی‌شود، آن‌هم به دلیل ناتوانی انجام قسمتی از آن، پس این قاعده نمی‌گوید که برای شخص جائز است که حرامی را انجام دهد و یا این‌که احکام کفر را به خاطری نداشتن قدرت، به مأمور تطبیق کند.

2-  این قاعده از فعل مأمور به سخن می‌زند، نه از فعل منهی عنه؛ پس فعل مأمور به آن است که مطابق شریعت انجام شود؛ اما تطبیق غیر شریعت منهی عنه است؛ بلکه بزرگ‌ترین گناه است؛ پس چگونه به این قاعده مبنی بر جواز تطبیق احکام کفر استدلال شود؟ آیا این یک کار عجیبی نیست؟!

3-  آنانی‌که از تدریج در تطبیق احکام اسلام حرف می‌زنند، مقصدشان این است که حاکم می‌تواند شریعت را به صورت تدریجی تطبیق کند؛ در حالی‌که حاکم را هیچ چیزی نمی‌تواند از تطبیق احکام شرعی باز داشته و یا مانع گردد، زیرا او حاکم است؛ مثلاً چی چیزی می‌تواند حاکم مسلمان را از تطبیق احکام شرعی باز دارد تا او در عوض احکام شرعی احکام کفر را تطبیق کند؟! در صورتی‌که چنین باشد، آیا او حاکم همان سرزمین گفته می‌شود؟ پس چرا بر سرزمینی‌که حاکم است، احکام اسلام را تطبیق نمی‌کند و در عوض آن احکام کفر را تطبیق می‌نماید؟ آیا واقعیت قدرت حاکم مثل شخصی مریضی است که نماز را به دلیل ناتوانی به اثر مریضی نشسته می‌خواند؟ چی وجه تشابهی در بین این دو وجود دارد؟!

4-  علی‌الرغم این همه، موردی دیگری‌که لازم به توجه است، این است که نصوص شرعی‌که در خصوص این قاعدۀ به آن‌ها استدلال می‌شود، هرگز بر تدریج تطبیقی دلالت ندارند؛ به گونۀ مثال:

ا- این قول الله سبحانه و تعالی ﴿فَاتَّقُوا الله مَا اسْتَطَعْتُم﴾ یعنی از الله تقوی کنید به هر اندازه‌ای که می‌توانید. در مفهوم این آیۀ مبارکه مفهوم مخالف وجود ندارد و از این آیۀ مبارکه این چیز فهمیده نمی‌شود که در وقت نداشتن قدرت، تقوا لازم نیست؛ بلکه بر عکس، مفهوم آن این است که برای انسان لازم است تا تمام توان خود را برای حصول تقوی و التزام به اوامر و نواهی الله سبحانه و تعالی به کار گیرد. امام طبری در تفسیر خود در خصوص معنی این آیه چنین گفته است ﴿فَاتَّقُوا اللّه مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ یعنی الله سبحانه و تعالی می‌گوید، ای مومنان از الله (سبحانه وتعالی) حذر کنید و از عذاب آن ترسیده و از عذاب آن به وسیلۀ انجام فرائض و دوری از معاصی اجتناب نمائید و به هر اندازه‌ای که می‌توانید عملی را انجام دهید که شما را به آن نزدیک کند. ابن عاشور در تفسیرخود "التحریر و التنویر" بسیار موضوع را به خوبی در شرح این آیه گفته است:

﴿فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطيعُوا وَأَنْفقُوا خَيْرا لانْفُسكُمْ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسه فَأوُلئكَ هُمُ الْمُفْلحُونَ﴾ [سوره تغابن آیه 16]

ترجمه: پس تا می‌توانید تقوای الهی پیشه کنید و گوش دهید و اطاعت نمایید و انفاق کنید که برای شما بهتر است؛ و کسانی‌که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند، رستگارانند!

فاء تفریعی بر آنچه گذشته می‌باشد، یعنی معنی‌اش چنین می‌شود؛ وقتی شما این مطلب را دانستید، پس در هرجا که تقوا لازم است، تقوا کنید. این در حالی‌ است که حذف متعلق (اتقوا) قصداً برای عمومیت است؛ یعنی در تمام حالاتی‌که به تقوا ارتباط می‌گیرد، باید تقوا شود. بناءً این کلام مانند تذییل یعنی ذکر جملۀ به معنی جملۀ اول از بابت تأکید است. زیرا مضمون آن عام‌تر از مضمون ماقبل‌اش می‌باشد. وقتی تقوا در خصوص چیزهایی‌که ذکر شده و نشده برای صاحب‌اش به دلیل ارضاء خواست نفس‌اش در بسیاری از حالات تقصیر در رعایت تقوی پیدا می‌شود، به همین دلیل تأکید امر به تقوا در این قول الله سبحانه و تعالی پیدا شده است (ما استطعتم). و حرف ما در این‌جا مصدر ظرفی است، یعنی به معنی این‌که استطاعت شما معنی می‌دهد تا همۀ زمان‌ها و همۀ حالات را شامل شود؛ پس شخص در هیچ حالتی از زمان‌ها از تقوا خلوت کند و زمان‌ها ظرفی برای استطاعت بوده تا مبادا بندگان به اندازه مقدورشان به تقوا کوتاهی نکنند تا زمانی‌که از حد استطاعت خارج نشود...» ختم.

پس آیۀ کریمه به تمام وضاحت بر لزوم تلاش در تقوا الله سبحانه وتعالی و عدم کج‌روی از اوامر و نواهی او سبحانه و تعالی در حد توان وضاحت دارد و به هیچ‌وجهی از وجوه این آیه بر تطبیق تدریجی احکام اسلام و تطبیق احکام کفر در هیچ بخشی از شریعت دلالت ندارد؛ بلکه این آیۀ مبارکه التزام به شریعت را به آخرین درجات آن طلب می‌کند.

ب- حدیث شریفی‌که به اساس آن‌ها به قواعد مشار الیها استدلال می‌شود، چنانکه بخاری در صحیح خود از ابوهریره از رسول الله صلی الله علیه و سلم روایت نموده فرموده است:

«دَعُوني مَا تَرَكْتُكُمْ إنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بسُؤَالهمْ وَاخْتلَافهمْ عَلَى أَنْبيَائهمْ فَإذا نَهَيْتُكُمْ عَنْ شَيْء فَاجْتَنبُوه وَإذَا أَمَرْتُكُمْ باَمْر فَأْتُوا منْه مَا اسْتَطَعْتُ»

ترجمه: آنچه به شما آوردم مرا به همان بگذارید، بسیاری از کسانی‌که قبل از شما بودند به دلیل سوال و اختلاف شان در خصوص پیامبران شان هلاک شدند. وقتی من از چیزی شما را نهی می‌کنم، از آن بپرهیزید و وقتی شما را به کاری دستور می‌دهم، به هراندازه که می‌توانید از آن انجام دهید.

پس این حدیث منهیات را واضح می‌سازد که لازم است از آن‌ها اجتناب شود؛ پس از محرمات باید دوری شود و اما چیزهای مأمور به اندازۀ توان باید انجام شود و شکی نیست که تطبیق احکام کفر در کنار احکام اسلام به بهانۀ تدریج‌کاری است که شریعت اسلام این را به دلائل قطعی نهی نموده. الله سبحانه و تعالی فرموده است:

﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بمَا أَنْزَلَ اللّه فَأوُلَئكَ هُمُ الْكَافرُونَ﴾ [سوره مائده آیه 44]

ترجمه: و هرکسی طبق آنچه الله (سبحانه و تعالی) نازل کرده حکم نکند، پس چنین کسانی کافرند.

﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ ب مَا أَنْزَلَ اللّه فَأوُلَئكَ هُمُ الظَّالمُونَ﴾ [سوره مائده آیه 45]

ترجمه: هرکس مطاق حکمی‌که الله سبحانه و تعالی نازل کرده داوری نکند پس چنین کسانی بی‌شک ستم‌گرند.

﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بمَا أَنْزَلَ اللّه فَأوُلَئكَ هُمُ الْفَا سقُونَ﴾ [سوره مائده آیه 47]

ترجمه: و هرکسی به آن‌چه الله (سبحانه و تعالی) نازل کرده حکم نکند، چنین کسانی ظالم اند.

﴿وَمَا كَانَ لمُؤْمن وَلَا مُؤْمنَة إذَا قَضَى اللّه وَرَسُولُه أَمْرا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخيَرَة منْ أَمْرهمْ وَمَنْ يَعْص اللّه وَرَسُولَه فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالا مُبينا﴾ [سوره احزاب آیه 36]

ترجمه: و هیچ مرد و زن مومنی را نسزد که چون الله و رسولش‌اش به کاری فرماند دهند، برای آنان درکارشان اختیاری باشد. هرکسی‌که الله و رسول‌اش را نافرمانی کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است.

به همین دلیل، این حدیث به هیچ وجهی از وجوه بر جواز تفریط و سهل‌انگاری در تحکیم شریعت و تطبیق احکام کفر به بهانه تدریج جواز ندارد؛ زیرا حکم به غیر ما انزل الله از جملۀ محرمات و منهیات است که حدیث اجتناب از آن را لازم گردانیده است.

به همین دلیل استدلال به این قاعده بر تدریج در تطبیق احکام شرعی استدلال باطلی است که به اساس آن هیچ دلیل ثابت نمی‌شود.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...

"ولکرپیرتس" فرستادۀ ویژه سازمان ملل در سودان تلاش دارد تا احزاب سیاسی را به منهج امریکایی گردهم جمع کند

  • نشر شده در سودان

(ترجمه)

"ولکر پیرتس" نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل‌ و رئیس نمایندگی این سازمان در امور سودان ابتکاری را براه انداخت که به قول خودش گردآوری احزاب سیاسی سودان برای بیرون رفت از بحران موجود در سودان با مشوره شرکای سودانی و بین المللی می‌باشد. او گفت که هدف از این ابتکار دست یافتن به یک راه بیرون رفت از بحران سیاسی فعلی در سودان است.

پس از اعلان این ابتکار اکثریت نهادهای سیاسی من‌جمله امریکا، انگلیس اتحادیه عربی، عربستان سعودی، امارات، مصر و برخی دیگر از این نهادها بلافاصله از آن استقبال کردند. آیا ابتکار مذکور واقعاً مشکلات سودان را حل کرده و ثبات قدرت را بوجود خواهد آورد؟!

حزب‌التحریر ولایه سودان حقایق ذیل را اظهار می‌داریم:

1 – کشمکش‌هایی‌که فعلاً بخاطر اریکه قدرت میان نظامیان و غیر نظامیان جریان دارد؛ در حقیقت یک کشمکش بین‌المللی است که بازی‌کنان اصلی آن آمریکا و انگیس است. نظامیان و غیر نظامیان در این کشمکش  چیزی جز ابزار نیستند و جوانانی‌که در این جریان کشته شدند، مواد سوخت این کشمکش هستند. دخالت آشکار و حرکت مکارانه‌ی امریکا از طریق سفارت و نمایندگان‌اش و هم‌چنان آن‌چه که انگلیس توسط سفیر و نمایندگانش انجام می‌دهد و هرکدام از این دو طرف مقابل را علیه یکدیگر حمایت می‌کنند، چه به صورت آشکار و چه مخفی از مواردی اند که بیانیۀ ما را تأیید می‌کند. از سوی دیگر آمریکا از ابزارهای خود  (سازمان ملل، اتحادیه آفریقا و اتحادیه عربی) نهایت استفاده را می‌کند.

2. فراخوانی ولکر برای این ابتکار به روش امریکایی جهت حل بحران سودان، مبتنی بر راه‌حل سازش‌گونه‌ای است که ریشه در عقیدۀ جدایی دین از زندگی دارد که طی آن هریک از طرفین برای رسیدن به یک توافق مقطعی امتیاز دهی می‌کنند که این امر اصلاً قادر به حل مشکل به صورت ریشه‌ای نیست. چنان‌که در گذشته آنچه که توسط سند قانون اساسی آگست/اوت 2019 خوانده می‌شود، اتفاق افتاد، شرکای درگیر را گردهم جمع کرد.

3. امریکا هرگز از کنترل سودان از طریق نظامی دست‌بردار نخواهد بود و انگلیس هم از این امر غافل نیست و تا زمانی‌که فرصت مناسبی برای ممانعت از پروژۀ امریکا در سودان پیدا نکند، به سهم اندکی از قدرت قناعت خواهد کرد. این همان چیزیست که انگلیس در حال حاضر با اعمال فشار بر ارتش جهت رسیدن به دست‌آوردهای بیشتری انجام می‌دهد. لذا باوجودی‌که می‌دانیم این یک ابتکار امریکایی است، مجبوریم با ابتکار ولکر موافقت کنیم.

در نتیجه: ما بیان می‌کنیم که راه‌حل سازشی یا مصلحتی یک توهم محض است که در واقعیت وجود ندارد و فقط یک آرمان صلح جویانه برای بحران بوده می‌تواند، نه راه‌حل. راه‌حل رادیکال و واقعی فقط در موجودیت یک نظام سیاسی بوده می‌تواند که برگرفته از باورهای درست بوده، عقل را قناعت دهد و با فطرت انسانی سازگار بوده و قلب‌ها اطمنان بخشد. این مفکوره عالی در جهان امروز فقط در اسلام عزیز و نظام آن بوده می‌تواند؛ نظامی‌که از عقیده اسلام نشأت کرده و با تطبیق احکام " لطیف الخبیر" در سایه نظام خلافت راشده بر منهج نبوت باشد.

ای سیاسیون و ای سربازان ! شما مسلمان و فرزندان مسلمان هستید! پس از ریختن خون جوانان این امت از الله بترسید و از این نشست‌های استعماری کفار که دشمن دین ما هستند دست بردار شوید! در راستای تأسیس خلافت بر منهج نبوت حزب‌التحریر را نصرت دهید؛ خلافتی‌که با آن مسلمانان سرفراز و کفار خوار و ذلیل خواهند شد.

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ)  [انفال – 24 ]

ترجمه: ای کسانیکه ایمان آوردید از الله و رسولش اجابت کنید زمانی که شما را به چیزی دعوت میکند که آن برای شما حیات بخش است.

ابراهیم عثمان "ابو خلیل"

سخنگوی رسمی حزب‌التحریر ولایه – سودان

 مترجم عبدالرحمن قاطع

 

 

ادامه مطلب...

ای کمیته مقاومت! ما شما را در برابر سفارت های خارجی هشدار می‌دهیم، آن‌ها دام‌های شیطان هستند و هیچ راه نجات جز تغییر واقعی توسط تأسیس دوباره خلافت وجود ندارد! Featured

  • نشر شده در سودان

(ترجمه)

بتاریخ 9 جنوری/ ژوئیه سال جاری (2022) سودان تربیون خبری را منتشر کرد که در آن گفته شده بود: «دفتر کمیته مقاومت و سفارت امریکا در خرطوم جلسه‌ی را برگذار کردند که طی آن وضعیت آشفته سیاسی کشور را مورد بحث قرار دادند. کمیته مقاومت گفت که آن‌ها در تلاش اند تا کودتا را سرنگون نمایند و ارگان‌های نظامی را از مشارکت سیاسی در قدرت حذف نمایند.» جلسه متذکره بتاریخ 4 جنوری/ ژوئیه برگذار گردید که سه نماینده از سفارت امریکا و پنج عضو کمیته مقاومت در پایتخت خرطوم در آن اشتراک داشتند.

برای تعقیب حوادث سودان ضرورت نیست نابغه باشید؛ بلکه با قاطعیت گفته می‌توانیم که امریکا یگانه دلیل مصیبت و فجایع گذشته و فعلی اتفاق افتاده در سودان می‌باشد که برای مهار انگلیس (استعمار پیر) از طریق کودتاهای نظامی، استفاده از مزدوران -بعضی افسران ارتش و سیاسون فرصت‌طلب- تا امروز در تلاش است. "جیفری فیلتمن" فرستادۀ پیشین امریکا در شب کودتا در حال طرح‌ریزی بود چندین بار با البرهان و حمدوک مکررا دیدار نمود و بعداً طرح زهراگین خود را به تاریخ 24 اکتوبر سال 2021 میلادی به اجرا در آورد و آنجا را در حالی ترک کرد که می‌گفت: «ما بر تمرکز قوای جنگی برای استقرار دوباره مشارکت به رهبری حمدوک و یا بدون او اصرار می‌ورزیم.» (منبع: شبکه العربیه 02.11.2021)

امریکا بطور رسمی از توصیف رویه البرهان منحیث کودتا خودداری کرده است؛ در حالی‌که ند پرایس سخنگوی وزارت خارجه امریکا، اظهار داشت: «امریکا اقدامات ارتش سودانی را مورد غور قرار می‌دهد و کلمه کودتا به تعریف حقوقی نیاز دارد.» (منبع: چینل الهورا 26.10.2021)

ای کمیته مقاومت!

 ما در حزب التحریر-ولایه سودان حقایق ابتدایی را که برای مقابله با شرایط فاجعه بار، که کشور به سوی آن در حرکت است برای شما واضح می‌سازیم:

اول: در میان شما ضرورت به وعی سیاسی دیده می‌شود که به معنی دیدن به قضایا و حوادث از یک دید خاص است و منحیث مسلمان، اسلام باید اساس دید به قضایا باشد. این واضح است که نبود وعی سیاسی شما را ضد رهبران ارتش و وادار به اعتماد به امریکا ساخته است که کودتا را اغاز ساخت و حتی آن را رهبری و توسط جیفری فلتمن نماینده ویژه امریکا حمایت کرد.

دوم: ارتباط با سفارت‌ها موضوع جدی هست؛ برای هیچ یک از افراد، گروه و حزب جواز ندارد تا با هیچ یک از کشورهای خارجی و یا سفارت‌های آن‌ها ارتباط داشته باشد و ارتباط با کشورها محدود به دولت می‌باشد و بس. (چنانچه در ماده 182 دستور دولت خلافت ذکر شده است، که حزب التحریر آنرا به امت اسلامی پیشنهاد نموده است).

سوم: امریکا بازیگر اصلی در قضیه سودان است و حالا از طریق پروسه‌های سیاسی که توسط ولکر پرتیس آغاز شده است، در جستجوی مشروعیت دادن به کودتای البرهان است و رهبران نظامی را سرزنش نخواهد کرد. گدایی شما هیچ تغییر را بوجود نخواهد آورد.

چهارم: مفکوره دولت مدنی یکی دیگر از جنبه‌های جدایی دین از زندگی است که شکل ظاهری آن قوانین نظامی است. هیچ شکی وجود ندارد که درخواست کمک از سفارت‌های غربی برای ایجاد دولت ملکی ثبوت این ادعا است.

در پایان:

 تغییر واقعی تنها با خاتمه دادن دخالت‌ سفارت‌های غربی ممکن است تا دولت ایدیولوژیک را تأسیس نمایید که به اساس عقیده مردم و سرزمین می‌باشد. دولت که اسلام را تطبیق و به اساس آن حاکمیت می‌نماید؛ خلافت راشده به منهج نبوت، و این یگانه راه رستگاری و خشنودی الله سبحانه و تعالی است. چنانکه الله سبحانه و تعالی می‌فرماید:

﴿فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى﴾ [طه: 123]

ترجمه: هرکه از هدایت و رهنمود من پیروی کند، گمراه و بدبخت نخواهد شد.

ابراهیم عثمان (ابو خلیل)

سخنگوی رسمی حزب التحریر ولایه-سودان

مترجم: خالد "سیف الله"

ادامه مطلب...

چرا رسول الله صلی الله علیه و سلم از قریش طلب نصرت نکرد؟

  • نشر شده در فقهی

به جواب رائد الهرش ابومعاز

پرسش

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

آیا عدم طلب نصرت رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از قریش به دلیل عدم اهلیت‌شان برای نصرت بوده و یا این‌که ایشان اسلام را ترک کرده بودند. منظورم رهبران مکه است؟ اگر چنین است آیا رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم نصرت را از اهل یثرب طلب نکرده؟ با وصف این‌که رهبران و زعماء یثرب نیز اسلام نیاورده بودند و نصرت ندادند! به امید توضیح مسئله، الله سبحانه و تعالی شما را جزای خیر کاملی عطاء فرماید.

پاسخ

وعلیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

نسبت به عدم طلب نصرت از قریش مکه موضوع از این قرار است:

رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم اهل قوت و توانا بر تغییر جاهلیت به اسلام را در ابتداء به‌سوی اسلام فرا می‌خواندند؛ اگر مسلمان می‌شدند و از اسلام استجابت می‌کردند، بعداً از ایشان طلب نصرت می‌نمود. رؤسای قریش در مکه توان تغییر را داشتند؛ اما اسلام را نپذیرفتند به‌ همین دلیل، رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم نصرت را از ایشان نخواست؛ بلکه رسول‌الله صل‌الله علیه و سلم تنها بر دعوت به سوی اسلام مکه اکتفاء ‌کرده و به دلیل عدم استجابت اهل قوت از اسلام، رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم نصرت را از ایشان طلب نکرد... که در ذیل بخشی از سیرت‌ها را ذکر می‌کنیم تا واضح شود که مسئله چگونه بوده است؟

اول: در سیرت ابن هشام چنین ذکر شده است: «قوم آن شدیدترین اختلاف را با دینش داشتند؛ مگر تعداد اندکی‌ از ضعفاء بودند که به رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم ایمان آردند. سپس رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم در موسم حج در نزد قبایل عرب رفت و ایشان را به سوی الله سبحانه و تعالی دعوت می‌نمود و برای شان خبر می‌داد که وی فرستاده الله سبحانه و تعالی بوده و از ایشان می‌خواست که آن‌را تصدیق و او را در برابر دشمنان‌اش محافظت نماید تا آن‌چه را الله سبحانه و تعالی وی را به‌خاطر آن فرستاده ظاهر سازد...»

ابن اسحاق گفته است حسین ابن عبدالله بن عبید الله بن عباس برایم گفت؛ شنیدم که ربیعه بن عباد پدرم سخن می‌گفت، او گفت: من در حالی‌که نوجوان بودم با پدرم در مِنا بودم، رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم بر مواقف عرب در عرفات استاد می‌شد و می‌گفت: "ای بنی فلان من فرستادۀ الله به سوی شما هستم، الله سبحانه و تعالی شما را امر می‌کند که تنها او را عبادت و هیچ شریکی به آن نیاورید و از این معبودانی‌که شریک الله سبحانه و تعالی قرار می‌دهید، دوری نموده بر من ایمان آورده و مرا تصدیق نمایید و مرا حمایت کنید تا آن‌چه را به خاطری آن از جانب الله فرستاده شدم آشکارسازم."

ابن اسحاق گفته است: زهری برایم گفت وی در نزد بنی عامر ابن صعصعه رفت و آن‌ها را به سوی الله سبحانه و تعالی دعوت کرد و خود را برایشان معرفی نمود. مردی از ایشان که به آن بیحرة بن فراس می‌گفتند؛ برایش گفت: ابن هشام گفته است فراس بن عبدالله بن سلمه (الخیر) بن قشیر بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصه بود، او گفت: قسم به الله اگر این جوان را از قریش بگیرم، توسط این جوان عرب را می‌خورم. سپس گفت: برایم بگو اگر تورا در این مأموریت‌ات بیعت کنیم و الله بر آنانی‌که تورا مخالفت کردند، پیروز تان سازد، آیا مسئولیت را بعد از خود برای ما می‌سپاری؟ رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرمود: "این کار به اختیار الله سبحانه و تعالی بوده، هرجا خواسته باشد، او می‌گذارد." او گفت: پس آن مرد برای رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم گفت؛ آیا گلوهای ما را به ذبح کردن عرب برابر می‌کنی، اما وقتی الله تورا پیروز گردانید، کار را به غیر ما می‌سپاری؟ ما به این کار تو هیچ ضرورتی نداریم و به این ترتیب از نصرت دادن رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم ابا ورزیده اند.

ابن اسحاق گفته است: رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم به همین منوال کارش را پیش می‌برد و هر وقتی مردم در موسم حج جمع می‌شدند، قبایل را به سوی الله سبحانه و تعالی و اسلام دعوت می‌کرد و خود را برای شان معرفی و هدایت و رحمتی‌که الله سبحانه و تعالی برایش داده بود برای شان عرضه می‌نمود. او صلی الله علیه و سلم هرگاه می‌شنید، صاحب نام و نشانی از عرب‌ها در داخل مکه می‌آید، در نزد آن می‌رفت و آن‌را به سوی الله سبحانه و تعالی دعوت می‌نمود و آن‌چه را الله سبحانه و تعالی برایش داده بود عرضه می‌نمود. پس طبق این روایات شما می‌بینید که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم ابتداء صاحب قدرت را به اسلام فرا می‌خواند، اگر استجابت می‌کرد، بعداً از آن طلب نصرت می‌نمود.

دوم: در سیرت ابن کثیر چنین ذکر شده است: «سپس به مجلس رسیدیم که در آن سکینت و وقار و در آن‌جا بزرگانی بودند که در بین شان دارای قدر و منزلت و شخصیت بودند. پس ابوبکر پیش آمد و سلام کرد. علی گفت: در حالی‌که ابوبکر در هرکار خیری پیش‌قدم بود برایشان گفت: این قوم کیست؟ گفتند از بنی شیبان بن ثعلبه. سپس ابوبکر به سوی رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم نگاه کرد و گفت: پدر و مادرم فدایت، از این‌ مردم با عزت‌تر در بین قوم‌شان دیگر کسی نیست. در روایتی دیگری گفته است: قوم این‌ مردم در مورد تصمیم این‌ مردم هیچ عذری نمی‌‌آورند و این‌ها بهترین‌های قوم و مردم‌شان هستند که در بین این قوم مفروق بن عمرو و هانی بن قبیضه، مثنی بن حارثه و نعمان بن شریک بودند که نزدیک‌ترین شان از لحاظ قومیت با ابوبکر مفروق بن عمرو بود مفروق بن عمرو بر دیگران از لحاظ بیان و زبان غالب چیره بود و این شخص دو گیسوی بافته بر روی سینه‌اش داشت و نزدیک‌ترین شخص در مجلس با ابوبکر همین شخص بود. ابوبکر رضی الله عنه برای او گفت: تعداد شما چطوری است؟ او برای ابوبکر گفت: ما بیش‌تر از هزار نفر نیستیم و هرگز به دلیل کم‌بودن هزار نفر شکست نمی‌خوریم. ابوبکر گفت: قدرت‌مندان در بین شما چطور است؟ او گفت: ما تلاش می‌کنیم و بر هر قوم نیاز به تلاش است. ابوبکر گفت: جنگ بین شما و دشمن شما چطور است؟ مفروق گفت: ما زمانی‌که به خشم بیاییم سخت‌ترین مردم هستیم، ما بهترین‌ها را اختیار می‌کنیم و سلاح را بر شتران ماده ترجیح می‌دهیم و نصرت از جانب الله سبحانه و تعالی است، جنگ گاهی به نفع ما دور می‌خورد و گاهی بر شکست ما. بعداً گفت: گمان می‌کنم که تو برادر قریش هستی؟ ابوبکر گفت: اگر خبر رسالت آن به شما رسیده باشد، بلی این همان شخص است. مفروق گفت: بلی، به ما خبر رسیده که همین را می‌گوید، ای برادر قریشی! سپس به سوی رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم نگاه کرد و گفت که ای برادر قریشی به چی چیز فرا می‌خوانی؟ و ابوبکر استاد شد، در حالی‌که ابوبکر با لباس‌هایش بالای رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم سایه می‌کرد.» او صلی الله علیه وسلم فرمود:

« أَدْعُوكُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لا إِلَهَ الا اللّه وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَني رَسُولُ اللَّه، وَأَنْ تؤوونى وَتَنْصُرُونِي حَتى أُؤَديَ عَنِ اللَّه الذِي أَمَرَنِي بِهِ، فَإِن قُرَيْشًا قَدْ تَظَاهَرَتْ عَلَى أَمْرِ اللَّه، وَكَذبَتْ رسُولَهُ، وَاسْتَغْنَتْ بِالْبَاطِلِ عَنِ الْحَقِ، وَاللَّه هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمیدم »

ترجمه: شما را فرا می‌خوانم به این‌که معبودی جز الله نیست و این‌که او تنها بوده و شریک ندارد، هم‌چنان شما را به این فرا می‌خوانم که من فرستادۀ الله هستم و مرا جای داده و نصرت دهید تا من آنچه را که الله سبحانه و تعالی فرمان داده اداء کنم. قریش امر الله سبحانه و تعالی و رسول آنرا تکذیب نموده و به خاطر باطل حق را رد کردند و الله ذاتی است بی‌نیاز و ستوده شده.

سپس او گفت؛ ای برادر قریشی، دیگر به چی چیز فرا می‌خوانی؟ سپس رسول الله صلی الله علیه و سلم این آیۀ مبارکه را تلاوت کرد:

﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا﴾ تا به این قول او سبحانه و تعالی ﴿ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ [انعام: 151]

ترجمه: بگو بیائید تا آنچه را الله (سبحانه و تعالی) بر شما حرام نموده تلاوت کنم و او این‌که بر الله چیزی را شریک نیاورید و به پدر و مادرتان نیکی کنید.....  این چیزی است که به آن شما را سفارش داده است تا شما پرهیزگار شوید.

باز مفروق گفت: ای برادر قریشی به چی چیز فرا می‌خوانی؟ قسم به الله که این کلام اهل زمین نیست، اگر از کلام اهل زمین می‌بود، ما کلام اهل زمین را می‌شناسیم؛ سپس رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم این آیه را تلاوت کرد:

﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ [نحل: 90] ترجمه: هرآینه الله سبحانه و تعالی دستور به عدل، نیکی و دادن مال بر اقرباء داده و از فحشاء، منکر و سر کشی از دین و احکام او نهی نموده تا باشد که شما پند بگیرید.

سپس مفروق گفت: "سوگند به الله که ای برادر قریشی به مکارم اخلاق و بهترین اعمال دعوت نمودی. یقیناً قومی‌که تو را تکذیب نموده و بر تو شوریده است، بر تو ستم کرده." طوری به نظر می‌رسید که او می‌خواست که هانی بن قبیصه را شریک سخن‌اش سازد، پس گفت: این هانی بن قبیصه بزرگ و صاحب دین ما است. پس هانی گفت: ای برادر قریشی، سخن‌ات را شنیدم و سخن‌ات را تصدیق نمودم و من چنان می‌بینم که ترک دین ما و پیروی از تو و دین‌ات در یک جلسه‌ای که با ما نشستی این اول و آخر کلام نیست و ما به چیزی‌که ما را به سوی آن فراخواندی، فکر نکردیم و ما به آینده آن‌چه فراخواندی نگاه می‌کنیم. این خطا در فکر و کم عقلی است و این کم عقلی در آینده است. با عجله لغزش است. در پشت سر ما قومی است که اگر بر ذمۀ‌شان عقد ببندیم، احساس خوبی نداریم؛ اما تو باز می‌گردی ما هم باز می‌گردیم؛ تو فکر می‌کنی، ما هم فکر می‌کنیم. گویا که او علاقه داشت که مثنی ابن حارثه در سخن‌اش شریک شود؛ پس گفت؛ این مثنی شیخ و صاحب جنگ ما است. پس مثنی گفت: من سخن‌ات را شنیدم و سخن‌ات را پسندیدم، ای برادر قریشی و آن‌چه که گفتی مرا در شگفت انداخت. جواب همان جواب هانی بن قبیصه است؛ ترک دین ما و پیروی تو در یک مجلسی‌که با ما نمودی، در حقیقت ما در بین دو آب قرار گرفتیم: یکی یمامه و دیگری سماوه. رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرمود: این دو آب چیست؟ آن شخص گفت: یکی سرزمین خشک و زمین عرب است و دیگری سرزمین فارس و دریاهای کسری. ما تعهد کردیم که به کسری هیچ آسیبی نرسانیم و هیچ کسی را اجازه آسیب زدن ندهیم و این چیزی‌که تو ما را به سوی آن فرا می‌خوانی، چیزی است که پادشاهان آن‌را بد می‌برند؛ اما چیزی‌که به سرزمین عرب نزیک است، گناه صاحب آن بخشیده شده وعذر آن پسندیده می‌باشد؛ ولی آن‌چه در سرزمین فارس نزدیک است گناه صاحب آن غیر بخشیده شده و عذر آن غیر پذیرفته شده می‌باشد؛ اگر می‌خواهی‌که ما تورا نصرت دهیم و تورا حفاظت کنیم در خصوص همین عربی‌که نزدیک تو است انجام می‌دهیم.

رسول‌الله صلی‌الله فرمود:

«مَا أَسَأْتُمُ الرد إِذْ أَفْصَحْتُمْ بِالصدْقِ، إِنهُ لَيَقُومُ بِدِينِ اللَّه إِلاَ مَنْ حَاطَهُ مِنْ جَمِيعِ جَوَانِبِه»

ترجمه: چی‌قدر زشت است رد کردن شما وقتی‌که به صراحت مرا تصدیق کردید، شکی نیست که اقامه کنندۀ دین به کسی گفته می‌شود که دین الله را از تمام جوانب بر پا دارد.

اللسان گفته است که " ما بین دو صریۀ یمامه و سماوه قرار گرفتیم و صریین تثنیه صری است و صری به معنی هر آب که جمع شده باشد" می‌باشد.

سپس به مجلس اوس و خزرج رفتیم، پس از آن مجلس بلند نشدیم مگر این‌که با رسول الله صلی الله علیه وسلم بیعت کردند.

علی گفته است: « آن‌ها راست‌گویان صابر بودند که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از معرفت ابوبکر با نسب‌شان خوش‌حال شد.»

او گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم مدت اندکی درنگ کرد و به طرف اصحاب خود بیرون شد، پس برای شان گفت:

«احمدوا الله كثيرا، فقد ظفرت اليوم أبناء ربيعة بأهل فارس، قتلوا ملوكهم واستباحوا عسكرهم وبي نُصروا».

ترجمه: الله سبحانه و تعالی را بسیار ستایش بگوئید، بدون شک امروز فرزندان ربیعه بر اهل فارس غالب شد که علیه پادشاهان خود جنگیندند و جنگ شان را مباح دانستند و توسط من نصرت داده شدند.

گفت: این واقعه در قراقر کنار ذی‌قار بود... این حدیث بسیار غریب است. این را نوشتیم، چون در این از دلایل نبوت، محاسن اخلاق، و خصلت‌های خوب و فصاحت عرب است. این حدیث از طریق دیگری نیز روایت شده در این روایت آمده است که وقتی آن‌ها و فارس در قراقر نزدیک به فرات مقابل شدند، شعارشان را محمد قرار و بر فارس غالب شدند و بعد از آن در اسلام داخل شدند، بیان داشتند.

باری از امام محمد بن عمر واقدی پرسیده شد و او از هریکی از قبایل قصه کرد او یادآور گردید که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم خود را بر قبیله‌ی بنی عامر، غسان، بنی فزاره، بنی مره، بنی حنیفه، بنی سلم، بنی عبس، بنی نضر بن هوازن، بنی ثعلبه بن عکابه، کنده، کلب، بنی حارث بن کعب، بنی عذره، قیس ابن حطیم و غیره عرضه کرد که سیاق اخبار‌شان طولانی است و الحمد لله که قسمت خوبی را از آن ذکر نمودیم، هم‌چنان احمد گفته است: اسود ابن عامر برای ما گفت که اسرائیل از عثمان یعنی ابن مغیره خبر داد که او از سالم ابن ابی الجعد از جابر ابن عبدالله روایت کرده که گفت: رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم خود را بر مردم در موقف عرفه عرضه می‌کرد و می‌گفت:

«هل من رجل يحملني إلى قومه فإن قريشا قد منعوني أن أبلغ كلام ربى عز وجل؟» 

ترجمه: آیا مردی است که مرا در نزد قوم اش ببرد؟ چون قریش مرا از رساندن کلام پروردگار بزرگم منع نموده است.»

از همه‌ی این موارد واضح می‌شود که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم نصرت را از هرکسی‌که طلب می‌کرد، اول آن‌را به اسلام دعوت می‌نمود؛ اگر اسلام را استجابت نمی‌کرد، نصرت را از آن نمی‌خواست و چون رهبران قریش اسلام را استجابت نکردند، پس رسول الله صلی الله علیه وسلم نصرت را از ایشان طلب نکرد.

برادر شما عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...

ندای نصرت خواستن فلسطین اسیر از ارتش‌های امت اسلامی

  • نشر شده در سیاسی

ما این ندا و فریاد را از مسجدالأقصی مبارک بلند می‌کنیم، که شاید این ندا به گوش‌های آگاه و قلب‌های باز و مخلص که صاحبان قدرت و نیرو از لشکریان مسلمانان هستند، برسد. پس فوری برای نجات مسلمانان فلسطین و مسجد الأقصی اسیر حرکت کنید و سلطه‌ای ستمگران و ظالمین و حاکمان وفادار به رژیم یهودی غاصب را نابود کنید!

از آنجایی‌که در سطح سیاسی نزدیکی و هماهنگی امنیتی شدیدی بین حاکمان و دشمنان وجود دارد و در مقابل بین آن‌ها و مردم فلسطین فاصله‌های زیادی است، این ندا را از بطن ناشی از اشغال، فقر، ذلت بر زبان می‌آوریم! 

ما در مورد حمله به افراد غیرمسلح، مسدود کردن مداوم جاده‌ها، دستگیری‌ها، مالیات وضع کردن‌ها، تخلفات و تخریب خانه‌ها و از این قبیل امورات زیاد با صدای بلند ندا می‌زنیم.

شکایت مستضعفین و کمک خواستن از قوی‌ها طبیعت زندگی است؛ چنانکه رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین کردند؛ قسمی که گفتند:

«اللهم إليك أشكو ضعف قوتي، وقلة حيلتي، وهواني على الناس، يا أرحم الراحمين، أنت رب المستضعفين، وأنت ربي، إلى من تكلني، إلى بعيد يتجهمني، أم إلى عدو ملكته أمري، إن لم يكن بك علي غضب فلا أبالي، ولكن عافيتك هي أوسع لي، أعوذ بنور وجهك الذي أشرقت له الظلمات، وصلح عليه أمر الدنيا والآخرة، من أن تنزل بي غضبك، أو يحل علي سخطك، لك العتبى حتى ترضى، ولا حول ولا قوة إلا بك»

ترجمه: پروردگارا! از کم شدن تاب و توانم و بسته شدن راه چاره در برابرم و خفت و خواری‌ام در نزد مردمان به تو شکایت می‌کنم. ای مهربان‌ترین مهربانان! تو پروردگار مستضعفان و پروردگار منی. مرا به چه کسی وا می‌گذاری؟ به بیگانه‌ای که بر من پرخاش نماید یا به دشمنی‌که زمام امور مرا به او سپرده‌ای؟ اگر تو بر من خشم نگیری، من هیچ باکی ندارم، اما آسایش و آرامشی که برایم عنایت فرمایی، برای من گواراتر و سازگارتر است. به نور جمال تو که تاریکی‌ها بدان روشن شده و کار دنیا و آخرت با آن سامان یافته است، به تو پناه می‌برم! از این‌که خشم تو بر من فرود بیاید یا ناخشنودی تو شامل حال من نگردد و هرچه خاهی مرا عتاب کن تا سر انجام از من خشنود گردی! هیچ کس را جز تو توان و نیرویی نیست، مگر از جانب تو.

به تکرار از اهل قوت و نیرو طلب نصرت نمود تا این‌که الله سبحانه و تعالی اهل یثرب را بر او مقدر کرد؛ پس علیه دعوت‌اش موانع و مخالفت‌هایی‌که وجود داشت، بر طرف شد و برای نخستین بار تهداب دولت اسلامی گذاشته شد. بدین اساس، مرحله ضعف پایان یافت و مرحله استخلاف آغاز شد و گریه‌هایی‌که رسول الله صلی الله علیه و سلم که توسل به پروردگارش داشت، نتیجه‌بخش گردید و با طلب کمک از قدرتمندان، رهبران و بزرگان قبایل ندایش مثبت و پربارگردید.

اما در مورد ولی گرفتن و یا دوستی با کفار هیچ موضوعی در فقه اسلامی به اندازه مسئله دوستی با دشمنان و ائتلاف با آن‌ها مورد توجه، صراحت و شدت حرمت قرار نگرفته است؛ خصوصاً سطح سیاسی حاکمی‌که در این عصر وجود دارد. فقه وسعت گسترده‌ای از ابواب فقه سیاسی را به خود اختصاص داده و در مذاهب مختلف اسلامی در این رابطه اجماع و توافق وجود دارد. پس حرمت دوستی با دشمن در اسلام واضح و آشکار است. با همه این اوصاف، هنوز و خصوصاً در این عصر کسانی را می‌یابیم که در وصف واقعیت دشمن بازی می‌کنند و گردن نصوص مربوطه را می‌پیچند و منفعت را که ذهن محدود آن‌ها تعیین می‌کند، جایگزین آن‌ها می‌کنند، و این ضرب المثل را پذیرفتند: "دوستان دائمی و دشمنان دائمی یافت نمی‌شود؛ اما منافع دائمی یافت می‌شود" پس دشمن این موضوع را در میان مسلمانان خلط نموده و رسانه‌های فاسد دشمن چشم‌های‌شان را جادو کردند و دشمن آنان را دوست و دوست را دشمن جلوه داد.

اما شناخت دشمن به این آیه ثابت است که الله سبحانه و تعالی می‌فرماید:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُم مِّنَ الْحَقِّ﴾ [ممتحنه: 1]

ترجمه: ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خویش را به دوستی نگیرید! شما نسبت بدیشان محبت مکنید و مودت مورزید، در حالی‌که آنان به حق و حقیقتی ایمان ندارند که برای شما آمده است!

پس دشمنان الله و دشمنان امت کسانی هستند که به اسلام کفر ورزیده‌اند و حالت دشمنی با آن‌ها باید دائمی باشد. باید دشمنان همیشه در خط آتش و مقابله و چالش باشند و در حالت دشمنی استراحت وجود ندارد؛ چون کافر پیروی شیطان است و مسلمان پیروی رحمان؛ پس جنگ رحمان با شیطان تا روز قیامت ادامه دارد. الله سبحانه وتعالی می‌فرماید:

﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا﴾ [فاطر: 6]

ترجمه: بی‌گمان شیطان دشمن شما است، پس شما هم او را دشمن بدانید (و از مکر و کید او یک لحظه غافل نمانید و از وسوسه‌های او پیروی نکنید)!

اما کافر معاهد، یا ذمی یا مستأمن از این اصل مستثنی است و در صورت حذف به قاعده اصلی بر می‌گردد. نصوص شرعی مسلمانان را از دوستی با کفار، با تمامی معانی که موالاة (دوستی) در زبان عربی دلالت دارد، نهی کرده است، که مهمترین آن‌ها عبارتند از: نصرت، مساعدت کردن، مشاوره، محبت، نصیحت، صداقت، اعتماد، فرمانبرداری و تسلیم شدن و یا مثل و مشابه به چنین معانی؛ پس حکم قطعی آن در شریعت حرام است. بناءً برای مسلمان جایز نیست که از کافر حمایت کند، او را یاری رساند، با او مشورت کند، او را دوست داشته باشد، نصیحت کند، دوستی با او داشته باشد، بر او تکیه کند، تسلیم او باشد و با رضایت او تسلیم‌اش شود، و یا در امنیت با او همکاری کند، یا نظامی، یا اجتماعی، یا سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، علمی، و یا اعیاد مذهبی او را تبریگ بگوید و گرنه به او دوست است و قاعده دوستی یا موالات در مورد‌اش جاری است؛ مگر در حالت تقیه. الله سبحانه و تعالی می‌فرماید:

﴿إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً﴾ [آل عمران: 28]

ترجمه: مگر آن که (ناچار شوید و) خویشتن را از (اذیت و آزار) ایشان مصون دارید و (به خاطر حفظ جان خود تقیه کنید)!

و این حالت ضعف مربوط به افراد مسلمانان است که تابع حاکمیت کفار هستند و در معرض انواع آسیب‌های واقعی اعم از جان و مال خود هستند. اما در غیر این مورد دوستی (موالات) مسلمانان با کافران به هیچ وجه جایز نیست. به ما ثابت شده است که مفهوم دشمن و موالات وقتی‌که مخدوش شد، حکومت عثمانی ویران گردید و سرزمین‌های مسلمانان منقسم شد، فلسطین و کشمیر از دست رفت و مسلمانان دوچار ذلت، فقر و مصائب شدند که در تاریخ سابقه نداشته است.

همانا الله سبحانه وتعالی عذر مسلمانان ضعیف الایمان را که با کافران از روی قدرت یا برای کسب عزت یا غیر آن موالات یا دوستی می‌کنند، رد کرده است. الله سبحانه و تعالی می‌فرماید:

﴿بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا¤ الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۚ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا﴾ [نساء:138- 139]

ترجمه: به منافقان مژده بده که عذاب دردناکی دارند! این منافقان کسانی هستند که کافرن را به جای مؤمنان به سرپرستی و دوستی می‌گیرند. آیا عزت را در پیش کافرن می‌جویند؟ (چنین چیزی محال است) چرا که عزت و شوکت جملگی از آن الله است (و هر که از خدا عزت جوید عزیز شود، و هر که از غیر او عزت طلبد ذلیل گردد).

الله سبحانه و تعالی تأکید می‌کند که مسلمانان کسانی‌اند که دوستی (موالات) با الله خود دارند و الله را حجت آشکار خود می‌گیرند. الله سبحانه و تعالی می‌فرماید:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۚ أَتُرِيدُونَ أَن تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا﴾ [نساء: 144] ترجمه: ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! کافران را به جای مؤمنان به دوستی نگیرید. مگر می‌خواهید حجت و برهان آشکاری علیه خود به دست خدا دهید (بر این که شما هم جزو منافقانید؟).

و پس از آنکه الله سبحانه وتعالی آنان را منافق توصیف کرد، وصف دیگری بر آنان افزود و آن این است که نه مسلمان هستند و نه کافر. الله سبحانه و تعالی می‌فرماید:

﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم مَّا هُم مِّنكُمْ وَلَا مِنْهُمْ وَيَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾ [مجادله، 14] ترجمه: آیا آگاهی از کسانی‌که گروهی را به دوستی می‌گیرند که الله بر آنان خشمگین است. اینان (منافقانی بیش نبوده و) نه از شمایند و نه از آنانند. چنین کسانی بگونه‌ای آگاهانه سوگند دروغ یاد می‌کنند!

و سپس الله سبحانه و تعالی با کلمات صریح که هیچ قابل تأویل نیست، می‌فرماید:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ ۗ[مائده: 51] ترجمه: ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اولی آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخی دوست برخی دیگرند (و در دشمنی با شما یکسان و برابرند). هرکس از شما با  ایشان دوستی ورزد (و آنان را به سرپرستی بپذیرد) بیگمان او از زمره‌ای ایشان بشمار است.

لذا این آیات و دلایل به بطلان آنچه حاکمیت فلسطینی و بعضی از حکام مسلمانان که با رژیم یهود غاصب سرزمین مبارک فلسین پیمان و روابط برقرار می‌کنند، کفایت می‌کند.

 دوستی (موالات) با کفار سبب همه بلاها و مصدر یا سرچشمه همه شرها و ریشه همه بیماری‌ها است. خطر‌های موالات با کفار نفوذ آن در جبهه‌های مسلمانان است. مثلاً: نگاه کوتاه در ارتباط به روابط ایران با امریکا کنید که اگر ایران در تصمیم‌گیری سیاسی اسلامی و بخصوص در مورد پرونده هسته‌ای مستقل می‌بود، با آژانس بین‌المللی انرژی رابطه نمی‌داشت، به امریکا و اتحادیه اروپا نمی‌پیوست و وارد تونل‌های تاریک سیاست نمی‌شد؛ چنانکه گروهای سوری زمانی‌که قبلاً رو آوردند، نابود شدند.

و اما در مورد تشکیلات خودگردان فلسطین، آن‌ها از دوستی (موالات) شناخته شده، فراتر رفته‌اند؛ پس از به رسمیت شناختن حاکمیت دشمنان بر سرزمین‌های خود، به سمت عادی‌سازی و هماهنگی امنیتی با آن‌ها پیش رفتند و مسلمانان را انکار کردند و به کفار اشغالگر روی آوردند! به عمر رضی الله عنه گفته شد که اینجا مردی از نصرانیان حیره است که هیچ کسی در رابطه به بدی او چیزی ننوشته و از قلم او خطای ندیده؛ آیا او را کاتب تو تعیین نکنیم؟ و گفت: «غیر از مؤمنان نباید کسی دیگری محرم اسرار گرفته شود.» و به ابو موسی اشعری گفت: «آن‌ها (غیر مسلمانان) را اختیار مکن در حالی‌که الله (سبحانه وتعالی) آن‌ها را رها نموده و هم‌چنان آن‌ها را تکریم مکن؛ چون الله آن‌ها را زبون و ذلیل نموده است و به آن‌ها اعتماد مکن؛ زیرا به الله سبحانه وتعالی خیانت نموده‌اند.» قرطبی گفت: «اگر این برای یک کاتب باشد؛ پس چگونه خواهد بود که کفار را به عنوان مشاور، امین، دوست و یاور خود بگیریم؟»

در پایان، همه مسلمانان را خطاب قرار می‌دهم که: اگر اراده داشته باشید ما را نصرت دهید و تصمیم تان این باشد که به ندای مان لبیک و استجابت گویید، بر شماست که لباس سعی و تلاش را در این راه بر تن نمائید! همراه با دعوتگران این راه که به خاطرحاکم  کردن و اظهار نمودن دین اسلام و اقامه دولت خلافت راشده ثانی بر منهج نبوت کار می‌کنند، همکاری کنید! چنانکه به ندای رسول الله صلی الله علیه وسلم خزرجی‌ها لبیک گفتند و در یثرب انقلاب اساسی را ایجاد کردند که به مدینه منوره یاد گردید. پس از شما می‌خواهم که مشابه به همان انقلاب مبارک، یک انقلابی اساسی را ایجاد نماید تا به سعادت دارین برسید! الله سبحانه و تعالی می‌فرماید:

﴿وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون﴾ [یوسف: 21] ترجمه: الله (سبحانه وتعالی) بر کار خود چیره و مسلط است، ولی بیشتر مردم (خفایای حکمت و لطف تدبیرش را) نمی‌دانند.  

نویسنده: شیخ عصام عمیره

مترجم: پارسا «امیدی»

ادامه مطلب...

آیا ویروس‌کرونا شکست سرمایه‌داری را تثبیت نموده است؟

  • نشر شده در سیاسی

اگرچه نظام سرمایه داری از بدو پیدایش‌اش تاکنون در بسیاری از زمینه‌ها به پیشرفت‌های شگرف و هولناکی دست یافته است، اما پایه و اساسی‌که این نظام بر آن بنا شده، همچنان در معرض خطر فروپاشی قرار دارد. همان‌طور حرص و طمع رهبران این نظام، که برجسته ترین مشخصۀ آنان می‌باشد، منجر به ایجاد اشتباهات و خطاهای اساسی در مسیر این نظام شده است، که به شکل مستمر برای فروپاشی این بنا، تیشه بر ریشه‌ای آن می‌کوبند. علاوه براین بحران‌های پی در پی مانند کرونا، بیماری همه‌گیری اخیر، نیز همچنان مظاهر سرنگونی این بنای در حال فروپاشی را آشکار می‌سازند.

پایه و اساسی‌که این نظام بر آن استوار شده است، که عبارت از مفکورۀ حل وسط و جدایی دین از زندگی می‌باشد، از آن نظامی‌ساخته است که در ازای منفعت فوری آمادۀ چانه زنی بالای هر گونه موضوعی می‌باشد، طوری‌که منفعت فوری و منفعتی‌که در یک دورۀ زمانی کوتاهی به دست آید را، بدون توجه به عواقب آن، هدف خویش قرار می‌دهد. همان‌طور قواعدی که در واقع این نظام بر اساس آن‌ها ساخته شده است، بدون هیچ گونه تردیدی قواعد و اساسات اشتباهی هستند که خود امکانات فروپاشی نظام را ممکن می‌سازند و لو که پس از گذشت مدتی باشد. قاعدۀ "کمبود نسبی" که برمبنای آن گفته می‌شود: آن‌چه یک فرد برای رفع نیازهای خود به کالاها و خدمات نیاز دارد، برای کل جمعیت کافی نیست، منجر به پدید آمدن طبقۀ فقیر شده است، که دائماً در حال رشد است و همان‌طور منجر به پدید آمدن طبقۀ سرمایه‌دار شده است، که دائماً در حال کاهش است. همچنان قانون قیمت و مکانیکه شدن بازار که بالای توزیع ناعادلانه ثروت تمرکز داشته و باعث شده است که ثروت در دستان تعداد اندکی از سرمایداران انباشته شود، باعث شده است که مردم عادی در زیر سایۀ سرمایه داری به برده تبدیل و در محرومیت به سربرند. پس از گذشت بیش از 200 سال از تطبیق و اجرای عملی نظام سرمایه‌داری در بسیاری از کشورها و این‌که این نظام به مرحله جهانی شدن رسید، باعث شده است که ثروت و پول جهان در دستان عده‌ای ستمگر انباشته شود، در حالی که بیشتر جمعیت جهان در مشقت و سختی و فقر و تنگ‌دستی زندگی خویش را سپری می‌نمایند.

علاوه بر این قواعد اساسی که عامل ایجاد جوامع نامتعادل مالی بوده و نظام سرمایه‌داری را تهدید به فروپاشی مهلک می‌کنند، اربابان این نظام دست به یک مجموعه اقداماتی زده اند که به آشکار سازی عیوب آن و به فروپاشی آن سرعت می‌بخشد. از مهمترین این اقدامات: جدایی دالر و سپس پول در کل جهان از قانون طلا بود، چیزی‌که همواره باعث ثبات ارزش پول در کل جهان می‌شد، چنانچه امریکا در سال 1972تصمیم به لغو قانون برتون وودز گرفته و دالر را به ارزی کاملا مستقل از طلا تبدیل و آن را بر اکثر کشورهای جهان تحمیل کرد. آمریکا به این هم بسنده نکرد، بلکه میزان رشد پول متداول را از میزان رشد اقتصاد و تولید جدا کرد. طوری‌که این دو اقدام امریکا منجر به ایجاد چیزی شد که به عنوان اقتصاد مجازی وخیالی در مقابل اقتصاد واقعی شناخته می‌شود، تاجای‌که اقتصاد خیالی نمایندگی از مجموع ثروت مالی می‌کند، که از دو نوع اصلی دارائی تشکیل شده است. اولی دارائی ربوی ناشی از رشد سرمایه از طریق رباء، قطع نظر ازتولید واقعی مربوط به افزایش سرمایۀ ربوی. نوع دیگر دارائی نام نهاد (مجازی) است که با ارزش شرکت‌ها و کالاها در بازارهای مالی نشان داده می شود و نه در بازارهای خرید، فروش و داد و ستد. این سرمایه‌های فراهم شده از طریق رباء و ارزش‌های نام نهادی و خیالی به حدود 500 تریلیون دلار انباشته شده است، در حالی‌که حجم اقتصاد جهانی از 20 درصد این ارزش بیشتر نمی‌شود. یعنی سرمایه و اموال خیالی در سطح جهان 5 برابر بیشتر از سرمایه و اموال واقعی است.  واقعیتی مانند این: معمولا منجر به تسریع فروپاشی کل نظامم‌های مالی و اقتصادی می‌شود، مخصوصا زمانی‌که بحران‌های واقعیی رخ داده و منجر به استفادۀ اجتناب‌ناپذیر از ابزارهای اقتصاد واقعی می‌شود، چیزی‌که به هیچ وجه با حجم سرمایۀ خیالی همخوانی نخواهد داشت.

بیماری همه‌گیری کرونا که یک بحران واقعی را شکل می‌دهد، منجر به قطع زنجیرۀ تامین محصولات از محل تولید تا محل مصرف شده، مصرف فوری و سریع و انبوهی از خدمات بهداشتی از جمله دارو، دستگاه‌های تنفسی، تجهیزات حفاظتی، پزشکان و تخت خواب برای بیمارستان‌ها را، تحمیلی ساخته است. این بحران بدون استثناء باعث کسر آشکار در بودجۀ همه کشورها شده است، اکثرا کشورهای سرمایه داری که صاحب سرمایه‌های خیالی هنگفت بودند. کشورها برای سرپوش گذاشتن بر این کسر آشکار بودجه‌های شان، به پمپاژ پول و سرمایۀ بیشتر ادامه دادند، راه علاجی‌که در آن فریبندگی زیادی وجود دارد، زیرا آن مشکل واقعی را معالجه نمی‌کند، بلکه بر خلاف توسعه نظام تولید و توزیع خدمات نسبت به مقدار و کمیت پول و سرمایه می‌باشد، مشکل کمبود پول و سرمایه نیست، بلکه در واقع مشکل وفور پول‌ها و سرمایه‌های خیالی است که بالای ضعف اقتصاد واقعی سرپوش قرار داده است. هدف از پمپاژ پول بیشتر، مخشوش سازی اذهان مردم و تسکین دادن به درد آن‌ها برای مدتی می‌باشد، تا شاید اعتماد کامل مردم نسبت به نظام از دست نرفته و نظام از پایه و اساس سرنگون نشود. با این حال پمپاژ شدید پول و سرمایه و توزیع آن برای مردم، کمکی به روند بازگرداندن اعتماد به نظام سرمایه داری نمی‌کند، بلکه برعکس معلوم شد که بسیاری از مردم از مصرف درمان‌ها و واکسن‌هایی که در زمان بی‌سابقه تولید می‌شدند، خود داری نموده و به طئورها و توطئه‌های اربابان سرمایه‌داری پی بردند. بسیاری از مردم همواره بر این فکر اند که سازمان‌ها و شرکت‌های سرمایه‌داری بزرگی وجود دارند که از این بیماری همه‌گیر برای منافع شخصی خود سوء استفاده کرده اند، شرکت‌های بزرگ غول پیکر داروسازی، با سوء استفاده از این وضعیت سود خود را افزایش داده و سهام خویش را به طور نجومی افزایش داده اند، همان‌طور شرکت‌های فناوری دیجیتالی نیز سرمایه و ثروت عظیمی به دست آورده اند، چنانچه از آغاز این بحران، ارزش شرکت‌های که به تعداد انگشتان دست می‌باشند، به بیش از 12 تریلیون دالر رسیده است. اما چیزی که اوضاع را بدتر می‌نماید، حجم عظیمی پمپاژ پول است که در کمتر از دو سال به بیش از 10 تریلیون دالر رسید است. چیزی‌که در بحران 2008-2010 اتفاق افتاده و منجر به فروپاشی بسیاری از شرکت‌های بزرگ شد، بحران کرونا احتمالاً منجر به فروپاشی بزرگ‌تر می‌شود، مخصوصا این‌که بسیاری از بخش‌های اقتصاد واقعی را مانند بهداشت، آموزش، گردشگری و صنعت غذا، تحت تأثیر قرار داده است. مهمتر از همه، این است که دولت‌ها در کشورهای سرمایه داری هنوز به جای تمرکز بر اقتصاد واقعی ملموس، بالای مال خیالی تمرکز نموده و در پی افزایش بیشتر مقدار آن می‌باشند، زیرا صاحبان سرمایه‌های بزرگ، مانند خانواده‌هایی که سیستم بانکی جهانی را کنترل می‌کنند، به ویژه امریکایی‌ها، فقط به افزایش رشد مال و انباشته کردن دالر می‌اندیشند.

حاصل سخن این‌که: نظام سرمایه داری از یک مشکل  اساسی رنج می برد،  مشکل حل نشدنی که نهفته در منهج جداسازی رشد پول از رشد اقتصاد و مشکل تعامل با بحران‌ها می‌باشد، که در نتیجه، هرگاه این نظام در معرض کدام بحران خفقان قرار می‌گیرد، یکی از بناهای بلند آن فرو می‌رزد، تا آن‌که بطور کامل تمام بناهای آن فرو ریخته و تبدیل به سرابي در بيابان بي‌آب و علفي شود، که بسان شخص تشنه‌اي آن را آب پندارند، امّا هنگامي كه در واقع به آن نیاز مبرم دارند، کدام دردی از آنان دوا نکند.

﴿وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْـآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴾

ترجمه: كافران اعمال‌شان به سرابي مي‌ماند كه در بيابان بي‌آب و علفي شخص تشنه‌اي آن را آب پندارد. امّا هنگامي كه به سراغ آن رود، اصلاً چيزي نيابد، مگر الله را كه به حساب او برسد و سزاي وي را به تمام و كمال بدهد. الله در حسابرسي سريع است.‏

نویسنده: دکتور محمد جیلانی

مترجم: علی مطمئن

ادامه مطلب...

آنچه در نزد تو نیست، به فروش نرسان

  • نشر شده در فقهی

به جواب عبدالله حداد

پرسش

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

 الله سبحانه و تعالی شما را به عنوان سرمایۀ اسلام نگهدارد! از شما می‌خواهم که مسئله‌ی «لا تبع ما لیس عندک؛ یعنی آن‌چه در مالکیت تو نیست به فروش نرسان». را توضیح دهید که آیا این مسئله در هر شیء مصداق دارد و یا این‌که تنها در مطعومات می‌باشد؟ مثلاً: تاجری مواد از قبیل سمنت و ریگ می‌فروشد، در حالی‌که او آهن ندارد از آن آهن نیز خواسته می‌شود این تاجر به تاجر آهن‌فروش به تماس می‌شود تا به اندازه‌ی ضرورت آهن برایش ارسال کند و این آهن را برای مشتری به فروش برساند. حکم چنین معامله‌ای چیست؟ با درنظرداشت این‌که بین این تاجر و تاجر آهن‌فروش از قبل در قسمت قیمت توافق صورت گرفته است. مثال دیگری؛ شخصی جنسی را خریداری می‌کند، در حالی‌که تا هنوز آن جنس را قبض نکرده، بلکه قبل از قبض آن‌را برای شخص دیگری به فروش می‌رساند، آیا این مثال هم داخل قاعده‌ی بیع ما لا یملک (فروش چیزی‌که مالک آن نیست) می‌شود یا خیر؟

پاسخ

و علیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

نهی از بیع آن‌چه وجود ندارد، شامل مطعومات و غیر مطعومات در تمام اشیائی‌‌که در تحت پیمانه، وزن و عدد می‌آید، می‌شود که این مسئله را در کتاب نظام اقتصادی تحت عنوان "بیع آن‌چه در نزدت نیست جائِز نمی‌باشد" تشریح نمودیم که آن متن را برایت در این‌جا دوباره ذکر می‌کنم:

بیع آن‌چه در نزدت نیست جائِز نیست: فروش کالا قبل از تکمیل شدن ملکیت آن جائِز نمی‌باشد، اگر کسی آن جنسی را قبل از تکمیل مالکیت آن به‌فروش برساند بیع آن باطل است. این در دو حالت مصداق پیدا می‌کند: یک‌حالت اینست که جنس را قبل از ملکیت آن به‌فروش برساند. دوم حالتی‌است که آن جنس را خریداری نموده ولی قبل از قبض و قبل از تکمیل مالکیت آن به‌فروش برساند؛ البته در اشیائی‌که قبض آن برای ملکیت شرط است. در این دو‌حالت فروش آن جنس جائِز نیست؛ زیرا عقد بیع بالای ملک منعقد می‌گردد، ولی آن‌چه که هنوز ملک‌شخص نیست و یا این‌که آن‌را خریداری نموده، ولی ملکیت آن با قبض تمام نشده عقد بیع بالای آن جنس صورت نگرفته، زیرا در این صورت محلی برای عقد بیع از لحاظ شرعی وجود ندارد.

رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از بیع مالا یملک منع کرده است. از حکیم بن حزام روایت شده که گفت، گفتم:  

«يَا رَسُولَ اللَّه، يَأْتِينِي الرجُل ُيَسْأَلُنِي الْبَيْعَ لَيْسَ عِنْدِي مَا أَبِيعُهُ ، ثُم أَبِيعُه مِنْ السُّوق»

ترجمه: گفتم یا رسول الله مردی در نزدم می‌آید و در خواست بیع چیزی را از من می نماید که در نزدم موجود نیست بلکه آن‌را از بازار خریداری می‌نمایم.

  پس رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم فرمودند:

«لاتَبِعْ مَا لَيْسَ عِنْدَكَ »

ترجمه: یعنی آنچه در نزد تو نیست، به فروش نرسان.

 این حدیث را احمد روایت کرده است.

 هم‌چنان از عمرو بن شعیب روایت است که او از پدرش و پدرش از جدش روایت کرده که رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم فرموده است:

«لَا يَحِلُّ سَلَف وَبَيْع ، وَلَا شَرْطَانِ فِي بَيْعٍ ، وَلَا رِبْحُ مَا لَمْ تَضْمَنْ، وَلَا بَيْعُ مَا لَيْسَ عِنْدَكَ» (رواه ابو داود)

ترجمه: سلف و بیع و دو شرط در یک بیع جائز نیست و هم‌چنان فایده که تضمین نمی‌شود و بیع آنچه در نزد تو نیست جائز نمی‌باشد.

پس تعبیر رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم به این‌که چیزی‌که در نزد تو موجود نیست عام بوده و تمام اشیائی‌‌که در تحت ملک تو نیست و قدرت تسلیمی آن‌را ندارید و به‌صورت کامل در تحت ملکیت تو نیامده همه را شامل می‌شود و احادیث وارده در نهی از بیع آن‌چه قبض نشده به صورت مطلق بوده استثنای وجود ندارد؛ البته در اشیائی‌که قبض آن شرط می‌باشد، در این‌صورت درست نیست؛ زیرا این مطلب دال بر این است که کسی شیء را خریداری نموده نیاز به‌قبض دارد تا خرید آن تمام شود و قبل از قبض آن فروش آن شیء برایش جائِز نمی‌باشد؛ پس حکم بیع آن شیء در حکم بیع مالا یملک بوده به‌دلیل این قول رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم:

« مَنْ ابْتَاعَ طَعَاما فَلَا يَبِعْه حَتى يَسْتَوْفِيَه» (رواه بخاری)

ترجمه: کسی‌که طعامی را خریداری کند، نباید قبل از قبض آن شیء را به فروش برساند.

و به‌دلیل این‌که ابوداود روایت نموده است:

«ان النبِي صلى الله عليه وسلم نَهَى عَنْ أَنْ تُبَاعَ السلَعُ حَيْثُ تُبْتَاعُ ، حَتى يَحُوزَهَا التُّجارُ إِلَى رِحَالِهم»

ترجمه: رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از فروش کالا را در جای‌که خریده می‌شود نهی نموده است تا وقتی‌که به محل تجارت خود تاجر انتقال داده شود.

ابن ماجه روایت نموده است:

«أَن النبِي صلى الله عليه وسلم نَهَى عَنْ شِرَاءِ الصدَقَاتِ حَتى تُقْبَضَ»

ترجمه: رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم از خرید صدقات تا وقتی قبض نشود، نهی نموده است.

و به‌دلیل روایت بیهقی از ابن عباس که گفته است رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم برای عتاب ابن اسید فرموده است:

«اني قَدْ بَعَثْتُكَ إِلَى أَهْلِ اللَّه، وَأَهْلِ مَكةَ، فَانْهَهُمْ عَنْ بَيْع مَا لَمْ يَقْبِضُوا»

ترجمه: من ترا به سوی بنده گان الله و اهل مکه فرستادم پس ایشان را از فروش آنچه قبض نکردند، منع کن.

پس این احادیث در منع نمودن آن‌چه قبض نشده صراحت دارد، زیرا مالکیت بایع به‌شی‌که قبض نشده تکمیل نشده زیرا شیء که قبض آن نیاز است، مالکیت بر آن بدون قبض به‌مشتری حاصل نمی‌شود و دیگر این‌که قبض آن از مکلفیت‌های بایع می‌باشد. بناءً واضح می‌شود که ملکیت بائِع و کامل بودن ملکیت بائِع بر مبیعه شرط صحت بیع است؛ اما این‌که شخص مالک مبیعه نباشد و یا مالک آن باشد، ولی مالکیت آن بر آن چیز تکمیل نشده باشد؛ در این صورت فروش آن مطلقاً جائِز نمی‌باشد. این صورت شامل اشیائی‌ می‌شود که شخص مالک آن شیء شده ولی قبض ننموده است؛ در حالی‌که قبض آن در بیع آن شیء لازم است که این صورت شامل اشیاء مکیل، موزون و معدود می‌شود. اما آن اشیائی‌که برای تکمیل شدن ملکیت آن قبض آن شرط نیست، مثل حیوان، حویلی، زمین و آن‌چه از  غیر مکیلات، موزونات و معدودات مشابه‌شان است، در این اشیاء برای بائِع جائِز است که قبل از قبض آن‌را به فروش برساند؛ زیرا مجرد حصول عقد بیع به ایجاب و قبول می‌شود و بیع به مجرد ایجاب و قبول تمام می‌گردد، برابر است که آن شیء را قبض کرده باشد یا قبض نکرده باشد؛ پس در این صورت شیء را به فروش رسانده می‌تواند که جواز اشیاء غیر مکیل، غیر موزون، و غیر معدود به حدیث صحیح ثابت است. بخاری از ابن عمر روایت نموده است که بر چهارپایی‌که اسم آن بکر بود، سوار بودند فرمودند:

« فَقَالَ لَه النبِي صلى الله عليه وسلم بِعْنِيهِ، فَقَالَ عُمَرُ  هُوَ  لَكَ فَاشْتَرَاه ثُم قَالَ : هُوَ لَكَ يَا عَبْدَ اللَّه بْنَ عُمَرَ ، فَاصْنَعْ بِهِ مَا شِئْتَ»

ترجمه: رسول صلی الله علیه و سلم برای آن گفت این را برایم بفروش، عمر رضی الله عنه گفت این برای شما است؛ سپس آن را خریداری نمود و گفت این برای تو است، ای عبدالله بن عمر، هر تصرفی می‌خواهی بر آن داشته باش.

و این تصرف در بیع به‌سبب هبه قبل از قبض آن بوده و دال بر این است که مالکیت بر مبیعه قبل از قبض آن حاصل شده و بیع آن جواز دارد؛ زیرا مالکیت بائِع بر آن تمام شده است. بناءً آن‌چه را بائِع مالک شده و ملکیت بر آن تکمیل شده فروش آن جائِز است و آن‌چه بائِع تا هنوز مالک نشده و یا مالکیت بر آن تکمیل نشده فروش آن جائِز نیست. بناءً آن‌چه را تاجران کوچک انجام می‌دهند و کالا را چانه‌زنی می‌کنند؛ سپس بر ثمن و قیمت آن توافق می‌کنند و آن‌را به‌فروش می‌رسانند؛ سپس در نزد تاجری دیگری به هدف این‌که آن‌را از کسی‌که به‌فروش رسانده خریداری نماید و آن‌را حاضر کند تا برای مشتری تسلیم کند، این صورت‌ها جائِز نیست؛ زیرا این بیع چیزی است که هنوز مالک آن نشده است؛ زیرا تاجر وقتی از کالا پرسان می‌شود، در نزد آن موجود نیست و تا هنوز مالک آن نشده است؛ اما این‌قدر می‌داند که در بازار در نزد شخص دیگری موجود است؛ پس دروغ می‌گوید و برای مشتری می‌گوید که این جنس موجود است و آن‌را به فروش می‌رساند؛ سپس به بازار می‌رود تا آن جنس را خریداری نماید؛ آن هم بعد از این‌که این جنس را به‌فروش رسانده است؛ پس این صورت معامله حرام است؛ زیرا در این صورت جنس را به‌فروش رسانده است که تا هنوز مالک آن نشده است‌. هم‌چنان کسانی‌که از دوکان‌داران بازار سبزیجات و حبوبات انجام می‌دهند که سبزیجات تو گندم را قبل از این‌که مالک شوند، جائِز نیست؛ زیرا بعضی تجار سبزیجات و یا گندم را از دهقان خریداری می‌نمایند و قبل از این‌که قبض کنند، آن‌را به‌فروش می‌رسانند. این‌صورت جائِز نیست؛ زیرا این موارد از جمله‌ی مطعومات است که بدون قبض آن مالکیت شخص بر آن حاصل نمی‌شود و هم‌چنان آن معاملات را که مستور انجام می‌دهد که کالاها را از یک شهر به‌شهر دیگر خریداری نمایند؛ زیرا بعضی تجار کالاها را خریداری می‌نمایند و تسلیمی را در شهر دیگری شرط می‌گذارند و قبل از این‌که کالا به آن شهر برسد، به‌فروش می‌رسانند؛ یعنی قبل از آن‌که ملک آن تمام شود؛ پس این یک‌بیع حرام است؛ زیرا مالکیت شخص بر آن مال تا هنوز تمام نشده است.

خلاصه این‌که فروش آن‌چه در نزد تو نیست و مالکیت آن تکمیل نشده است یا این‌که قبض نکردی، در حالی‌که او جنس شامل مکیلات، موزونات و معدودات است، جائِز نمی‌باشد؛ خواه آن اشیاء طعام باشد و یا غیر طعام؛ اما در صورتی‌که در مکیلات، موزونات و معدودات داخل نبود، مانند حیوان، حویلی، زمین و آن‌چه مشابه این‌‌ها است، بیع آن به‌مجرد منعقد شدن عقد به ایجاب و قبول جائِز است؛ چون ملکیت مبیع در این صورت‌ها تکمیل شده است؛ اما قبض در این حالت‌‌ها شرط نیست؛ چنان‌که در نص کتاب نظام اقتصادی ذکر شده و در قسمت بالا ذکر نمودیم.

بناءً تاجر آهن، سمنت و غیره جائِز نیست که آن‌چه در نزد آن نیست به فروش برساند؛ بلکه باید اول آن شیء را خریداری نماید و قبض کند؛ یعنی به تجارت‌خانه و دوکان خود انتقال دهد و بعد از آن آن‌را برای فروش عرضه کند و طوری‌که گفتیم این در تمام مکیلات، معدودات و موزونات است و به‌همین شکل به فروش برسد؛ اما غیر معدودات، مکیلات و موزونات بدون قبض هم مالکیت آن کفایت می‌کند؛ چنان‌که بیان کردیم. امیدوارم که در همین حد کفایت کند و الله سبحانه و تعالی از همه عالم‌تر و با حکمت‌تر است .

براد‌ر‌تان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...

کنفرانس بین‌المللی فلسفه سعودی، برای آلوده کردن مفاهیم اسلامی

  • نشر شده در سیاسی

در پایتخت سعودی (ریاض) در هشتم دسامبر، کنفرانسی در رابطه به فلسفه‌ برگزار شد و اولین کنفرانس فلسفه از نوع خود در سعودی تعبیر شد و برای سه روز ادامه داشت. در این کنفرانس بزرگان فلسفه زندیق و رهبران مفکوره‌های گمراه از کشورهای مختلف جمع شده بودند و سعودی از آن‌ها،‌ در ریاض استقبال کرد که از نهاد‌های بین‌المللی و منطقه‌ای آمده بودند و این کنفرانس را در تاریخ سعودی (نمونه) توصیف کردند که در جلسات کنفرانس موضوعات مشکوک و الحادی زیادی را تحت شعار (مناقشه در رابطه به موضوعات فلسفی معاصر) مطرح کردند.

مشهورترین شخصیت‌های عرب که در این کنفرانس اشتراک کرده بودند: عبدالله همیلی، عضو هیئت فلسفه سعودی، عبدالله غذامی، عبدالله مطیری، وهبة الدغیدی و مشاور تعلیم و تربیه و از کشورهای خارجی فیلسوف مشهور فرانسه، لوکا ماریا سکار أنتینو، فلسوف مفوتشیفاز، استاد فلسفه در پوهنتون/دانشگاه بریتوریا در جنوب افریقا و استاد فعلی دانشگاه پنسلوانیا امریکا نیکولاس دی وارنا و استاد فلسفه امریکائی کریستوفر فیلیبس، و استاد فلسفه بلژیکی درپوهنتون بروکسل هیرنان غابرییل.

حاضرین این کنفرانس در خلال سه جلسه موضوع بحث اکثریت آن‌ها شک در عقیده اسلامی بود و فلسفه را بدیل شریعت اسلامی قیاس کردند.  

 اگر عناوین این ورکشاب‌ها و مقالاتی را که در این کنفرانس ارئه شد، به صورت دقیق جستجو کنیم، میزان ویرانی فکری آن را  و میزان آلوده‌گی فکریی‌که به آن تزریق شده است درمی‌یابیم. به عنوان مثال؛ ورکشاب اول تحت عنوان: «جا دادن فلسفه در آینده ما»، ورکشاب دوم با عنوان: «غیر منتظره‌ها و حدود عقل انسان»، و مؤسسه بصیرت ورکشاب آموزشی ویژه‌ای را با عنوان: «افکار بزرگ ورکشاب فلسفی برای جوانان» برگزار کرد. هم‌چنان ورکشاب را با عنوان: «چرا و چگونه کودکان را به فیلسوف شدن ترغیب کنیم؟» و در زمینه تاریخ ورکشاب گذشته غیر منتظره تحت عنوان: «بازاندیشی در تاریخ» برگزار شد. در آنچه جشنواره مهرگان نامیده می‌شد، مفهوم غیر منتظره ارائه شد که در آن هیرنان گابرییل در یک مقاله کاری با عنوان: «اعتبار‌ها مربوط به رابطه بین غیر منتظره و پنهان است» در حالیکه عبدالله همیلی مقاله‌ای در مورد «رابطه بین غیر منتظره و تاریخ» ارائه کرد. در یکی از جلسات کنفرانس «مفهوم زمان در علم، فلسفه و اندیشه دینی» ارائه شد.

پس فضا دادن فلسفه در آینده ما؛ فقط می‌تواند به قیمت اسلام تمام شود؛ چون فلسفه و اسلام باهم جمع نمی‌شوند و فلسفه عقاید کفرآمیزی است که برای دین ارزشی قائل نیست.

اما عناوین سایر ورکشاب‌ها تلاشی بود برای زیر سوال بردن توانایی‌های عقل انسان؛ عقلی‌که الله سبحانه و تعالی به واسطه آن انسان را از سایر مخلوقات در ضمن حدود و ضوابط اسلام کرامت داده است. هم‌چنان این ورکشاب‌ها تلاش‌های است برای زیر سوال بردن تاریخ اسلام و تلاشی است برای انحراف کودکان از راه راست اسلام تا آن‌ها را فیلسوف تربیه نمایند، یا این‌که تحت تأثیر فلسفه قرار گیرند و از فطرت خود دور شوند و با طرح چنین اندیشه‌های زشت فلسفی به آن‌ها، اسلام را از دوران کودکی‌شان دور کنند و افکار الحادی را در ذهن و فکر شان غرس کنند.

اما در مورد مفهوم زمان در علم، فلسفه و فکر دینی؛ توهین آشکار به اسلام است؛ چون علم را با فلسفه نزدیک می‌کنند و فکر دینی را در اینجا که مراد از اسلام است، جدا از علم می‌سازند؛ یعنی علم با فلسفه همسو می‌شود و اسلام با جهل همراه است.

اما در مورد علاقه یا رابطه بین غیر منتظره و پنهان، سخنی از توهم فکری برای منحرف کردن ذهن جوانان مسلمان است و آنان را از التزام به تفکر صحیح اسلامی دور نگه‌می‌دارد.

پادشاهی سعودی با حمایت خود از این کنفرانس آشکارا علیه اسلام اعلان جنگ می‌کند و این کمک می‌کند تا اندیشه‌های الحادی با شعار فلسفه به جوانان حجاز منتقل شود و از هیچ کوششی در جستجوی راهی برای از بین بردن اسلام دریغ نکرده و هیچ دری را برای مبارزه با اسلام بسته نکرده است. بنابراین، کمیته خوشگزرانی جای کمیته امر بالمعروف و النهی از منکر را گرفته و منکرات و زشتی‌ها را آزاد گذاشته و کارهای نیک را محو می‌کند. از این جهت شهرهای عربستان به مراکز دیسکو، قمار، فسق و فحشا تبدیل شده و در این زمینه برنامه‌های آموزشی عربستان هر آنچه که مربوط به جهاد و جنگ با کفار می‌باشد را لغو کرده است و با ایجاد پنجاه و پنج تغییر در برنامه‌های درسی، مناهج درسی از تعلیم و آموزش پاک شده؛ اما در مورد سیاست خارجی عربستان سعودی در سرکوب مسلمانان اویغور، علاوه بر وابستگی مطلق خود به امریکا در کنار چین قرار گرفت.

و در زمانی‌که مقامات سعودی علماء مسلمان و مخلص را زندانی می‌کند و حرکت‌های اسلامی حتی حرکت‌های صلح‌آمیز مانند جماعة التبلیغ را ممنوع و دعوت آن را سرکوب می‌کند؛ در عین حال، به پست‌ترین اقوام از همه کفار جهان اجازه ورود به سرزمین مقدس را می‌دهد و آن‌ها فعالیت‌های ناپسند و زشت خود را برپا می‌دارند؛ گویا که مسلمانان آنجا چیزی جز این آلودگی‌های اجتماعی و فکری برای اصلاح شرایط خود ندارند!

سرزمین نجد و حجاز از شر این حملات آلوده ایدئولوژیک خلاص نمی‌شوند، مگر با خلاصی از حکومت آل سعود که مسبب گسترش همه این بلاها است بناً اقامه دولت خلافت راشده بر منهج نبوت تاج و تخت این حکام را ویران و نابود خواهد کرد.

نویسنده: استاد احمد خطوانی

مترجم: پارسا «امیدی»

ادامه مطلب...

راه حل بشردوستانه بحران افغانستان در وعده امدادی‌های محدود از طرف سازمان همکاری‌های اسلامی دست نشانده نبوده؛ بلکه در وحدت افغانستان و پاکستان درچهارچوب خلافت نهفته است

مسلمانان مجاهد افغانستان اینک با یک بحران شدید انسانی دست و پنجه نرم می‌کنند که با داشتن بالاتر از 40 میلیون نفوس تقریباَ پنجاه فیصد آن زیر خط فقر قرار دارد. با این حال، حکام مزدور پاکستان در عوض کمک به آن‌ها از این بحران استفاده‌جویی می‌کنند تا از این طریق رژیم طالبان را بر ایجاد یک دولت ملی دموکراتیک و لیبرال به سبک غربی مجبور سازند. این همه طی نشست فوق‌العاده وزرای خارجه کشورهای سازمان همکاری‌های اسلامی همراه با نمایندگان امریکا، روسیه، چین، آلمان، کانادا، آسترالیا و جاپان و هم‌چنان سرپرست وزارت خارجه افغانستان صورت می‌گیرد. شاه محمود قریشی وزیر خارجه پاکستان در بیانیه‌ای گفت که پاکستان از طالبان می‌خواهد که نگرانی‌های جامعه جهانی را در رابطه به حقوق بشر شهروندان افغان جدی بگیرند. انگار این جامعه جهانی خودش مسئول نقض حقوق‌بشر نباشد؛ مادامی‌که افغانستان را به شکل غیرقانونی اشغال کرد و ده‌ها هزار نفر را شهید و صدها هزار دیگر را مجروح ساخت. افزون بر این، امریکا که در رأس جامعه جهانی قرار دارد حدود 10 ملیارد دالر پول افغانستان را در روز روشن دزدی نموده و مسدود کرده است.

سازمان همکاری‌های اسلامی خود مجمع ای‌ست که مسلمانان را مصروف همکاری‌های مصنوعی و دولت-ملت‌های استعماری نموده تا از وحدت عملی مسلمانان که از طریق تأسیس خلافت امکان‌پذیر است، جلوگیری نماید. حکام مزدور، که پروسه متفرق ساختن مسلمانان را قوت می‌بخشند، مسئول پارچه شدن مسلمانان اند. این حاکمان هنوز خودشان دولت طالبان را به رسمیت نشناخته اند؛ در حالی‌که در جریان اشغال امریکایی برای به رسمیت شناختن رژیم دست‌نشاندۀ امریکایی شتاب داشتند. یک حاکم مسلمان هم حاضر نشد که اشغال امریکایی در افغانستان را رد کند و یا صدایش را برای نقض حقوق بشر در این سرزمین بلند کند. این در حالی‌ست که این حاکمان در رابطه به حکومت طالبان همگی با زبان امریکایی صحبت می‌کنند. وعدۀ کمک‌های ناچیز، آن‌هم با این همه شرایط ذلت‌بار؛ به منزلۀ رشوه‌ای‌ست که از طریق آن می‌خواهند دولت طالبان را مجبور به سازش بیشتر کنند. اگر این حاکمان فقط مرزها را باز کنند، امت مسلمه تمام نیازهای این برادران مسلمان خود را در کمترین وقت برآورده خواهند ساخت. هرچند اکنون خطوط ترسیم‌شده توسط دیورند استعمارگر تصمیم می‌گیرد که چه کسی آب و غذا دریافت کند و چه کسی دریافت نکند.

ای نیروهای ارتش پاکستان! دیگر بس است، افغانستان و پاکستان از نظر دین، جغرافیا، تاریخ و روابط فرهنگی یک جامعه محسوب می‌شوند. افغانستان یک منطقه مسلمان‌نشین است و در روز قیامت از شما در خصوص گرسنگی و فقر فرزندان ما پرسان خواهد شد. مسئولیت حمایت از افغانستان بر عهدۀ جامعه جهانی نیست، بلکه بر عهدۀ امت اسلامی است. این حاکمان طرف‌دار امریکایی را ریشه‌کن کنید و با تأسیس خلافت بر منهج نبوت سپر امت را باز گردانید. مسلمانان افغانستان، آسیای مرکزی و خاور میانه آماده هستند تا شمارا استقبال نمایند. امت منتظر خلیفه خود است که برای اطفال گرسنه غذا فراهم می‌کند، به بیوه‌زنان کمک می‌کند، سرزمین‌های اسلامی را از چنگال کفار نجات داده و پیام اسلام را به تمام جهان حمل می‌کند.

الله سبحانه و تعالی می‌فرماید:

﴿إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ[حج: 38]

ترجمه:  الله (سبحانه و تعالی)  از آن‌هایی‌که ایمان آورده اند، دفاع می‌کند، الله هیچ خیانتکار ناسپاسی را دوست ندارد.

دفتر مطبوعاتی حزب التحریر ولایه - پاکستان

 مترجم عبدالرحمن قاطع

ادامه مطلب...

تعریف عقیده‌ی اسلامی و عقیده‌ی متکلمین

  • نشر شده در فقهی

پرسش

السلام عليكم ورحمة الله وبركاته! 

شیخ بزرگوارمان، الله سبحانه و تعالی به عمر و به علم و حکمت‌تان برکت دهد، اعمال و تلاش‌های تان را مورد قبول قرار داده، بهترین پاداش دنیا و آخرت را برای تان اعطاء فرماید!

من دو پرسش دارم. البته با معذرت که با مطرح ساختن این دو پرسش‌ام مزاحم اوقات‌تان شدم.

1- درکتاب شخصیت اسلامی، جلد اول، مبحث عقیده‌ی اسلامی چنین وارد شده است: عقیده‌ی اسلامی عبارت است از: "ایمان به الله سبحانه و تعالی، ملائکه وی، کتاب‌هایش، رسولانش، روزقیامت و به‌قضاء و قدر که خیر و شر آن از جانب الله متعال است". در اخیر این مبحث نیز ذکر شده است: اما مسئله‌ی ایمان به قضاء و قدر به این اسم و مسمی که در مفهوم آن اختلاف وجود دارد، درموردش هیچ نص‌قطعی وارد نشده است؛ مگر این‌که ایمان به مسمی (مفهوم) آن از جمله‌ی عقیده بوده، ایمان به آن واجب است.

واضح است که دلایل عقیده دلایل نقلی و عقلی می‌باشد. اما درهمین مبحث بیان شده است که "قضاء و قدر دارای دلایل عقلی می‌باشند" درحالی‌که من از جست‌جو در ثقافت مان دانستم که هیچ چیزی جزء عقیده قرار گرفته نمی‌تواند؛ مگر این‌که قطعی باشد. همان‌طور از ثقافت مان دانستم که قضاء و قدر چیست و این‌که دلایل آن قطعی و عقلی می‌باشد؛ اما این موارد برایم سوال ایجاد نموده است؛ البته ازجانب گروهایی‌که به آزادی و یا اختیار در اراده و جبر در آن قایل اند. پرسش‌ام این است که دید مان نسبت به این گروه‌ها باید چگونه باشد، باوجودی‌که آنان در مورد عقیده به قضاء و قدر مضطرب می‌باشند، کدام عالمی نیست که این مسئله را برای‌شان بیان نموده و آنان را از این اضطراب بیرون نماید، هریک از این دو گروه به تکفیر دیگری می‌پردازد. امید وارم که دیدمان را در مورد آنان روشن سازید، چون ایمان به قضاء و قدر بخشی از عقیده بوده و ایمان به آن واجب است.

2- درکتاب شخصیه اسلامی، جلد اول، صفحه 68 چنین وارد شده است: "ازنظر معتزله عدل الله سبحانه و تعالی به معنی تنزیه او سبحانه و تعالی از ظلم است... آنان غایب را بر حاضر و الله سبحانه و تعالی را بر انسان قیاس می‌نمایند... آنان مانند گروهی از فلاسفه‌ی یونان، الله سبحانه و تعالی را به‌طور کامل به‌قوانین این جهان ملزم می‌دانند..." شيخ تقي الدين نبهانی رحمه الله می‌گوید: "از خطاهای این گروه این است که غایب غیر محسوس را بر حاضر محسوس قیاس می‌نمایند..." بعد شیخ رحمه الله در مبحث بعدی در بیان معنی "هدایت و گمراهی" می‌گوید: "الله سبحانه هدایت و گمراهی را خلق نموده و این بنده است که اقدام کننده‌ی مستقیم به هدایت و گمراهی است..." در ادامه قراین شرعی و عقلی هم برای آن‌ ذکر نموده و قرینه‌ی‌عقلی را چنین بیان می‌دارد: "الله سبحانه و تعالی انسان را مورد محاسبه قرار داده، به‌هدایت یافته ثواب داده و به گمراه شده عذاب و کیفر می‌دهد... چنان‌که اگر هدایت و گمراه‌سازی این‌گونه به الله سبحانه نسبت داده شود که الله سبحانه و تعالی هدایت و گمراهی را مستقیم انجام می‌دهد، آن‌گاه عذاب دادن کافر، منافق و گناهکار ظلم خواهد بود؛ در حالی‌که الله سبحانه و تعالی بزرگوار عالی مرتبه بوده و از چنین نسبتی منزه می‌باشد...".

طوری به‌نظرم می‌رسد که این گفته‌ی شیخ با آن‌چه در مورد خطاهای معتزله در مورد قیاس عدل غیر محسوس الله سبحانه و تعالی به عدل انسان بیان داشته است، در تناقض می‌باشد. ما چگونه بدون دلیل‌شرعی از طریق عقل می‌توانیم عدل الله سبحانه را درک نموده، سپس می‌گوییم که عذاب دادن به کافر، منافق و گناهکار ظلم است؟ برادرتان ابو زيد

پاسخ 

وعليكم السلام ورحمة الله وبركاته!

نخست در ارتباط به پرسش اول تان این‌که:

 عقیده‌ی اسلامی در زمان رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم و خلفای راشدین مشخص و معلوم بود و آن عبارت است از: ایمان به الله سبحانه وتعالی، ایمان به ملائِکه، کتاب‌ها و رسولان الله سبحانه وتعالی، ایمان به روز آخرت و به قدر که خیر و شر آن از جانب الله سبحانه و تعالی می‌باشد، همان‌گونه که در این آیه‌ی كريمه وارد شده است:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً بَعِيداً﴾ [نساء: 136]

ترجمه: ای کسانی‌که ایمان آورده اید، به الله و رسول‌اش و کتابی‌که بر رسول‌اش نازل کرده و کتابی‌که پیش از آن نازل کرده، ایمان بیاورید، و هرکسی‌که به الله و فرشتگانش و کتاب‌هایش و رسولان او و به روز رستاخیز کفر ورزد به گمراهی بس دور و درازی افتاده است.

ایمان به قدر (به معنی علم و کتابه‌ی الله سبحانه در لوح محفوظ...) نیز به این پنج مورد افزوده شده است، و همان‌طور‌که ما در کتاب‌های مان بیان نمودیم، (مفهوم و مدلول قدر) در زمان رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم مشخص و معلوم بود، و (این نیز مدلولی می‌باشد که به این دلایل) ما به آن بسنده کرده و به آن قناعت داریم:

1- الله سبحانه و تعالی در کتاب‌اش چنین می‌فرماید:

﴿وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ [حدید:3]

ترجمه: و او برهر چیز داناست.

﴿قُلْ لَنْ يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ [تغابن: 13]

ترجمه: بگو هرگز جز آن‌چه الله برما مقرر داشته، به ما نرسد. اوست مولای ما و مؤمنان باید تنها به الله توکل کنند.

2-  در بیان وجوب ایمان به قدر علاوه بر ایمان به پنج موردی‌که در آیه مذکور وارد شده است، امام مسلم رحمه الله، حدیثی را (به روایت عبدالله بن عمر رضی‌الله عنهما از پدرش) درج کتاب صحیح خود نموده، چنین بیان می‌دارد:

عن عبد الله بن عمر بن الخطاب قال: «حَدَّثَنِي أَبِي عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ قَالَ بَيْنَمَا نَحْنُ عِنْدَ رسول الله ﷺ ذَاتَ يَوْمٍ إِذْ طَلَعَ عَلَيْنَا رَجُلٌ شَدِيدُ بَيَاضِ الثِّيَابِ شَدِيدُ سَوَادِ الشَّعَرِ لَا يُرَى عَلَيْهِ أَثَرُ السَّفَرِ وَلَا يَعْرِفُهُ مِنَّا أَحَدٌ حَتَّى جَلَسَ إِلَى النَّبِيِّ ﷺ فَأَسْنَدَ رُكْبَتَيْهِ إِلَى رُكْبَتَيْهِ وَوَضَعَ كَفَّيْهِ عَلَى فَخِذَيْهِ وَقَالَ يَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنِي عَنْ الْإِسْلَامِ... قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ الْإِيمَانِ قَالَ «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ قَالَ صَدَقْتَ... ثُمَّ قَالَ لِي يَا عُمَرُ أَتَدْرِي مَنْ السَّائِلُ قُلْتُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ فَإِنَّهُ جِبْرِيلُ أَتَاكُمْ يُعَلِّمُكُمْ دِينَكُمْ»

ترجمه: از عبدالله بن عمر بن الخطاب رضی الله عنهما روایت است که گفت: پدرم عمر بن الخطاب رضی الله عنه برایم روایت نمود که: روزی ما در محضر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حضور داشتیم که ناگاه مردی‌که دارای لباس‌های سفیدِ خالص و موهای بسیار سیاه بود و هیچ اثری از سفر در او دیده نمی‌شد، بر ما ظهور کرد و هیچ‌کس از ما او را نمی‌شناخت، تا این‌که روبروی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم زانو به زانو نشسته، دست به زانو قرار داده و به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: یا محمّد! مرا از اسلام خبر دهید... مرا از ایمان خبر دهید. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ایمان این است که، ایمان بیاوریم به الله، و به ملایکه، کتاب‌ها و پیامبرانش، به روز آخرت و به قدر و خیر و شر آن. مرد سائل فرمود: راست گفتی... سپس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای عمر! آیا می‌دانی که آن سوال کننده کی بود؟ گفتم الله و رسول او دانا تراند! رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آن جبرئیل بود، آمده بود که دین شما را به شما تعلیم دهد.

قدر در این حدیث به‌معنی علم و کتابه‌ی الله سبحانه وتعالی در لوح محفوظ می‌باشد، مراد از قدر در این حدیث همان معنی اصطلاحی نیست که جمله (قضاء و قدر) افاده می‌کند، اصطلاح (قضاء و قدر) به معنی خلق افعال و اقدام به آن‌ها و همان‌طور خلق خواص اشیاء و تولید آن‌ها از افعال... همان‌گونه که ما در کتاب‌های مان به وضوح بیان داشتیم، معنی و مدلولی نبود که در زمان رسول‌الله صلی‌الله علیه و سلم و در زمان صحابه‌ی ایشان، شناخته شده باشد؛ بلکه این مدلول در زمان تابعین شهرت یافته و شناخته شد و مسئله‌ای شد که از همان زمان بدین سوء در مورد آن بحث صورت می‌گرد، البته کسانی‌که آن‌را موضوع و محور بحث خویش قرار داده اند متکلمین اند.

اما این موضوع که دلایل عقیده دلایل قطعی باید باشد و منکر آن کافر است، این از نظر تمامی‌ مسلمانان کاملاً صحیح است لیکن این موضوع در ارتباط به مسئله‌ی (قضاء و قدر) به‌معنی اصطلاحی که از فلسفه‌ی یونان ترجمه شده، قابل تطبیق نیست، بنابراین؛ مسئله‌ی (قضاء و قدر) یک مسئله‌ی اختلافی می‌باشد.

حال کسانی‌که از این مسئله فهم  صحیح نموده و بر آن دلایل قطعی دارند، به آن ایمان دارند، همان‌گونه که ما این مسئله را در کتاب‌های مان بیان نموده و به آن ایمان داشته و آن‌را از جمله مباحث عقیده قرار دادیم... 

اما کسانی‌که فهم مسئله‌ی قضاء و قدر بر آن‌ها مختلط شده است، مانند معتزله و جبریه، آن‌ها در میان خلق افعال و اقدام به آن‌ها، همان‌طور موضوع مکافات و مجازات را باهم، خلط نموده اند... معتزله می‌گوید؛ انسان افعال خویش را به اراده‌ی خویش خلق نموده، به‌همین سبب بر افعال آن مکافات و مجازات مرتب می‌شود. جبریه می‌گوید این الله سبحانه و تعالی است که افعال انسان را خلق می‌نماید، که بنابراین انسان به انجام و یا به ترک افعال خویش مجبور است، مانند پرکاهی در هوا. این هردو گروه خلق افعال را که از صفات الله سبحانه و تعالی بوده و او سبحانه وتعالی خالق هرچیز می‌باشد و اقدام به افعال را باهم خلط نمودند. این دو گروه در فهم خویش از مسئله‌ی قضاء و قدر خطاء نموده و برآن دیگاه‌ها و نظریات خطایی را بناء نهادند. ما نمی‌گوییم که آنان کافر شدند؛ بلکه می‌گوییم؛ آنان مسلمانانی اند که در مورد این مسئله به خطاء رفته اند. 

خلاصه این‌که به جبریه و معتزله که در مورد فهم مسئلۀ (قضاء و قدر) اختلاف نموده اند، نمی‌گوییم که کافرشده اند، بلکه می‌گوییم، دیدگاه شان خطاء بوده و دیدگاه مان در مورد فهم مسئلۀ (قضاء و قدر) قطعی می‌باشد. از همین جهت، ما همان‌گونه که در کتاب‌های مان بیان داشتیم، به (قضاء و قدر) ایمان داریم و هرکسی‌که غیر از آنچه ما از این مسئله فهم نمودیم، چیزی دیگری فهم نماید، به آن نمی‌گوییم کافر شده است؛ بلکه می‌گوییم به خطاء رفته است...

اما در ارتباط به پرسش دوم تان در مورد عدل و ظلم: معتزله عقل را در مورد افعال الله سبحانه و تعالی حکم قرار داده افعال الله سبحانه وتعالی را به افعال انسان قیاس می‌نماید، در حالی‌که این یک خطای محض می‌باشد؛ چون ذات الله سبحانه و تعالی و افعال او سبحانه و تعالی از سیطره‌ی حواس بیرون است. بنابراین باید در مورد آن به آن‌چه به نصوص شرعی از کتاب الله سبحانه و سنت رسول‌اش صلی‌الله علیه وسلم مطابقت دارد، بسنده کرد. به این‌معنی که ما زمانی‌که در مورد این مسئله بحث نماییم، در قدم اول دلایل شرعی مربوط به افعال الله سبحانه وتعالی را بیان داشته و بعد به بیان دلایل عقلی مطابق به دلایل شرعی می‌پردازیم، یعنی اصل در نفی و اثبات این مسئله چیزی می‌باشد که در شریعت بیان شده است؛ اگر از برخی از جوانب دلایل عقلی مطابق به دلایل شرعی هم پدیدار شد، مانعی در بیان آن نداریم...

ما در کتاب شخصیه اسلامی، جلد اول در مبحث هدایت و گمراهی، در مورد این مسئله چنین بیان داشتیم: مگر آیاتی هم وارد شده است که هدایت و گمراهی را به الله متعال نسبت می‌دهند، و از آن آیات فهمیده می‌شود که دریافت هدایت و گمراهی متعلق به بنده نه؛ بلکه تنها از جانب الله متعال است. آیات دیگری هم وارد شده است که بر نسبت دادن هدایت و گمراهی و گمراه‌سازی به‌سوی بنده دلالت دارند و از آن‌ها دانسته می‌شود که این دو چیز از اختیار بنده می‌باشد. بنابراین، لازم است تا هردو نوع آیات فهم تشریعی شوند، بدین معنی که واقعیت تشریعی آن‌ها که برای آن نازل شده اند، درک کرده شود؛ آنگاه واضح خواهد شد که نسبت هدایت و گمراه‌سازی به الله سبحانه و تعالی مدلول دیگری غیر از مدلول نسبت آن‌ها به بنده دارد. هرکدام جهت و موضع مختلفی را افاده می‌کند. بدین‌گونه می‌توان معنای‌تشریعی آیات را به‌طور درست دریافت. لذا آیاتی‌که هدایت و گمراهی را به الله سبحانه و تعالی نسبت می‌دهند، بر این امر صراحت دارند که الله سبحانه و تعالی است که هدایت می‌کند و اوست که گمراه می‌نماید. چنان‌که می‌فرماید:

﴿قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَيَهْدِىٓ إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ...﴾ [رعد: 27]

ترجمه: بگو الله هرکه را بخواهد گمراه می‌کند، و هرکه را که [به سوی او] برگردد هدایت می‌کند.

﴿إِنَّكَ لَا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ﴾ [قصص: 56]

ترجمه: تونمی‌توانی هرکه را خواهی هدایت کنی، مگر الله هرکه را که بخواهد هدایت می‌کند.

 چنان‌که دیده می‌شود، منطق این آیات دلالت روشن براین دارد که هدایت نمودن و گمراه کردن کار الله متعال است؛ نه بنده، بدین معنی که بنده خودش نمی‌تواند هدایت شود؛ بلکه هرگاه الله هدایت‌اش کرده هدایت می‌شود و هرگاه گمراهش کند، گمراه می‌شود. اما قرینه‌هایی وجود دارد که معنی این مدلول را از اقدام مستقیم به‌هدایت و گمراهی از جانب الله به‌معنی دیگری بر می‌گرداند و آن این‌که خلق هدایت و خلق گمراهی از جانب الله تعالی است، و اقدام کننده‌ای مستقیم به‌هدایت و گمراهی و گمراه‌سازی همانا بنده می‌باشد. این موضوع هم قرینه‌های هم شرعی و هم قرینه‌های عقلی دارد. قرینه‌های‌ شرعی: آیاتی وارده‌ای زیادی است که هدایت و گمراهی و گمراه‌سازی را به بنده نسبت می‌دهد، چنان‌که الله سبحانه و تعالی فرموده است:

﴿مَّنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا﴾ [اسراء: 15]

ترجمه: پس کسی‌که هدایت  شد، بدون شک تنها به سود خود هدایت می‌شود و هرکه گمراه شد تنها به ضرر خودش خواهد بود.

﴿لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ [مائده: 105]

ترجمه: هرگاه شما هدایت شوید، گمراه شدن کسی دیگری به شما ضرر نخواهد کرد.

﴿فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَلِنَفْسِهِ﴾ [زمر: 41]

ترجمه: پس هرکه هدایت پذیرشد به سود خودش است.

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ (3) كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ [حج:3-4]

ترجمه: گروهی از مردم بدون هيچ علم و دانشی درباره الله (سبحانه و تعالی) به مجادله برمی‌خيزند، و از هرگونه شيطان سركشی، پيروی می‌نمايند. بر او شیطان‌های سرکش مقدر شده است، که هركس آن‌ها را به دوستی گيرد، حتماً گمراهش می‌گردانند و او را به عذاب آتش سوزان می‌كشانند!

﴿وَيُرِيدُ الشَّيْطَٰانُ أَن يُضِلَّهُمْ﴾[نساء:60]

ترجمه: شیطان می‌خواهد که آنان را گمراه کند.

چنان‌که دیده می‌شود، مدلول این آیات واضحاً دلالت بر این دارد که خود انسان است که فعل هدایت و گمراهی را انجام می‌دهد و اوست که خود و دیگران را گمراه می‌کند. هم‌چنان شیطان گمراه کننده می‌باشد؛ چون نسبت هدایت و گمراهی به سوی انسان و شیطان شده است. ونیز دانسته می‌شود که انسان با اختیار خود راه هدایت و گمراهی را می‌پیماید. پس این‌ها قرینه‌ای است بر این‌که نسبت هدایت و گمراهی به‌سوی الله نسبت مستقیم نه بلکه نسبت خلق و ایجاد است؛ زیرا هرگاه آیاتی را که در مورد هدایت و گمراهی است، پهلوی هم قرار دهی و از آن‌ها فهم و برداشت تشریعی کنی، برایت این گونه ظاهر می‌گردد که آیات در مغایرت باهم قرار دارند. چنان‌که الله سبحانه و تعالی:

 در آیتی می‌فرماید:  

﴿قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ﴾ [یونس: 35]

ترجمه: بگو  این الله است که به سوی حق هدایت می‌کند.

در آیتی دیگری نیز می‌فرماید:

﴿فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ﴾ [اسراء:15]

ترجمه: پس هرکس هدایت شود، بدون شک به سود خودش هدایت شده است.

آیت اول بر این دلالت دارد که که الله سبحانه و تعالی کسی است که هدایت نموده و آیت دوم براین دلالت دارد که انسان است که هدایت می‌شود. هدایت الله در آیت اول همانان خلق هدایت در نفس انسان است، یعنی ایجاد قابلیت هدایت. و آیت دوم دلالت می‌کند که انسان همان قابلیت هدایتی را که الله آفریده است، به کاربسته و هدایت گردیده است. از این‌رو در آیت دیگری می‌‌گوید:

﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾ [بلد: 10]

ترجمه: و ما دو راه روشن را برایش رهنمایی کردیم.

یعنی راه‌خیر و راه‌شر را، یعنی در وی قابلیت هدایت را خلق کردیم و پس او را گذاشتیم که متصدی هدایت خودش شود. پس این آیات که هدایت و گمراهی را به انسان نسبت می‌دهد، قرینه شرعی اند که دلالت به برگشت مستقیم هدایت از الله به‌سوی بنده می‌کنند.

اما قرینه‌ای عقلی آن است که الله سبحانه وتعالی انسان را مورد محاسبه قرار می‌دهد؛ چنان‌که به‌هدایت یافته پاداش و به گمراه شده عذاب و کیفر می‌دهد و محاسبه را بر اعمال انسان مرتب ساخته است. الله سبحانه و تعالی می‌فرماید:

﴿مَّنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ﴾ [فصلت: 46]

ترجمه: هرکس کار نیکو انجام داده به سود خودش است و هرکه بدی کرد نیز به زیان خودش خواهد بود، و پرور دگار تو کمترین ستمی بربنده‌گان نمی‌کند.

﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (7) وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾ [زلزال: 7-8]

ترجمه: پس هرکس به مقدار یک ذره نیکی کند آن را خواهد دید و هرکس به مقدار یک ذره بدی کند نیز آن را خواهد دید.

﴿وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا يَخَافُ ظُلْماً وَلَا هَضْماً﴾ [طه: 112]

ترجمه: و هرکه کارهای نیکو انجام دهد، در حالی‌که مؤمن باشد، نه از ظلم و ستمی می‌ترسد و نه از حق تلفی.

﴿مَن يَعْمَلْ سُوٓءاً يُجْزَ بِهِ﴾ [نساء: 123]

ترجمه: هرکس عمل بد انجام داد، در مقابل آن مجازات خواهد شد.

﴿وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَات وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا﴾.[توبه: 68]

ترجمه: الله مردان و زنان منافق و سایر کافران را وعده‌ای آتش دوزخ داده که در آن جاویدان خواهند ماند.

پس هرگاه هدایت و گمراه‌سازی این‌گونه به الله نسبت داده شود که الله آن‌را مستقیم انجام می‌دهد؛ آن‌گاه عذاب کردن کافر، منافق و گناه‌کار از جانب الله ظلم خواهد بود؛ در حالی‌که الله سبحانه از آن بسیار عاری و مبرا است. پس لازم است تا  نسبت هدایت و گمراهی به الله سبحانه به معنای غیر از اقدام مستقیم به هدایت و گمراهی باشد، که عبارت از خلق هدایت از عدم و توفیق به آن می‌باشد، که در این‌صورت اقدام کننده‌ی مستقیم به‌هدایت و گمراهی خود بنده می‌باشد و بنابرهمین اختیار هست که در برابر آن محاسبه می‌شود.

این از ناحیه‌ای آیاتی‌که در آن ها نسبت هدایت و گمراهی به الله تعالی شده بود؛ اما از ناحیه‌ای آیاتی‌که در آن‌ها هدایت و گمراهی به مشیت و خواست الله مقرون شده است، به آیات زیر اشاره می‌کنیم:

﴿يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ [ابراهیم: 4]

ترجمه: الله هرکه را خواست گمراه می‌کند و هرکه راخواست هدایت می‌نماید.

 البته معنی مشیت در این‌جا اراده است و این آیات بیان‌گر این است که هیچ‌کس از جانب الله متعال جبراً به‌هدایت سوق داده نمی‌شود و به همین‌ترتیب هیچ‌کسی از روی اجبار گمراه نمی‌گردد؛ بلکه هرکس هدایت شد، به اراده و مشیت الله تعالی هدایت می‌شود، و هرکس گمراه شد، به اراده و مشیت الله سبحانه و تعالی گمراه می‌شود...

این درحالی می‌باشد که معتزله عقل را مانند دلیل اساسی مسایل، حکم قرار می‌دهند؛ چیزی‌که در همین کتاب بیان نمودیم: از نظر معتزله عدل الله سبحانه و تعالی به معنی تنزیه الله سبحانه و تعالی از ظلم است و در برابر مسئله‌ی مکافات و مجازات  موقفی اختیار کردند که با تنزیه الله و عدل او موافق باشد. بناءً بدین نظر شدند که عدل الله به جز تثبیت آزادی اراده در انسان مفهومی نخواهد داشت این که او خودش افعال خود را خلق می‌کند و می‌تواند که کاری را انجام دهد و یا ندهد. و هرگاه کاری را در اراده‌ی خود انجام داد و یا به اراده‌ی خود ترک کرد، پاداش دادن و جزاء دادنش معقول و عادلانه خواهد بود؛ اما اگر چنین باشد که الله انسان را خلق کند و او را بر عمل کردن به نحوه‌ی خاصی مجبور سازد، مطیع را به طاعت و عاصی با به عصیان مجبور نماید؛ سپس این‌را پاداش و آن‌را سزا دهد؛ به هیچ وجه این کار عادلانه نخواهد بود. آنان غایب را بر حاضر و الله را بر انسان قیاس کردن و الله سبحانه وتعالی را مانند گروهی از فلاسفه یونان به‌طور کامل تابع قوانین این جهان می‌دانند، و بالای الله عدل را طوری‌که انسان تصورش می‌کند، واجب و لازم کردند.

بنابراین، اصل بحث همانا مکافات و مجازات از جانب الله سبحانه و تعالی در مقابل فعل بنده است که این همان موضوع بحثی است که برآن نا‌م‌های (قضاء و قدر) یا (جبر و اختیار) و یا (آزادی اراده) اطلاق شده است... می‌گویند که اگر الله کفر کافر و عصیان عاصی را اراده می‌کرد، کافر را از کفر و عاصی را از عصیان نهی نمی‌کرد؛ چه‌گونه تصور کرده شود که الله از ابی لهب اراده می‌کند که کافر شود؛ سپس او را به ایمان امر می‌کند و از کفر منعش می‌نماید؟ و اگر این کار را مخلوقی انجام می‌داد، کم خرد می‌بود و الله سبحانه و تعالی از آن بسیار بلند و والاست. اگر کفر کافر و عصیان عاصی مراد الله می‌بود، کافر و عاصی هرگز مستحق عقوبت نمی‌شدند...

اما مسئله خلق افعال بنده‌گان چنین است که معتزله می‌گوید: "افعال بنده‌گان خلق کرده‌ای خود بنده‌گان و از عمل خودشان می‌باشد، نه از عمل الله سبحانه و تعالی. لذا بدون دخل قدرت الله می‌توانند انجامش دهند و می‌تواند ترکش کند... از همه این‌ها خود را به همان رأی رسانیده اند که در مسئله‌ی خلق افعال آن‌را برگزیده اند، و آن این‌که انسان افعال خود را خودش خلق می‌کند و او قادر است براین که کاری را بکند و یا آن‌را نکند. دنبال نمودن منهج متکلمین در بحث خلق افعال و جزئیات‌اش؛ باعث شد تا قضیهی تولد در نزدشان مطرح گردد. چون معتزله هنگامی تثبیت کردند که افعال انسان مخلوق خودش هست، از این امر پرسشی بیرون شد و آن این‌که در باره‌ی اعمالی‌که از عمل انسان تولید می‌شود، چه رأی و نظر وجود دارد؟ آیا آن هم خلق خودش است؟ و یا این‌که آن از خلق الله است؟ مانند دردی‌که مضروب احسا می‌کند و مزه‌ای که در یک شی از فعل انسان پیدا می‌شود و قطع شدنی‌که از کارد به وجود می‌آید و مانند لذت، صحت، شهوت، سردی، رطوبت، خشکی، بزدلی، شجاعت، گرسنگی، سیری و غیره. آنان می‌گویند که این‌ها همه از فعل انسان و خلق کرده شده‌ی وی می‌باشند...

بنابراین، معتزله در مورد افعال الله سبحانه وتعالی عقل را حکم قرار می‌دهند، در حالی‌که واقعیت و چگونه‌گی افعال الله سبحانه وتعالی را درک کرده نمی‌توانند؛ بلکه چیزی غیر از واقعیت آن افعال به نظر‌شان می‌رسد. همان‌گونه که در این کتاب وارد شده است " این را ندانسته اند که قیاس کردن عدل الله بر عدل انسان درست نبوده و جایز نیست که الله سبحانه و تعالی تابع قوانین این عالم دانسته شود، در حالی‌که الله سبحانه وتعالی این جهان را خلق کرده و مطابق قوانینی‌که برایش وضع نموده آن‌را اداره می‌کند. ما می‌بینیم هرگاه انسان تنگ‌نظر شود، از عدل هم فهم تنگی پیدا می‌کند و بالای اشیاء حکم و فیصله‌ی خاصی می‌کند؛ سپس هنگامی نظرش فراخ می‌شود، برداشت‌اش از عدل تغییر می‌کند و فیصله‌اش دگرگون می‌شود؛ پس چه‌گونه پروردگار جهان را که علم‌اش همه چیز را در بر گرفته، قیاس کنیم و برای عدلش همان معنایی را بدهیم که خود ما از مفهوم عدل برداش کرده‌ایم؟"

بنا براین عقل عاجز تر از این است که در چگونگی افعال الله سبحانه و تعالی حکم کند، چگونگی افعال الله سبحانه و تعالی از وسعت توانایی حکمیت عقل بیرون بوده، درست نیست که برای عقل جدای از شریعت بگونه‌ی مستقلانه صلاحیت حکیمت در مورد چگونه‌گی افعال الله سبحانه وتعالی را داد.

این همان‌چیزی می‌باشد که در کتاب‌های مان بیان داشتیم، در نخست بر افعال الله سبحانه و تعالی دلایل شرعی بیان داشته و  سپس در تطابق به آن دلایل عقلی را نیز ذکر نمودیم... 

امید وارم همین قدر بسنده باشد. الله سبحانه و تعالی بهترین دانایان و با حکمت‌ترین حکیمان است.

برادرتان عطاء بن خليل ابوالرشته

مترجم: علی مطمئن

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه